زوال دولت صفويه و حمله عثمانيان به آذربايجان - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34) +--- موضوع: زوال دولت صفويه و حمله عثمانيان به آذربايجان (/showthread.php?tid=200326) |
زوال دولت صفويه و حمله عثمانيان به آذربايجان - tyjtfhdhr - 21-12-2014 [rtl]نامه سلطان احمد دوم (1102-1107هـ) به سبحانقلي خان فرمانرواي بخارا، بلخ و بدخشان، نشان ميدهد که اين بخش چه نقش مهمي در زوال دولت صفويه ايفا ميکرده است :[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]در اين نامه پس از مقدمه، سلطان احمد اشعار ميدارند که: از زمان اجداد عاليتبار و جنت قرار، شعار و اهتمام، تخصيص بدين يافته که وجود کافران فرنگ و رفضه قزلباش اوباش ناپاک را از روي زمين پاک نمائيم و اين کار را افضل عبادات و اهمّ مهمات دين ميشماريم. چون دفع کفار فرنگ اولي و انسب مينمود تا براي تدمير قزلباش اطمينان خاطر و جمعيت باطن ايجاد نمايد، لذا نخست مفسدان فرنگ را تنبيه نموده و بجاي خود نشانديم. حاليا واجب و لازم است سپاه جرار و جيوش نصرت آثار ما به دفع آن طايفه ضالّه بپردازد. چون شما پادشاه ماوراءالنهر هستيد و آن دارالفاخره از قديم مقام و مسکن صلحا و مشايخ کبار بوده است، از اينرو بر شما لازم است که در راه شريعت نبوي و ملت مصطفوي شمشير دين برآهيخته با عساکر منصور يک تن و يکدل خس و خاشاک دين را بالاتفاق از چمن عراق پاک نمائيم. [sup]1[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اين نامه ميرساند که تحريک و اغواي فرمانروايان ماوراءالنهر در شمال خراسان بر عليه صفويه، از آغاز تشکيل تا زوال آن دولت، بهترين وسيله براي وصول به مقاصد سياسي عثمانيان بوده است. معلوم نيست که باب عالي از اينگونه نامههاي عوامفريبانه و تحريکآميز به محمودخان افغان و عشاير قندهار هم ميفرستاد و آنان را دعوت به قيام و همکاري با آل عثمان ميکرد، يا نه؟[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]حمله افغانها به اصفهان و سقوط دولت صفويه، امپراتوري روسيه را از شمال و عثمانيان را از غرب، بر خوان يغماي شهرهاي اران و آذربايجان نشانيد. دولت عثماني نخست به روال هميشگي به فريب استفتا دست زده از «مفتي انام مشکلگشاي ايام عبدالله افندي» فتوا دريافت کرد مبني بر اينکه: «روافض عجم به ظاهر ادعاي اسلام ميکنند، آنان مرتد هستند و از ارباب کفر به شمار ميروند. بنابراين، جنگ با قزلباش در حکم جهاد با مشرکين و حفظ ناموس دين بوده، غارت اموال و اسارت زنانشان حلال شرعي ميباشد.» [sup]2[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]پس از اخذ جواز جنگ و غارت اموال و عيال، در اواخر ذيقعده 1134هـ. کوپرلوزاده عبدالله پاشا براي تسخير شهرهاي آذربايجان سردار تعيين شد، سلحدار ابراهيم پاشا نيز جهت تصرف شهرهاي گنجه و ايروان مأموريت يافتند، فتح کرمانشاه هم به وزير حسن پاشا ارجاع گرديد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]در آذربايجان، نخست به شهر بيدفاع سلماس تاختند و توابعش: کرد قيران، انزل، قراباغ را به سنجاق صوماي ضميمه نموده، در مقابل پرداخت ساليانه 4000 قروش جزيه به رسم اجاقلق، به حاتمخان بيک کرد سپردند. [sup]3[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بعد از سلماس، شهر تاريخي خوي مورد حمله آنان قرار گرفت. چلبيزاده زير عنوان «فتح خوي و چورس» آورده است:[/rtl]
[rtl] بلاد ارباب رفض و الحاد خوي و چورس همدوش به ممالک عثمانيه، لبريز از ذخاير و عساکر بود، و قبل از تسخير تبريز، اقدم و واجب مينمود که به تصرف قواي عثماني درآيد. کوپرلوزاده عبدالله پاشا به اعجام بدخوي شهر خوي پيغامها فرستاد، ولي درون فاسد و خبث جبلي آنان از کمند نصح و پند گريزان بود و چون گراز تيزدندان روي به ستيز مينهادند. زينل بيک حاکم محمودي با عدهاي از سپاهيان روم بدان شهر هجوم بردند. شهباز خان والي خوي، محمد چلبي فرستاده سردار را زنداني کرد و اطرافيانش را کشت. نخستين نبرد طرفين در محله کنيسه اتفاق افتاد. شهر مزبور علاوه بر حصار استوار، به مواضع عديده منحصر بود که به اصطلاح خودشان آنها را «دز» ميگفتند. از اينرو ضبط و تسخير قلعههاي محفوظ و مسدود شهر خوي، بدون امداد و اعانت کلي متعذر بوده و مقدور نمينمود. به دستور سردار، بلوکات اربعه موصل و حلب، قبايل و عشاير قادر به ضرب و حرب صوماي، حکاري، الباق به اتفاق سپاهيان والي رقه عثمان پاشا، جملگي به خوي فرستاده شدند. عبدالله پاشا بار ديگر نامهاي به فارسي براي اهالي خوي فرستاده و مبارزان را دعوت به تسليم کرد. شهبازخان گوشهاي فرستاده عثماني را بريده روانه وان ساخت. نيروهاي عثماني در خارج شهر خيمه زده و به حملههاي متوالي ادامه دادند ولي فتح و تسخير خوي به علت کثرت قزلباش و وفور مهمات ميسر نشد. در جريان پيکار سفير ديگري بنام شهباز آقا حکاري به قتل رسيد. سرعسکر (سردار) علاوه بر ارسال خمپارهها و توپهاي قلعهکوب، ده هزار نفر قواي ديگر از آناطولي جمعآوري کرده به امداد عثمانيان فرستاد. و شبانهروز روافض را زير آتش گرفتند. در اين هنگام طهماسب از نخجوان به تبريز رفت. مردم تبريز اظهار انقياد نموده ابراز جانسپاري کردند. طهماسب براي کمک به رزمآوران قلعه خوي، سپاه فراواني را در تبريز بسيج کرده به فرماندهي ميرزا جلال و حاجي هاشم به خوي فرستاد عثمانيان در نزديکي خوي به مقابله نيروهاي اعزامي از تبريز برخاسته و آنان را مجبور به عقبنشيني به قريه ولديان کردند، ولي ميرزا جلال با عدهاي از راه ديگر خود را به خوي رسانيد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] روز بيست و يکم محاصره خوي، نيروهاي عثماني با کندن راههاي زيرزميني بر قسمتي از شهر استيلا يافته قريب به 4000 نفر از قزلباشان جان باختند، ولي اهالي خوي در مذهب باطل خود ثابت قدم مانده به محاربه و مقاتله کمر بستند. بعد از اين ماجرا، سردار محمدپاشا متصرف اماسيه و صنعالله پاشا متصرف ايچ ايل را به اتفاق فرمانده پادگان وان و سپاه يمين و يسار و ينيچريان آن ديار، با مهمات کامل به امداد محاصرهکنندگان خوي فرستاد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] قواي بيحد و حصر آل عثمان شبانهروز با اجراي عمليات نظامي مختلف و متعدد، ضربات کوبنده وارد آورده، سرانجام پس از 57 روز محاصره و محاربه شديد، روز 18 شعبان 1136هـ. آن بلده متين مفتوح شد. شهبازخان و ميرزا جلال با 3000 قزلباش قتلعام شدند و اموال و اهل و عيالشان اخذ و اسير گرديدند. روز ديگر در شهر نماز برگزار شد و خطبه بنام سلطان خواندند. بعد از خوي چورس هم به آساني به تصرف درآمد. [sup]4[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]دولت متجاوز عثماني که به نام «احياي دين» تجاوز به خاک همسايه مسلمان، قتل و قمع و غارت اموال ايرانيان را حلال شرعي قلمداد ميکرد، بعد از تسخير خوي، با دولت مسيحي روس مجلس آراست و هم نواله و هم پياله شد و براي تقسيم شهرهاي آذربايجان و اران معاهده بست.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]معاهده تقسيم شهرهاي ايران روز دوم شوال 1136 هجري قمري در استانبول به امضاء رسيد. و در همين روز عارف احمدپاشا والي تفليس با 60000 نفر قواي مسلح و توپخانه سنگين، نخستين حمله خود را از محل کاربانسراي ايروان آغاز و ضمن کشتن 10000 نفر سربازان ايراني و اسيرگرفتن 15000 نفر اهل و عيال ساکنان حومه، دهات را غارت نموده غنايم فراواني را به دست آوردند. نيروهاي مهاجم در مواجهه با شهر ايروان و سورمتين آن، ماهها در پشت ديوارهاي آن آتش گشودند و يورشها بردند و سرانجام بعد از 92 روز تلاش و تهاجم مستمر، روز 7 محرم 1137هـ. ايروان را به تصرف خود درآوردند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]چلبيزاده مينويسد:[/rtl]
[rtl] در جريان حمله عثمانيان به ايروان، اهالي 226 قريه از نواحي سرمهلي، شورگل، اباران و غيره، اهل و عيال و مختصر اشياء و اموال منقول خود را همراه کرده براي حفظ جان، ترک اراضي و املاک نموده به شهرهاي بايزيد و کردستان و قارص فرار کرده بودند. بعد از تصرف ايروان و پايان جنگ، اهالي مزبور به خانه و ملک خود برگشته قصد اسکان داشتند. ولي اعيان و متسلمان عثماني (حافظان ناموس دين) خانهها و آسيابهاي قراء مذکور را ويران کرده مانع اسکان مردم ميشدند. اهالي و کدخداي قراء به والي ايروان رجب پاشا شکايت کردند و اسکان در اوطان قديمه را خواستار شدند. پاشاي نامبرده و قاضي عبدالله افندي براي رفع مزاحمت و ابقاي رعايا در املاک و اراضي موروثيشان، دستورات لازم صادر کردند. (ص 302 و 303)[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]در حين محاصره شهر ايروان وسيله عارف احمد پاشا، کوپرلوزاده عبدالله پاشا با تجهيز نيروهاي رقه، قيصريه، وان، حلب و موصل، در اواسط ذيقعده 1136هـ از خوي به جانب طسوج حرکت کرده و در ضمن پيشروي پادگانهاي کوزهکنان و شبستر را تصرف نموده روز دوازدهم ذيحجه 1136هـ ق وارد سواد شهر تبريز شدند. حاکم تبريز با ده هزار قزلباش به مقابله برخاسته در محلههاي سرخاب و دَوهچي در شمال شهر سنگرها بستند و از اطراف قلعه مخروبه شنب غازان از سه جانب تيراندازي کردند. شهر تبريز در اين ايام برج و بارو نداشت [sup]5[/sup] با وجود اين، سربازان ايراني جانفشاني و مردانگي کرده پس از 29 روز جنگ به سپاه عثماني ضربات سنگين وارد و آنان را مجبور به عقبنشيني به طسوج کردند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]چلبيزاده مينويسد: [/rtl]
[rtl] اهالي شبستر ظاهرآ اظهار اطاعت کرده بودند. در زمان محاصره تبريز ضابط عثماني و محافظان شهر را گرفته به تبريز فرستاده بودند. همچنين ذخاير ارسالي از آناطولي را ضبط و چند نفر از اتباع سردار را کشته بودند. سرعسکر در حين عقبنشيني به طسوج، براي عبرت سايرين، فرزندش عبدالرحمن بيک را با قواي کافي به تأديب شبستريان فرستاد، او به شهر وارد شد، عيال و اطفال را اسير و جمله مردان را قتل و تدمير کرد. [sup]6[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]سردار و قشون عثماني زمستان سال 1137 را در طسوج گذرانيده به جمعآوري نيرو از آناطولي و تکميل تجهيزات پرداختند. در همين ايام و احوال، از اهالي گرگر و چورس و خوي نيروهاي محلي و قزلباش در قلعه و حصار شهر 7000 خانواري زنوز گرد آمده و آماده کارزار بودند، رياست نيروهاي ايراني با مرتضيقلي خان فرزند شهبازخان خويي (شهيد) بود. از تبريز نيز به سرداري محمدخان فرزند محمدخان عده زيادي قزلباش به آنان ملحق شده قريب به بيست هزار نفر را تشکيل ميدادند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]به نوشته چلبيزاده، عبدالله پاشا در بهار سال 1137هـ از بين بردن نيروهاي ايراني متمرکز در قلعه زنوز را مقدم بر فتح تبريز دانسته و با تجهيزات و نفرات کامل بدان شهر حمله برد و در روز 10 رمضان 37 در يک پيکار خونين که تا سپيدهدم روز بعد ادامه داشت، قزلباشان شکست خوردند. اموال و عيال آنان به دست عثمانيان افتاد. قلعه شهر ويران و طعمه حريق شد. [sup]7[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اسارت عيال و اولاد قزلباشان و غارت اموال آنان، نه تنها در جنگهاي خوي، شبستر، زنوز، ايروان و سامين نهاوند از کارهاي عمومي و عادي عثمانيان (حافظ دين) بوده که در جاي جاي تاريخ چلبيزاده درج شده است، بلکه آنان غير از غارت خودشان، پنجهزار تاتار را به رياست قلقاي سلطان به تبريز آوردند تا در مواقع لزوم شهرهاي آذربايجان را يغما نمايند. بر اساس همين اسناد چپاولگريها بوده است که محقق ترک منير آقتپه در آغاز رساله «مناسبات سياسي ايران ــ عثماني در سالهاي 1720-1724 ميلادي» نوشته است: «ينيچريان سياست صلحجويانه ابراهيم پاشا را نپسنديده طرفدار جنگ بودند. نخستين عاملي که آنان را بدين راه سوق داد، بيشتر از جنگ، آمال و انديشههاي چپاولگري و يغماي شهرهايي بود که ينيچريان و غيره در سفرهاي خود متصرف ميشدند. [sup]8[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]بعد از تصرف و تخريب قلعه زنوز، پنجاه هزار نفر که از حلب تا ارزنالروم از شهرهاي مختلف آناطولي گردآمده و در طسوج تمرکز يافته بودند، روز پنجم ذيقعده از طسوج حرکت و در پانزدهم ماه مزبور در يک منزلي شهر تبريز خيمه و خرگاه زدند. قزلباشان با توجه به يورش قبلي دشمنان از جانب سرخاب و دَوهچي، ديوار متيني به بلندي ده متر در آن قسمت شهر بنا نموده به فاصله 40، 50 گام برجهاي دفاعي مزغلدار بنا کرده و تفنگاندازان مازندراني را در آنها گماشته بودند. جنگ خونين و بيوقفه تبريز از بامداد روز شنبه 17 ذيعقده 1137هـ آغاز و تا پايان هفته ادامه داشت. روز پنجشنبه قواي علي پاشا والي حلب از جبهه راست بر ديوار قلعه راه يافت و با گشودن دروازه آن، عثمانيان به شهر سرازير شدند. به مردم تبريز به شرط خروج از شهر، امان داده شد. پس از بيرون رفتن زن و بچه، عثمانيان به تصدي معمار بکر آقا در اطراف مسجد اوزون حسن قلعهاي به طول 1000 متر و عرض 800 متر براي خودشان بنا کردند. (چلبيزاده، ص 276-286)[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]چلبيزاده در دنباله گزارشهاي فتح تبريز، از استخدام و اعزام 10000 نفر تاتار غارتگر به شهرهاي ايران خبر ميدهد. آغاز و انجام نوشته وي عينآ نقل ميشود:[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]پيادکان و سواران روم ايلي و آناطولي و اجناس عسکر و انواع لشکر عثماني، از فتح و تسخير شهرهاي ايران غنايم و اموال فراوان به دست آورده، متنعم و کامران گشتند. ولي مناسب نميبود که از همچو خوان يغما، قوم ريگشمار تاتار حصهدار نباشند. زيرا روانه کردن مقداري لشکر تاتار صرصر رفتار بدان ديار، علاوه بر توفير غنايم و ذخاير و تکثير سواد عساکر، فوايد عظيمه و منافع عميمهاش ملحوظ و مقرر است. بدين مناسبت و ملاحظت مقرر گرديد 10000 نفر تاتار عدو شکار تجهيز و روانه شهرها شوند ... پس از تعيين رئيس و رهبر آنان، در ماه ذيقعده 1137هـ ق پنجهزار نفر به گنجه و شيروان رفتند که در اختيار سرعسکر مصطفي پاشا باشند. پنجهزار ديگر به درخواست سرعسکر تبريز، به رياست قلقاي سلطان به تبريز وارد شدند، تا اهالي شهرهايي که طوق اطاعت به گردن نمينهند، به وسيله آنان به بلاي چپاول (چاپول) گرفتار آيند و عثمانيان از خدمات نامبردگان بهرهمند شوند. و در مواقع لزوم و اقتضا، در اختيار سرعسکر همدان باشند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]سردار و مهاجمان عثماني، با ياري همين تاتارهاي عدوشکار و چپاول شعار، پس از تسخير تبريز، در اوايل سال 1138هـ به شهرهاي لوري و گنجه و ارومي نيز دست يافتند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]مسخر شدن قرهطاغ و اردبيل و توجيه لواء اردبيل به کتخداي عبدالله[/rtl]
[rtl]پاشا، محمدآقا[/rtl]
[rtl]تحت عنوان فوق، چلبيزاده تاريخنگار آورده است:[/rtl]
[rtl] پس از فتح تبريز و انتشار خبر دهشت اثر آن در اطراف و اکناف، قوت قلب رافضيان شکست و راغب اطاعت شدند. مقدم بر همه، خان قرهطاغ عبدالرزاق بيک عرض انقياد نموده. [sup]9[/sup] با تعهد ارسال عوايد و رسوم، از جانب عبدالله پاشا در حکومت قرهداغ ابقاء گرديد. با وساطت ايشان نامهاي مشحون به ترغيب و ارعاب و تهديد به اهالي اردبيل ارسال و اعلام امان شد، به شرط اينکه جمله در اطاعت فرمانده کل اعزامي (محمدآقا کتخداي عبدالله پاشا) باشند.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] پس از عزيمت محمدآقا به اردبيل و تنسيق و تنظيم امور، عدهاي از رؤساي قزلباش منجمله: سردار مصطفي خان، حاکم طالش سبحان ورديخان، شاهقليخان حاکم سابق مراغه، يحييخان، حاکم اردبيل مرتضيقلي خان، اوغورليخان، موسيخان، عزيزخان، وحيدخان با روافض بدايمان براي استخلاص اردبيل عهد و پيمان بسته و در طالش که 10 ساعت با اردبيل مسافت داشت، گرد هم آمده بودند. سبحان ورديخان به مردم اردبيل نامه نوشته، اطاعت از عثمانيان را جرم عظيم شمرده، و ضمن دعوت مردم به سرکشي، اعلام کرده بود که به زودي ما به اردبيل حمله خواهيم کرد، شما هم از داخل شهر به ما ملحق شويد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl] سرعسکر عبدالله پاشا در تبريز، چون از مضمون نامه خبر يافت، فوراً پنجهزار نفر قشون تاتار را به فرماندهي عظمتگراي سلطان، به اردبيل فرستاد. محمدآقا نيز لشکر تاتار را با ساير قواي مجهز و مرتب عثماني به جانب طالش اعزام داشت. قزلباشان در ميدان نبرد مقاومت نياورده به گيلان هزيمت نمودند و يحييخان در ميدان محاربه به قتل رسيد. محمدآقا مظفر و منصور به اردبيل برگشت. به پاس اين پيروزي و خدماتي که در اثناي فتح تبريز از محمدآقا ظاهر شده بود، از جانب سردار منشور لواي اردبيل به نام وي صادر شد و در روز سوم جماديالاول 1138 هجري به بيگلربيگي آن شهر منصوب گرديد. (ص 331-334)[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]1. محمديوسف منشي بن خواجه بقا. تذکره مقيمخاني. نسخه خطي کتابخانه فرهنگ اصفهان، صص 191-197 .[/rtl]
[rtl]2. چلبيزاده، اسماعيل عاصم افندي. تاريخ چلبيزاده. مطبعه عامره، استانبول، 1282هـ. صص 64-66 .[/rtl]
[rtl]3. چلبيزاده، مأخذ فوق. ص 118 .[/rtl]
[rtl]4. چلبيزاده، مأخذ فوق. صص 123-130.[/rtl]
[rtl]5 . جان بل، در ژانويه 1717 (129هـ) تبريز را ديده و نوشته است:[/rtl]
[rtl]شهر تبريز کاملا باز و بيدفاع بوده، حصار و استحکامات دفاعي نداشت[/rtl]
Bell, John. Travels from St. Petersbeargh - To diverse parts of Asia, Glasgow, 1763, Vol. I, p. 79.[rtl]پنج سال بعد از ديدار جان. بل، زلزله مدهش 1134 هم همه جا را ويران کرده بود.[/rtl]
[rtl]6. چلبي زاده، مأخذ پيشين. ص 231 .[/rtl]
[rtl]7. چلبيزاده، مأخذ پيشين. ص 262. «بلده مزبوره نين قلعه سي غاتيله متين و برجانبي قرهطاغ اولمغله ينه جمعيت گاه قزلباش اولمن احتماليله، ديوار و ديزهلري هدم و ساير ابنيه احراق اولندي.»[/rtl]
8. Aktepe, Munir. Osmanli - Iran munasebetleri. 1720-1724. Lstanbeuf, 1970. S: 3.9. مصلحت چنان بوده که عشيره و قلمرو حکومت او، به دست بيگانه اداره نشود. به کارهاي بعدي اين شخص دقت فرمايند. |