انجمن های تخصصی  فلش خور
..نمیفهمم چرا..؟؟ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: ..نمیفهمم چرا..؟؟ (/showthread.php?tid=20276)

صفحه‌ها: 1 2


..نمیفهمم چرا..؟؟ - aCrimoniouSs - 13-10-2012

...
...
یک: روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیدم و منتظر شروع شدن افتتاحیه ی المپیکم
..
دو:با اینکه از پنج صبح بیدارم و خسته و چشمام و به زور باز نگه داشتم دارم کانال ها رو اینور و اونور می کنم تا ببینم بالاخره این افتتاحیه از چه کانالی پخش می شه
..
سه: خب پیداش می کنم و همینطور که دارم به صدای نخراشیده ی این گزارشگر دبی اسپورت_استغفرا..._ گوش میدم از طریق پیکچر تو پیکچر اون پایین صفحه شبکه سه رو هم دارم...خودمم نمی دونم چرا
..
چهار: تو این هیرو ویر بابا کلید کرده بریم بیرون امروز عصر و من اصلا حال ندارم و با گفتن من هیچ جا حال ندارم بیام همه رو خلاص می کنم
..
پنج: جشن افتتاحیه که شروع می شه کلی کیف می کنم و از طرفی فکر می کنم که ای کاش به دعوت رسمی ِ .... جواب مثبت داده بودیم و الان مفت و مجانی تو استادیوم بیجینگ یا همون پکن بودیم
..
شش: یاد مامان بزرگ میفتم که صبح رفته بودم سر خاکش و دلم می گیره....خب حق داشتیم دعوت و رد کنیم
..
هفت: یهو بابا رو می بینم که لباس پوشیده و داره میره جایی کار داره...از جلوم رد می شه و حسین که مثل مرغ پرکنده داره بال بال می زنه اما مجبوره بره....جرات داری بگو می خوام این و بشینم ببینم...طفلکی بابا چیزی نمی گه ها اما خب شاکی میشه تو دلش...به حسین دلداری می دم که خیلی هم باحال نیست برو...خودشم به خودش دلداری می ده که آره بعدا از تو اخبار می بینم
..
هشت: تو کف تکنولوژی افتتاحیه ام و اون عظمتی که اون همه شکوه رو می سازه
..
نه: مامان یهو میاد با یه ظرف ذغال اخته تو دستش، می شینه و با خنده می گه اگه یهو برقاشون بره چیکار می کنن
..
ده: یاد زمان جنگ و آژیر قرمز میفتم ... نگاش می کنم، می خندم و میگم حتما موتور برق قوی دارن..یا می تونن از ایران قرض کنن
..
یازده: خب کانال سه داره خیابانی و نشون میده و من نمی فهمم که چی داره می گه اما داره به زور تایم و پر می کنه که رقص و آواز اینا تموم بشه
..
دوازده: یکی اس ام اس میزنه که این عزت*** داره افتتاحیه رو شهید می کنه و من به این فکر میکنم که به غیر از اون خانومه که از همه پوشش نامناسب تری داشت و در حال انجام حرکات موزون بود و عزت یه لحظه یادش رفته بود که باید بشینه و سانسورش کنه!! بقیه ی جاها خوب از عهده ی این براومد که نذاره مردم ایران دچار فسادو تباهی بشن و چشمشون به این مسایل غیر اخلاقی و شرعی و عرفی و ....باز بشه! آفرین
..
سیزده: آسمون شهر پکن تو آتیشه از بس ترقه در کردن و من به ترقه هایی که تو جشنهای ایران دّر میشه ! فکر می کنم..نمی دونم چرا
..
چهارده: اما خب از انصاف که نگذریم عزت ایندفعه خیلی از خودش اغماض نشون داد و بعضی از خانوما رو که از زانو به پایینشون فقط معلوم بود و سانسور نکرد، دستت درد نکنه
..
پانزده: خب وقت رژه رفتن تیمهای کشورهای مختلف می شه و عزت کلا دیگه فقط داره خیابانی نشون میده چون دور تا دور زمین این ضعیفه ها مشغول نرمش کردن ! هستند...اما من همچنان کانال سه رو نگه داشتم ببینم رژه ی تیم ایران و نشون میده یا نه..نمی دونم چرا
..
شانزده: هر چی تیم دارغوز آباده داره اول میاد من نمی دونم حکمتش چیه و به چه ترتیبی میان اما زیادم برام مهم نیست ... خوبیش اینه که با مامان با ظرف ذغال اخته اش نشستیم و مامان داره به اسمهاو لباسای بعضی از اینا می خنده
..
هفده: مامان میگه وااااااااااااا این زنه که حداقل دویست کیلو وزن داره این دیگه چه جور ورزشکاریه...بعد خودش با خنده اضافه می کنه حتما ورزش ِ بخور و بشین!...می خندم
..
هجده:به مامان می گم کاش خاله اینا اومده بودن ما یه کم دور هم الکی می خندیدیم به اینا...مامان هنوز داره از اسم یک کشور ریسه میره از خنده
..
نوزده: بعد از وارد شدن چند تا تیم آفریقایی و جزایر دورغوز آباد و ده دوازده تا کشور که من اسماشونم نشنیدم تاحالا مامان جدی می شه و میگه :راستی این زنا با این هیکلاشون چه ورزشی می کنن؟! می گم: چه می دونم حتما وزنه برداری یا کشتی یا جودو...شایدم نگهشون میدارن یه جاهایی مثل کشتی کج می برنشون بالا از بالای میله ها پرت می کنن رو سر حریف که له بشه....البته واضح و مبرهنه که در این مورد آخر شوخی کردم...و باز مامان غش می کنه از خنده...لبخند میزنم
..
بیست: هنوز خیابانی داره پخش می شه
احتمالا اطلاعات خوبی داره می ده...اما حوصله ندارم بشنوم...این عربه هم که ما رو کر کرد...نمی ذاره هیچی بشنویم همش حرف میزنه هرچند وقت یه بارم اون زیر مینویسن...به قول سوده زیر نویس می کنن...که چند میلیون دلار دادن که افتتاحیه رو پخش کنن...دارندگی و برازندگی
..
بیست و یک: هر کشوری یک سفیری چیزی با زن و بچه و فک و فامیلش و داره که برای
ورزشکاراشون دست تکون بده حتی بعضی روسای جمهور و زناشون هم هستن مثل همین بوش خودمون!و من منتظرم ببینم که از طرف ایران اونا رفتن یا نه
..
بیست و دو: هر کشوری یک لباسی که نماد اوناست یا یه جورایی جالب یا شیکه پوشیده و من با این سابقه ی فرهنگی و تاریخی ایران منتظرم ببینم ایرانیا چه شکلی رفتن!البته اینطوری هم نیست که همه ی کشورها جور خاصی لباس پوشیده باشن..تازه بعضیا لنگ یا لباس سرخپوستی و اینا پوشیدن اما خب من توقع دارم ایرانیا خیلی باحال باشن...نمی دونم چرا
..
بیست و سه: خیلی اهل ریز شدن تو این مسایل نیستم اما پیرو بحث هایی که با حسین داشتم قبل از شروع افتتاحیه امروز رو دنده ی گیر دادنم...اصلا هم نمی دونم چرا
..
بیست و چهار: تیم ایران وارد میشه...عزت نشونشون نمی ده چون هنوز اون ضعیفه ها اون پشت مشغول حرکات موزونن اما تو یه لحظه یه صحنه روعزت شکار میکنه که توش به نظر مردم ایران میاد که اونجا خانومها و آقایون جدا هستن! و نشونش می ده... و باز خیابانی
..
بیست و پنج: مامان میگه بیچاره این دخترا خسته شدن از بس اون پشت بالا پایین پریدن اونم با این چکمه های پاشنه بلند...راست می گه آخه بعضیاشون وسط اون حرکات موزون می ایستادن و نفس تازه می کردن
..
بیست و شش: ایرانیا میان...نمی دونم چند تان اما تعدادشون خیلی کمه...با اون لباسای سبز بدرنگ...مثل بقیه شنگول نیستن...نمی دونم چرا
..
بیست و هفت: نمی دونم این لباس تیم ایران نماد چیه...کلی با مامان بحث می کنم که ما اینهمه مدل لباس قومیت های مختلف و تو ایران داریم...یکیش همین گیلکی!!...مامان می خنده...چرا این و پوشیدن...می گفتن ماها جمع شیم چند دست لباس درست درمون بخریم یا بدوزیم براشون...یاد موشک های عمل کرده و نکرده ی رزمایش فلان و بهمان میفتم...نمی دونم چرا
..
بیست و هشت:نگران می شم... یه لحظه سکوت...و منتظر می مونم تیم ایران رد بشه که تا آخرین نفرشون و ببینم...خب خیالم راحت میشه...یه نفس از راحتی می کشم...مامان می گه چیه؟...میگم هیچی ترسیدم مبادا رو لباساشون عکس انرژی هسته یی چسبونده باشن و پشت لباساشون نوشته باشن: انرژی هسته یی حق مسلم ماست!!!...مامان می خنده...می گه مگه حق مسلم ما نیست؟!...منم می خندم...باز تو دلم می گم دمتون گرم تا این حد آبرومون و نبردین هرچند.....تو دلم اما غصه می خورم...نمی دونم چرا
..
بیست و نه: هیچ کس برای ایرانیا دست تکون نمی ده..نمی دونم چرا
..
سی: ......... ما همچنان نگاه می کنیم شاید یه کسی دلش سوخت و دست تکون داد...اما نه انگار خبری نیست...انگار هیچکس نیست...نمی دونم چرا
..
سی و یک: می گم مامان پاشو زنگ بزن ببین کجان
..
سی و دو: مامان زنگ میزنه و میبینه نشستن تو.... و دارن از تلویزیون افتتاحیه رو می بینن!!...شاخ در میارم
..
سی و سه: فکر کن تو پکن باشی و ..... هم باشی و بشینی از تلویزیون اینا رو ببینی
..
سی و چهار: تیم چند تا کشور میان رد می شن و از سفیر و رییس جمهور گرفته تا زن و بچه ی سفیر و رییس جمهور اون کشور و.... همه اونجان و دارن دست تکون میدن
..
سی و پنج: به مامان میگه آخه به ما فقط یک دعوت نامه دادن اونم فقط و فقط برای خود ِ .... حتی به ما هم ندادن که بریم!!...اونم تنها رفته...شاخام بلند تر میشن.....البته من توقع ندارم که رییس جمهور ما و خانومشم دعوت کنن...نمی دونم چرا!...اما دیگه آخه .........و بازم غصه می خورم...یعنی که چی این رفتار؟
..
سی و شش: به مامان می گم باور کن اگه روابط چین و ایران تیره نمی شد همین یه دعوت نامه رو هم نمی دادن!...مامان نمی خنده...نگام می کنه...غصه می خوره تو دلش...مثل من
..
سی و هفت: تو دلم می گم خدا رو شکر نرفتیم چین اونجا خیلی حرص می خوردم اگه نمی رفتم واسه افتتاحیه...هرچند برای تمام روزای بعدش بلیط بود....خیابانی هنوز داره نمی دونم چی چی و تفسیر میکنه...اونم خسته شده اما فکر کنم پشت صحنه دارن تو تلویزیونشون یه چیزایی و نشون می دن چون مهمونای خیابانی و خودش هر چند وقت یه بار بر می گردن و یه جایی و نگاه میکنن...آخ یادم رفته بود دیدن اینا برای مردم ما حرامه
..
سی و هشت: آمریکا هم که طبق عادت انگار لشکر کشی کرده....این گزارشگر عربه یه رقمی میگه فکر کنم به فارسی میشه پانصدو خورده یی ورزشکار...کف می کنم...و بوش و زنش یه ساعت دست تکون میدن....چند دقیقه طول میکشه تا لشکر آمریکا از جلوی دوربین رد بشه...البته چندتا کشور دیگه هم بودن که تعداد ورزشکاراشون زیاد بود...مثل ایتالیا که خیلی دوسش دارم و البته آلمان که جای خود دارد...همون کشورهای معلوم الحال دیگه
!!!
..
سی و نه: کم کم کشورها تموم میشن...همه از غرب و شرق و سیاه و سفید و زشت و زیبا و لاغر و چاق و کوتاه و بلند میان رد می شن....آخراشه دیگه
..
چهل: بابا و حسین از بیرون اومدن
..
چهل و یک: به بچه گربه ی حیاط پشتی سر میزنم....فارغ از همه چیز، تو جای همیشگیش خوابیده...چایی میریزم میارم با شیرینی..نمی دونم چرا
..
چهل و دو: می گم چرا ما ایرانیا با اون همه شکوه و عظمت و اینهمه دبدبه و کبکبه نمی تونیم قهرمانی یه تیممون و تو لیگ برتر فوتبال طوری برگزار کنیم که یه کم آدم احساس کنه که حسی به نام هیجان هم در زندگی وجود داره؟!..اونوقت اینا اینقدر برای این چیزا وقت و انرژی میذارن...نه واقعا چرا؟
..
چهل و سه: یاد فشفشه های قهرمانی تیمامون تو لیگ برتر می افتم
نکته مهم: من ده سال بیشتره که دیگه اصلا فوتبالی نیستم
..
چهل و چهار: بابا به مسخره می گه: وای وای وای چقدر این درد بزرگیه که نمی تونن اینجوری جشن برگزار کنن...حسین با چشمک و لحن شوخی جدی میگه: آخه ما ایرانیا خیلی کارای مهمتر داریم..اینا در شان ما نیست که بریم دست تکون بدیم و ترقه در کنیم...تازه بیت المال هم هست....لبخند تلخی میزنم...یاد یه کلیپ مبایل می افتم که با لهجه ی خوشگل اصفهانی می گفت: اینا در شان شوما نیستندا...خنده ام یه کم شیرین میشه...یه شیرینی نخودچی می خورم
..
چهل و پنج: به بابا می گم: نه، این کوچیک کوچیکشه...بابا نگام می کنه...فکر کنم داره فکر میکنه..نمی دونم چرا
..
چهل و شش: مامان میگه اگه یه وقت بخوان المپیک و تو ایران بندازن چه خاکی باید به سرمون بریزیم
..
چهل و هفت: همیشه از این حرفای شوخی و جدی مامانم که خیلی اهل این چیزا نیست روحم شاد میشه...عشق می کنم...خنده ام میگیره
..
چهل و هشت: میگم مامان نگران نباش المپیک و تو ایران نمیندازن....احساس می کنم خیالش راحت میشه
میگه : چرا...می گم : خب دیگه
..
چهل و نه: جای خالم خالیه یه کم با نمک بخنده روحمون شاد بشه
..
پنجاه: افتتاحیه تموم میشه و مشعل روشن میشه...می گم یادش بخیر مشعل و که داشتن امسال از یونان حرکت می دادن برای رسیدن به چین ما اونجا بودیم
..
پنجاه و یک: مامان داره با .... پای تلفن صحبت می کنه...می گه که اونا میگن که کاش اومده بودین
..
پنجاه و دو: خسته از رو مبل بلند می شم میرم تو اتاقم ... یه سری کار دارم انجام میدم تا ساعت نه و نیم
..
پنجاه و سه: رو تختم خوابم میبره ... تو استادیوم پکن هستم...تمام جشنا رو میبینم از نزدیک...تازه خیلی بهترش و!!...جالبه....ساعت دو و نیم از خواب می پرم...مسواک میزنم و دیگه خوابم نمی بره...اینایی که تا اینجا نوشتم عین مورچه تو ذهنم رژه میره
..
پنجاه و چهار: می شینم پای کامی جون و اینا رو می نویسمو البته خیلیاشو نمی نویسم چون هم حوصله ندارم هم بهتره که ننویسم...ساعت هم چهار و پنجاه و دو دقیقه ی بامداد شنبه 22 مهرماهه وکلی کار دارم
..


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - sara.pishoooo - 13-10-2012

اووووووووووووه زیاده!نخوندمش چه حوصله ای داری تو!Blush


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - bahare_021 - 13-10-2012

خیلی زیاده حوصلم نمیگیره بخونم ولی برات سپاس میزنم
مرسیHeartBig Grin


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - ✘Nina✘ - 14-10-2012

مرسی ولی یه خورده زیاده


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - farhad74 - 16-10-2012

من به زیادیش کاری نداشتم....... سعی کردم تند تند بخونم.......Heart


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - aCrimoniouSs - 16-10-2012

(16-10-2012، 17:14)fair of love نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
کی حال داره این همرو بخونه:cool:

علی و ریحانه...HeartHeart))


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - sedaye pa - 16-10-2012

خخخخخخييييييللللييييي باحال منم همين وعضيتو داشتم.


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - aCrimoniouSs - 16-03-2013

(16-10-2012، 16:28)farhad74 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
من به زیادیش کاری نداشتم....... سعی کردم تند تند بخونم.......Heart

مثل اینکه فقط X LOVEمن تا تهش خونده..crying


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - parnia tajik - 16-03-2013

جالب بودWink


RE: ..نمیفهمم چرا..؟؟ - aCrimoniouSs - 16-03-2013

(16-03-2013، 9:45)hiva308 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
جالب بودWink

ممنون از توجهت..Heart