یه داستان کوتاه(قشنگه) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: یه داستان کوتاه(قشنگه) (/showthread.php?tid=190545) |
یه داستان کوتاه(قشنگه) - ຖēŞค๑໓ - 05-11-2014 در روزگارهاي قديم جزيره اي دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگي مي کردند شادي، غم، دانش عشق و باقي احساسات.
روزي به همه آنها اعلام شد که جزيره در حال غرق شدن است.
بنابراين هر يک شروع به تعمير قايقهايشان کردند.
اما عشق تصميم گرفت که تا لحظه آخر در جزيره بماند.
زمانيکه ديگر چيزي از جزيره روي آب نمانده بود عشق تصميم گرفت تا براي نجات خود از ديگران کمک بخواهد.
در همين زمان او از ثروت با کشتي با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.
“ثروت، مرا هم با خود مي بري؟”
ثروت جواب داد:
“نه نمي توانم، مفدار زيادي طلا و نقره در اين قايق هست، من هيچ جايي براي تو ندارم.”
عشق تصميم گرفت از غرور که با قايقي زيبا در حال رد شدن از جزيره بود کمک بخواهد.
“غرور لطفاً به من کمک کن.”
“نمي توانم عشق. تو خيس شده اي و ممکن است قايقم را خراب کني.”
پس عشق از غم که در همان نزديکي بود درخواست کمک کرد.
“غم لطفاً مرا با خود ببر.”
“آه عشق. آن قدر ناراحتم که دلم مي خواهد تنها باشم.”
شادي هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالي بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدايي شنيد:
“بيا اينجا عشق. من تو را با خود مي برم.”
صداي يک بزرگتر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که حتي فراموش کرد اسم ناجي خود را بپرسد.
هنگاميکه به خشکي رسيدند، ناجي به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجي خود مديون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسيد:
” چه کسي به من کمک کرد؟”
دانش جواب داد: “او زمان بود.”
“زمان؟! اما چرا به من کمک کرد؟”
دانش لبخندي زد و با دانايي جواب داد:
“چون تنها زمان بزرگي عشق را درک مي کند.”!
RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - sohrabe khaste - 05-11-2014 عالیییییی RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - ᖇᗩᖺᗩ - 05-11-2014 مر30 فوق العاده بود RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - saye641 - 06-11-2014 چون تنها زمان بزرگي عشق را درك ميكند..! RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - saeid - 06-11-2014 داستان عالی بود مرسی RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - **shima** - 07-11-2014 فوق العاده بود .-. RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - Sмιle - 08-11-2014 عالی .. (: RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - mahlaaaa - 10-11-2014 thank you RE: یه داستان کوتاه(قشنگه) - Dead-Girl - 10-11-2014 سپاااااااااااااااااااااااااس |