داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید (/showthread.php?tid=206150) |
داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - ayda1 - 17-01-2015 با زانویی لزران . قلبی کوبان یک قدم مانده به درخت روبه روی را طی کردم . نفس عمیقی کشیدم .. دستم را گلویم گذاشتم ...مگه امکان داشت اینچنین چیزی ..باز سرک کشیدمو .. دخترک را نگاه کردم ...پسر بغل دستش را هم نگاه کردم ... نه نه امکان نداره که این سینای من باشه ... و اون دخترک هم دوست صمیمیم شقایق ..پوزخندی زدم ..دو نفر از نزدیکانم کنار هم نشسته بودندو گل میگفتندو گل میشنفتند . پس شقایق راست میگفت ...من چه ابلهانه با او شرط بسته بودم که سینای من پاک است و خیانت نمیکند ...! راستی گفتم سینای من ؟ نه او دیگر سینای من نبود ...حالا بیت المال شده بود .. ومالکیت بر بیتلمالم حرام است . کاش با شقایق شرطبندی نکرده بودم . اخر من چه میدانستم سینا چنین دل پر هوسی دارد که به دوست نزدیک ... به قول خودش نفسش هم رحم نکند . هه به من میگفت نفسم ! باید از شقایق بپرسم .. من که نفسش بودم ... حالا او کجای هوایش است ؟ باز شاخه ی روبرویم را که مانع از دیدن خیانت عشقم را میشد کنار زدم . وباز خوب بهشان زل زدم . زل زدم تا در خاطرم ام خیانت کثیفش حک شود . نمیدانم شقایق با عشوه در گوشش چه گفت که سینا خنده ای تحویلش دادو شقایق را در اغوش گرفت .و بوسه بر موهای همچون شفق شقایق زد . قطره اشکی از گوشه ی چشمانم فرو ریخت بی اختیار ...بغض سنگین گلویم را قورت دادم .این همان پسری بود که گفت .. اگر زمانی دختری غیر از شکرانه ام را در اغوش بگیرم ... دخترمان است . گوشی ام را در اوردم و چند تا عکس انداختم .... تا پرت کنم جلوی رویش و تفی هم در ان صورت کرهش بندازم . . نگاهم را از شان برگرفتمو از انجا دور شدم .
و بعد صدا قطع شد ... نفس نفس میزدم ....از این بازی کثیفی که از شقایق خورده بودم ...بی صبرانه نامه رو باز کردمو شروع به خوندن کردم : سلام نفس سینا ....خوبی گلم ؟ چقدر دلم برات تنگ شده عزیز دلم ... سی دی رو گوش دادی خانوم خوشگلم .. دیدی سینا تو اهل خیانت نیست ؟..اینو میخوام تو گوشت فرو کنی که سینا به جز شکرانه ی خودش به کس دیگه حتی نگاهم نمیندازه ...به شقایقم واسه این کمک کردم که ..دوست تو بود ...نمیدونستم ... داره باهام باز میکنه خوشگلم . شکرانه ... تو که میدونی من عادت دارم .. همه تماسامو ظبط کنم ...عزیز دل من ... حالا که داری اینو میخونی ... من فردا دارم از این کشور میرم ..تا اخرین لحظه منتظرتم ...تنها عشق من .باورم نمیشد من شکرانه لطقفی اینچین کثیف بازی خورده باشم. از بهترین کسم . از کسی که تا سه ساعت پیش تمام دنیای شکرانه لطفی بود . به خانه که رسیدم . اول نگاهی به اینه توی پاگرد انداختم . انقدر داغون بودم که حتی ضاهرم هم انگار حال خراب درونم را فریاد میزد.لبخدی تصنعی رو لب راندم . و زنگ خانه را فشردم .در پس از چند لحظه برایم باز شد و چهره ی شیرین مادرم نمایان . لبخند تصنعیم تبدیل به لبخند واقعی شد . مادرم هم متقابلا لبخندی زدو در حالی که از جلوی در کنار میرفت با صدایی که درونش خنده موج میزد گفت : دیوونه شدی شکرانه جان ؟ به جای سلام لبخند تحویلم میدهی ؟ بوت هایم در دروردم و به گوشه جا کفشی انتقالش دادمو در حالی که وارد خانه میشدمو درو میبستم گفتم : سلام مامان جان . بابا خونه اس . مامان _ اره عزیزم . خسته بود رفته خوابیده . هنوزم دنبال اون بی پدر مادریه که پونصد تومنشو دزدیده . پول حروم از گلوی هیچ کس پایین نمیره . باناتوانی مسیر باقی مانده تا اتقمو طی کردمو تقریبا خودمو رو تخت پرت کردم ...خدا منو بکشه الهی ..به خاطر اون بی لیاقت هرزه ..پول بابامو دزدیدم ..تا برای اون کادو بخرم ... برای اون کثافت.این بار برای حماقت خودم هق زدم . خون گریه میکردم و بالشتو جلوی دهنم گرفته بودم تا صدای گریه ام بیرون نرود . انقدر گریه کردم سرم سنگین شد و به خواب رفتم . ************ با صدای زنگ موبایلمو دست دراز کردمو تلفن همرا هم را که روی عسلی تخت بود برداشتم . و بدون اینکه به اسم مخاطب نگاهی بیندازم دایره سبز رنگ روی کش دادمو ارتباط وصل شد . شقایق _ سلام دختر خوب ... اومدی ؟ دیدی ؟ باز بغض بر گلویم نشست لعنت .. لعنت به هر چی ادم لجن تو دنیاست . _ اره اومدم دیدم . تو بردی . شقایق قهقه ای بلند سر دادو گفت : دیدی ؟ دیدی هیچکس نمیتونه در مقابل زیبایی شقایق سر خم کنه .. حتی این سینا قدیسه ی پاک تو . تنم از خشم میلرزید صدایم را به سر انداخته و تا انجا که توان داشتم فریاد کشیدم : خفه شو شقایق ..تو ئه عوضی معلوم نبود چی تو گوشش خوندی که ...اومد سمت تو . بازم زهر خندی کردو گفت : اوممم شکرانه عصبی نباش عزیزم خوب ... چیز خاصی نگفتم ...اخه روم نمیشه بگم در گوش هم چی میگفتیم . احساس میگردم هر لحظه زیر بار حرفایش دارم له میشوم .. دارم خرد میشوم ...اروم بهش گفتم : خیلی بیحایی شقایق ابروی هرچی دختره میبری . و بعد تلفن را رویش قطع کردم . دقیقا بعد اینکه تلف رو روی اون عفریته قطع کردم زنگ خورد .. واسم سینای من .. رویش نمایان شد .پوزخندی زدمو موبایلمو خاموش کردم . وب عد خطمو دراوردمو به دو تکه تبدیلش کردم ...فوقش به بابا میگم سوخته ... بهتر از اینکه هر لحظه تنم بلرزه از یه تماس این دوتا . *************** با چشمانی به خون نشسته ... توی فرودگاه نشسته بودم ...و به حماقتم فک میکردم اینکه چه راحت سینامو از دست دادم .. بدون اینکه ..قشنگ ته توی ماجرا رو در بیارم بدون اینکه بفهمم اون عفریته بهم نارو زده .... یه هفته بعد اون جریان .. همه عکسارو به محل کار سینا با پیک فرستادم .. براش هم یه نامه نوشتم ... این که فهمیدم بهم خیانت کرده ...این که دیدیمش با شقایق ....بعد از اون ماجرا .. هر روز هر لحظه جلو راهم سبز میشد .. اما من بدون اینکه به حرفاش گوشکنم ازش میگذشتم ...دیروز...تازه از دانشگاه اومده بودم که ... پیک برام یه نامه اورد ....نامه از طرف سینا بود .. میخواستم پارش کنمو نخونمش.. اما بریا اولین بار تو یان یه ماه خواستم به حرفاش و توجیهاش گوش کنم ... اما تو نامه یه سی دی هم بود ... ترجیح دادم اول سی دی رو بیبنم ... چیه ...لب تابمو روشن کردمو سی دوی رو گذاشتم ...سی دی فقط یه فولدر داشت ... روش کیلیک کردم .. بعد از چند دقیقه که صدای خش خش پخش میشد ...صدای شقایق به گوشم رسید شقایق _ الو .. اقا سینا ؟ سلام خوب هستین ؟ سینا _ سلام شقایق خانوم ممنون مرسی خوبم . شما خوبین ؟ چه عجب ..یادی از ما کردین . شقایق خنده ای پر عشوه کردو در حالی که مطمئنم سعی اشته لوس ترین لحن ممکنو به صدا شده گفت : اختیار دارین ... راستش اقا سینا به کمکتون احتیاج دارم ... به عنوان یه بردار . سینا _ در خدمتم شقایق خانوم بفرمایید . _ اقا سینا میلادو که یادتونه دوست من ؟ سینا _ بله بله یادمه . شقایق با لحن بغض داری گفت: اقا سینا .. میلاد بهم خیانت کرده ... باورم نمیشه ..حالم خیلی بده ...میدونم زمانی خوب میشم که انتقاممو ازش بگیرم ... به کمکتون احتیاج دارم اقا سینا ... اگه میشه پنجشنبه بعد از ظهر با من بیاید پارک لاله ...اونجا نقش دوست پسر منو دربیارید ... باور کنین .. بعد این ماجرا دیگه ... دیگه .. اصن میرم گورمو گم میکنم ... من فقط شما رو دارم خواهش میکنم سینا .. سینا چند لحظه سکوت کرد ...اما بعد گفت : چی بگم ...شکرانه میدونه ؟ صدای پرحرص شقایق بلند شد : نخیر اقا سینا .. این موضوع رو فقط من به شما اعتماد کردم که گفتم شکرانه ام نمیدونه ......از اولشم نباید به شما رو مینداختم . سینا با صدایی گرفته گفت : باشه قبول ...امیدورام مشکل ساز نشه برای هیچ کدوممون . صدای پر از شیطنت ...شقایق بلند شد : چشم .. حتما شما نگران نباشید . پس پنجشنبه پارک لاله منتظرم . بگم در اون لحظه داشتم میمیردم .. غلو نکردم ....هم از یه طرف خوشحال بودم .... هم استرس ...موبایلمو برداشتم .. هرچی شمارشو میگرفتم ... خاموش بود ...ساعت 9 شب بود .. نمیتونستم از خونه برم بیرون ...تا صبح خوابم نبرد ...ساعت 7 حاضر شدمو رفتم جلو مغازش ... سعید شریکش دم مغازه بود ...بهم گفت که دوساعت دیگه پرواز داره ...یه اژآنس گرفتمو .. خودمو به فرودگاه رسوندم ...اما افسوس که سینای من رفته بود ...و پشیمونی من دیگه فایده ای نداشت ...قسم خورده بودم که اگه سینا رفته باشه ... خودمو بکشم ...هرجور که شده ...
اما همونطور که رو صندلی نشسته بودم .. هرم نفسی به صورتم خورد ... هرم نفسی که ... من نفسش بودم .. فقط من .
RE: داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - جیـــــــــــ♥ـــــدا - 17-01-2015 خعلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی قشــــــــن بود بیگ لایــــــــــــــــک RE: داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 17-01-2015 (17-01-2015، 18:03)ayda1 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. اینجاهم گفتگوی ازاد نیست متاسفـانه ! تکرار = 20درصد اخطار ! +اسپما پاک شُد +منتقل شد ! RE: داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - پيشي ملوس - 15-02-2015 عالي بود RE: داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - Asaaaaaallllll - 13-03-2015 جالب بود RE: داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - سوگند76 - 13-03-2015 عالییییییی بود RE: داستان کوتاه خیلی قشنگه حتما بخونید - mr.destiny - 13-03-2015 |