شعر خانه ی خدا(قیصر امین پور) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: شعر خانه ی خدا(قیصر امین پور) (/showthread.php?tid=199048) |
شعر خانه ی خدا(قیصر امین پور) - دختر تنها12 - 15-12-2014 [b]پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها[/b] مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا [b]پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور[/b] ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او [b]اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان[/b] رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل و طوفان، نعره توفنده اش [b]دکمه ی پیراهن او، آفتاب برق تیغ خنجر او ماهتاب[/b] هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست [b]پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود[/b] آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین [b]بود، اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود[/b] در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت [b]هر چه میپرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها[/b] زود میگفتند: این کار خداست پرس وجو از کار او کاری خطاست [b]هرچه میپرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است[/b] تا ببندی چشم، کورت میکند تا شدی نزدیک، دورت میکند [b]کج گشودی دست، سنگت میکند کج نهادی پای، لنگت میکند[/b] با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو و غول بود [b]خواب میدیدم که غرق آتشم در دهان اژدهای سرکشم[/b] در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین [b]محو میشد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ...[/b] نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا [b]هر چه میکردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود[/b] مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه [b]تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله[/b] مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود [b]تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر[/b] در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدم، خوب و آشنا [b]زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟ گفت، اینجا خانهی خوب خداست![/b] گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند [b] با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد[/b] گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست [b] فرشهایش از گلیم و بوریاست[/b] مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است [b] عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی[/b] خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست [b]قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است[/b] دوستی را دوست، معنی میدهد قهر هم با دوست معنی میدهد [b]هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...[/b] تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست [b]دوستی، از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر[/b] آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد [b]آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود[/b] میتوانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا [b]میتوان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد[/b] میتوان درباره ی گل حرف زد صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد [b]چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت[/b] میتوان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد [b]میتوان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند[/b] میتوان مثل علفها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد [b]می توان با این خدا پرواز کرد سفره دل برایش باز کرد [/b] |