درباره ی شهید سید هاشم آراسته - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41) +--- موضوع: درباره ی شهید سید هاشم آراسته (/showthread.php?tid=187685) |
درباره ی شهید سید هاشم آراسته - ✘ றДƬДᗡØЯЄ ✘ - 26-10-2014 نام و نام خانوادگى: سیّد هاشم آراسته نام پدر: سیّد عبّاس تاریخ و محلّ تولّد: 8/11/1341 ـ مشهد تاریخ و محلّ شهادت: 30/7/1365 ـ جزیرهى مجنون آخرین سمت: تخریب چى زندگی نامه: سیّدهاشم آراسته ـ فرزند سیّدعبّاس ـ در تاریخ هشتم بهمنماه سال 1341 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود. سیّدعبّاس آراسته ـ پدر شهید ـ مىگوید: «از این كه خداوند فرزندى به ما عطا كرده بود، خوشحال بودیم. اسم او را به علّت اصل و نسب ما به قبیلهى بنىهاشم، هاشم گذاشتیم.او از همان ابتدا با گفتار و رفتار دینى بزرگ شد و از همان كودكى نماز مىخواند.اذان گفتن را یاد گرفته بود و علاقهى زیادى به گفتن اذان داشت. اگر به مهمانى مىرفتیم، او با ما نمىآمد، چون مىخواست موقع نماز بر روى پشت بام اذان بگوید. نماز جماعت او ترك نمىشد.» مادر شهید مىگوید: «در كودكى مریض شد، به طورى كه پزشكان او را جواب كردند. نذر كردم كه اگر خوب شود، تا هفت سالگى شُلهزرد درست كنم و به مردم بدهم.» شوهر خواهر شهید مىگوید: «در دوران نوجوانى ایشان مدّتى را با مادر اصفهان زندگى كردند. به خاطر این كه من نظامى بودم ومأموریّتهاى چند روزه داشتم، ایشان نزد ما بودند تا همسرم تنها نباشد. در مدّتى كه با ما بودند من درسهاى اخلاقى زیادى از ایشان یاد گرفتم. ایشان عارف به تمام معنا بود. عشق به خدا و ائمه(ع) دروجودشان موج مىزد. نمازشان را مرتّب مىخواندند. حتّى به نمازشب هم مقیّد بودند. بسیار مقیّد بودند كه در هر جایى كه هستند،حتما اذان بگویند. حتّى در كلاس درس از معلّم اجازه مىگرفتند تا بروند و اذان بگویند.» او دیگران را هم به خواندن نماز اوّل وقت تشویق مىكرد. تا كلاس دوّم راهنمایى بیشتر درس نخواند و بعد از آن ترك تحصیل نمود و به نقّاشى مشغول شد.مسئول هیأت نوجوانان قمربنىهاشم(ع) بود.مدّاح اهلبیت(ع) بود و اشعارى در مدح ائمه(ع) مىگفت و بعد به نوحه خوانى مىپرداخت. على آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «زمانى كه شهید در كلاس سوّم و در اصفهان نزد خواهرم بودند، در آنجا به دلیل فضاى قبل ازانقلاب در ماه محرّم مراسم سینه زنى و نوحه خوانى برگزار نمىشد. به همین خاطر ایشان تصمیم گرفتند، با بچّههاى هم سنّ و سال خودشان هیأتى را تشكیل دهند و مراسم عاشورا و تاسوعا را برگزاركنند. در ابتدا كسى با او همراه نشد، ولى در روزهاى بعد افراد زیادى در هیأت جمع مىشدند و حتّى بزرگترها هم به آنجا مىآمدند.» بىبى فاطمه آراسته ـ خواهر شهید ـ مىگوید: «ایشان به من مىگفتند: شما براى بچّههایى كه در هیأت هستند، شربت و یا شلهزرد درست كنید تا من به آنها بدهم تا تشویق شوند و سالهاى دیگر هم به هیأت بیایند. در ضمن اگر همسرت راضى هستند، این كار را انجام بده.» او سعى مىكرد جوانان را با قرآن و نماز آشنا كند و خودش ازهر فرصتى براى یاد گرفتن مسائل مذهبى ـ دینى استفاده مىنمود. طرز صحیح خواندن نماز را به نوجوان مىآموخت و اشكالات آنها را برطرف مىكرد. او مانند یك واعظ، مسائل مذهبى را به بچّهها مىآموخت. امر به معروف مىكرد. ابتدا با افراد دوست مىشد،سپس نقاط ضعف آنها را گوشزد مىكرد. با افراد ناباب رفت وآمد مىكرد تا بتواند از این طریق آنها را به راه راست هدایت نماید. قبل از انقلاب در تظاهرات شركت مىكرد. با مأموران شاه درگیرىشد و هر روز با وضع خون آلود به منزل مىرفت. سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «در تمام راهپیمایىها بود. در تظاهرات «یكشنبه خونین» و حملهاى كه به بیمارستان امامرضا(ع) شد، حضور داشت. از مدرسه كه تعطیل مىشدم، همراه با سیّد هاشم بچّهها را به راهپیمایى مىبردیم و شعار مىدادیم. بسیارفعّالیّت مىكرد.» خواهر شهید نقل مىكند: «ایشان به ما مىگفتند: به تظاهرات بروید. و من هم به اتفّاق خانواده به تظاهرات مىرفتم و بعد از برگشت اتّفاقهاى آن روز را براى هم تعریف مىكردیم. در تظاهراتى گاز اشك آور زده بودند كه چشمهاى ایشان قرمز شده بود. بسیار نترس بودند.» برادر شهید مىگوید: «من در تظاهرات سیّد هاشم و سیّد جواد را دیدم. نزدیك آنها رفتم. به محض دیدن من آنها جا خوردند وعكسها و اعلامیّههاى امام را كه شهید در زیر لباس پنهان كرده بود،ریخت. دستپاچه شدیم و سریع آنها را جمع كردیم. چون آنها از من كوچكتر بودند، فكر مىكردند من آنها را دعوا مىكنم. در گشتهاى شبانه شركت مىكردیم. عكسهاى امام را از منزل علما تهیّه مىنمودیم و شبها به دیوارها و ستونها مىچسباندیم.» غلامرضا قاسم پور ـ دوست شهید ـ مىگوید: «ایشان نوارهاى امام را گوش مىداد و حتّى در اختیار دیگران مىگذاشت تا آنها همگوش كنند. من اوّلین بار نوار امام را از دست سیّدهاشم گرفتم و گوش دادم.» بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، با تشكیل بسیج به فرمان حضرت امام خمینى، جزو اوّلین نیروهایى بود كه عضو این نهاد شد.سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ نقل مىكند: «با تشكیل بسیج، من به همراه شهید در مسجد كرامت ثبت نام كردیم و در گشتهاى شبانه شركت داشتیم. اكثر شبها را در پایگاه مسجد بودیم. در سال 1358 كه حادثهى طبس رخ داد، با بسیجیان پایگاه مسجد كرامت خود را به آنجا رساندیم. او با منافقین ـ كه به ترور افراد حزب اللّه مىپرداختند ـ درگیر مىشد. او با عدّهاى موتور سوار داخل شهر به گشت مىپرداخت. در یكى از درگیرىها آجرى به سرش مىخورد و بیهوش مىشود. بعد از این كه به هوش مىآید، با خطّ خودش بر روى دیوار نوشت: مرگ بر منافق. در سال 1360 هیأتى به نام هیأت فدائیان روحاللّه متوسّلین به چهارده معصوم(ع) راهاندازى كرد. او به خاطر علاقهاى كه به امام داشت، نام هیأت را فدائیان روح الله گذاشت. این هیأت در ماه محرّم و صفر مراسم سینهزنى و نوحهخوانى برگزار مىكرد.» انگیزهاش از تأسیس این هیأت قرار دادن جوانان در راستاى اهداف انقلاب و جمعآورى دهد افراد حزب اللّهى و متدیّن در یكجا و آماده نمودن آنها براى تحقّق آرمانهاى انقلاب بود. او دوبار به دیدار امام رفت و عكس هم گرفت. در همه جا ازگفتارهاى امام دفاع مىكرد.سیّد هاشم آراسته روز دوازده فروردین را ـ كه روز جمهورى اسلامى است ـ روز جشن و شادى و روز یوم اللّه معرّفى كرده است. با شروع جنگ تحمیلى، در 18 سالگى و در تاریخ 10/10/1359 از طریق بسیج به جبهههاى حق علیه باطلِ ایلام وسرپل ذهاب اعزام شد.به خاطر دفاع از دین و پیام امام خمینى به جبهه رفت. شهید در دفترچهى خاطرات خود نوشته است: «در سال 1359 ـدر حالى كه 18 سال از عمرم مىگذشت ـ توانستم با زحمات زیاد به آموزش نظامى اعزام شوم. پس از گذراندن سه روز آموزش كوهپیمایى شركت در چند جلسهى آموزش اسلحه، آماده براى اعزام به جبهه شدم. من با برادرم سیّدجواد و 120 نفر از برادران بسیجى به جبهههاى حق علیه باطل شتافتیم. به هر كدام از ما دو عدد پتوى سیاه، یك عدد كوله پشتى، قمقمه، جیب خشاب، پوتین، لباس رزم،كلاه آهنى و كلاه گرم داده بودند. قبل از اعزام هم به عیادت آیت اللّه مرعشى رفتیم. ساعت 4 بعد از ظهر ـ كه مصادف با شب اربعین حسینى بود ـ سه عدد اتوبوس آماده حركت بودند و امّت حزب اللّه، پدر و مادران بسیجى به بدرقهى رزمندگان آمده بودند. حدود 5/4 ماه از شروع جنگ مىگذشت. حال عجیبى داشتم. اذان صبح به تهران رسیدیم و بعد به سوى غرب حركت كردیم. چون تابه حال به منطقهى جنگى نرفته بودیم. با دیدن تانكهاى خودى در بین شهرهاى همدان و باختران ذكر خدا و بسم اللّه بر لب ما جارى مىشد.» همچنین نوشته است: «بعد از چند روز استقرار در منطقهى جنگى، ما را به تنگهى حاجیان ـ كه از اهمیّت ویژهاى برخوردار بود ـ بردند. در آن جا قرار بود، تیرآهنهاى بزرگى براى ساخت سنگر به فراز قلّه ببریم. هر 6 نفر یك تیرآهن برداشتیم و به طرف قلّه حركت كردیم. به ما گفته بودند. با دیدن خمپارهى منوّر خود را به زمین بیندازید. و ما منتظر خمپارهى منوّر بودیم. در نزدیكى قلّه ناگهان با منوّر منطقه روشن شد و ما بدون توجّه آهنها را انداختیم و روى زمین خوابیدیم كه آهنها سقوط كرد. چندى نگذشت كه دیدهبان خبر داد، بر اثر سروصدا و بى احتیاطى، دشمن به جنب و جوش آمده و كلیهى تانكها را روشن كرده است و قصد حمله دارد. ما ترسیده بودیم. چند دقیقهى بعد خبر مسرّت بخشى به ما دادند و آن این كه دشمن به خیال این كه مىخواهیم منطقه را زیر موشك ببندیم، چهار كیلومترعقب نشینى نموده است.» او ابتدا به عنوان یك بسیجى به جبهه اعزام گردید كه بعد ازمدّتى به عنوان پاسدار رسمى سپاه پاسداران معرّفى شد. در عملیّاتهاى چزّابه، فتح المبین، بیت المقدّس، والفجر مقدّماتى، والفجر یك، سه و چهار، خیبر، بدر، والفجر 8، كربلاى یك، میمك وكربلاى دو شركت داشت. در تداركات نیرو، تغذیه و یا خطّ مقدّم فعّالیّت مىكرد. درگروه تخریب نیز بود. وقتى از مسئولیّتش در جبهه سؤال مىشد، مىگفت: «من یكرزمنده هستم.»برادر شهید مىگوید: «من عضو سپاه بودم. هر وقت به شهید مىگفتم: بیایید عضو سپاه شوید؟ مىگفتند: دوست دارم به عنوان یك بسیجى خدمت كنم تا هم آزاد باشم و هم براى رضاى خدا كارى انجام دهم. اگر عضو سپاه شدم، حقوق بگیر مىشوم. نمىخواهم به خاطر پول كارى انجام دهم.» سیّدهاشم آراسته حتّى درجهى فرماندهى را هم قبول نكرد.دوست داشت فقط براى خدا كارى انجام دهد.در جبهه بسیار فعّالیّت مىكرد، ولى هیچ وقت از كارهایش در جبهه چیزى نمىگفت. زمان اعزام به جبهه از تمام اقوام خداحافظى مىنمود.در تشویق كردن و جمع نمودن نیروهاى بسیجى نقش مهمّىداشت. همرزم شهید مىگوید: «باعث و بانى رفتن من به جبهه سیّدهاشم بود و هر وقت مىتوانست از من سر مىزد.»به شهرستانها مىرفت و براى جبهه نیرو جمعآورى مىكرد. او با افراد تازه وارد به گروه تخریب، در خلوت خصوصیّات خاصّ این تشكیلات را براى آنها بازگو مىكرد. طورى افراد را به مسیر اعتقادات رهنمود مىكرد كه حتّى نوجوانان در شب تاریك و درهواى سرد از بستر خواب برمىخاستند و در جایى خلوت به نماز ودعا مشغول مىشدند .او به تشكیلات تخریب بُعد معنوى داده بود، چون با شهادت ارتباط مستقیمى داشت.شهید در مورد كار گروه تخریب مىگوید: «كار بچّههاى تخریب در عملیّاتها نقش مهمّى را ایفا مىكند. كار آنها برداشتن و كاشتن مین،زدن جادّه، خراب كردن پلها، برداشتن موانع از مسیر نیروهاىخودى و كاشتن موانع در مقابل دشمن است.» او محو روحانیّت و ارتباط با خداوند متعال بود. در واحد تخریب، رزمندگان را به سوى معنویّات سوق مىداد. در زمان بیكارىبا رزمندگان هزار تا صلوات مىفرستادند. جلسهى قرآن تشكیل مىداد. بعد از نماز مغرب و عشا هفت سوره مىخواندند. نسبت بهنماز شب و ارتباط با خداوند مقیّد بود.(46)مرتضى نصیرى ـ همرزم شهید ـ مىگوید: «اوّلین بارى كه من ایشان را دیدم، چهرهى شاد و خندانى داشتند و مرا مجذوب خودشان كردند. در حال گفتن اذان بودند. شبها مراسم تلاوت قرآن داشتیم و هر شب هفت سوره خوانده مىشد و ایشان مطالبى را درمورد سورهها بیان مىكردند و احادیثى از ائمه(ع) قرائت مىشد. ایشان در تمام كارها پیشقدم بودند؛ در برگزارى نماز جماعت، مراسم صبحگاهى و غیره. ایشان بعد از نماز صبح و صرف صبحانه كتاب مطالعه مىكردند. از كتابهاى شهید دستغیب مطالبى را یادداشت مىكردند. قبرى حفر كرده بودند و در آنجا به راز و نیاز به خدامىپرداختند. همیشه مىگفتند: به این امید به جنگ آمدهایم تا شهادت نصیب ما شود. و این میّسر نمىشود، مگر این كه خود راخالص كنیم. در تمام كارها شركت مىكردند؛ در انداختن سفره وغیره…. در روز جمعه به رزمندگان مىگفت: «غسل جمعه و نماز جمعه رافراموش نكنید.» همیشه در حال ذكر بود و ارتباطش با خدا قطعنمىشد. برادر شهید مىگوید: «هر وقت به دیدن ایشان مىرفتم، یا در حال خواندن زیارت عاشورا و یا نماز شب بودند.» همرزم شهید مىگوید: «در مواقع بیكارى ایشان به ما توصیه مىكردند: سورههاى كوچك قرآن را حفظ كنید. در كارهاى دسته جمعى شركت مىكردند. با این كه مسئول تخریب بودند، در مرتّب كردن آسایشگاه، شستن لباس و غیره كمك مىكردند و با این كاردیگران هم تشویق مىشدند.» به خواندن زیارت عاشورا بسیار تأكید مىكرد. مىگفت: «اگرنمىتوانید زیارت عاشورا را هر صبح بخوانید، بعد از نماز رو به قبله بایستید و به امام حسین(ع) سلام دهید. همیشه با وضو بود. قبل از هرعملیّات دستهاى خود را حنا مىكرد. مىگفت: «مىخواهم در زمان جنگ حنا كرده باشم.» همرزم شهید مىگوید: «در مقرّ تاكتیكى خود، همیشه پابرهنه بودند. مىگفتند: چون این جا نزدیك كربلاست، مجاز نیست كه با كفش باشیم. پوشیدن كفش در این جا بىاحترامى به كربلاست.»همرزم شهید مىگوید: «در جبهه مراسم مختلفى برگزار مىكردند. در صبح جمعه دعاى ندبه، زیارت عاشورا در صبح، خواندن هفت سوره قرآن هر شب و از ساعت 7 تا دوازده شب مراسم سینهزنى ونوحه خوانى. اوایل براى ما بسیار سخت بود، چون مكان خواب وغذا خوردن و برگزارى مراسم یك جا بود، ولى بعد عشق مىورزیدیم. اگر كسى اعتراضى داشت، شهید آراسته او را ارشادمىكرد. او را به مكانى خلوت مىبرد و امر به معروف مىكرد.» در جبهه، در هر كارى پیشقدم بود. پابرهنه كار مىكرد. با كسانى ارتباط داشت كه مثل خودش اهل تقوا بودند. افراد را با خود براى خواندن دعاهاى مختلف مىبرد. با افرادى كه از مرحله ارشادشان گذشته بود، با شدّت بیشترى برخورد مىكرد. به نوجوانان بها مىداد. نمىگذاشت وقتشان به بطالت بگذرد. براى آنها احادیث مىگفت، شعرهاى عارفانه مىسرود. و افرادسعى مىكردند كه كارهایشان براى خدا باشد و كسى از اعمال آنها خبردار نشود. شهید در دفترچهى خاطرات خود مىنویسد: «در تشكیلات تخریب، شبها دعاى توسّل برگزار مىشد. در یكى از شبها برادرىخواب مىبیند كه حضرت مهدى (عج) تذكرهى كربلاى او را امضا كردند. در شبى دیگر برادرى مشاهده مىكند، جوانى آراسته، شمشیربه دست با اسبى وارد مجلس شد. از ایشان مىپرسد: آقا، شما از كجا مىآیید؟ مىگویند: من از خطّ مقدّم مىآیم. آمدهام تا از شما خبرى بگیرم.» سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «از افراد پركار وخستگىناپذیر بود. به دنبال جاه و مقام نبود. هر كارى به او گفته مىشد، انجام مىداد. جلسات دعا، سینه زنى و نوحه خوانى برگزارمىكرد. در ماه مبارك رمضان، مراسم احیا، خواندن قرآن و نماز شب برپا مىشد. او افرادى را كه دوست داشتند نماز شب بخوانند، آنها را براى نماز شب بیدار مىكرد. با تعدادى از رزمندگان و شهدا عقد اخوّت بسته بود.» شهید خاطرهاى از عملیّات والفجر 8 این گونه نقل مىكند: «درعملیّات والفجر 8 در سنگر نشسته بودیم كه ناگهان صداى چندعراقى را شنیدیم. وقتى از سنگر بیرون رفتیم، دیدیم چند عراقى با یك دستمال سفید، به معناى تسلیم، در دستشان در نزدیكى ما هستند كه بلافاصله ما آنها را اسیر نمودیم.» سیّدهاشم آراسته در دفترچهى خاطرات خود مىنویسد: «درعملیّات چزّابه، شب 22 بهمن را از بهترین شبهاى خود مىدانم. شبى نورانى با خمپارهى 60 بود. در خطّ با حاج رمضانعلى عامل و شهید آخوندى آشنا شدم. شب اوّلى كه به خطّ وارد شدیم، آنجا برایمان نا آشنا بود. اطراف ما را عراقىها گرفته بودند. مسئول آنجا مرا مأمور كرد كه بر فراز تپّهاى بروم و در نوك آن سنگر بگیرم و نگهبانى دهم. تیربار ژ 3 را برداشتم و به بالاى تپّه رفتم در آنجا سنگرى اختیاركردم و تا ساعت 6 صبح نگهبانى مىدادم. بعد از خواندن نماز صبح،مدّت بیست یا سى دقیقه خوابم برد. وقتى بیدار شدم، دیدم 300 مترجلوتر 13 یا 14 عراقى در حال حركت هستند. عدّهاى مهمّات حمل مىكنند و عدّهاى سنگر مىسازنند. تیربار را برداشتم و به سوى آنها تیراندازى كردم. همهى آنها خوابیدند و آتش دشمن بر روى سنگرم باریدن گرفت. با آرـ پى ـ جى، خمپارهى 60، تك تیرانداز و تیرمستقیم حمله مىكرد. ردیف اوّل كیسهها خالى شد و چون نمىتوانستم سنگر را خالى كنم، در همانجا ماندم. آتش دشمن كمترشده بود. در هفتاد مترى تپّه، شخصى را دیدم كه اسلحه به دست درحال سینه خیز است و از طرف چپ و راست من، رزمندگان تیراندازىكردند كه او فریاد زد: تیراندازى نكنید. من ایرانى هستم. او یك پایش قطع شده بود. و من چون نمىتوانستم در سنگر بمانم، تصمیم گرفتم خود را به عقب، به بچّهها برسانم. اسلحه را در سنگر گذاشتم و با خواندن آیت الكرسى و با توكّل به خدا از سنگر خارج شدم و خود را به نیروهاى خودى رساندم كه چند آرـ پىـ جى و تیر هم به طرفم زدهشد.»در جبهه دوبار مجروح شد. یكبار از ناحیهى گوش و یكبار تیربه دستش اصابت كرده بود. سیّدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «در عملیّات بیتالمقدّس شهید معاون دسته بود. و من هم آرـ پى ـ جى زن بودم. در آن عملیّات شهید در حال صحبت كردن بود كه تیركالیبر 50 به گوش ایشان اصابت كرد كه یك تكّه از گوششان را كند. بلافاصله شهید اشهدش را گفت و به من وصیّت كرد: راه شهدا را ادامه دهید. من به او گفتم: طورى نشده است. سالم هستید. در عملیّات بدر هم ایشان مجروح شدند و در آنجا همه فكر مىكنند ایشان شهید شده است كه او را سریع به بیمارستان منتقل مىكنند.» همرزم شهید ـ مىگوید: «زمانى كه مجروح مىشود، مجروحى دیگر را بر پشت مىگیرد و با خود به پشت خطّ حمل مىكند. حتّى سلاحش را هم جانگذاشته بود. زمانى كه براى ملاقاتى به بیمارستان رفتم، به ایشان گفتم: شما جایى در بدن ندارید كه سالم باشد. گفتند:حاضرم صدپاره گردد پیكرم، سایهى رهبر بماند برسرم. زمانى كه در بیمارستان بسترى بود، رادیوى كوچكى تهیّه كرده بود و دعاى كمیل را گوش مىكرد. بعد از بهبودى نسبى ازمجروحیّت، دوباره به جبهه مىرفت و داروهایش را هم با خود مىبرد. هنگامى كه به مرخّصى مىآمد، به سركشى از خانوادههاى شهدامىپرداخت. در اكثر محافلى كه براى شهدا تشكیل مىشد، او نوحه خوان بود.با نوحه خوانى جوانان را به جبهه رفتن تشویق مىكرد. به خانوادههاى شهدا علاقه داشت. در مراسم تشییع، تعزیه، نوشتن متن روى پارچه، گرفتن گل و غیره شركت مىكرد. عكسخودش را كنار عكس شهدا مىگذاشت و عكس مىگرفت. مىگفت:«دعا كنید من هم شهید شوم.» سیدجواد آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «در مراسم تشییع شهدادر شهرستانها شركت مىكرد. شبهاى جمعه دعاى كمیل در منازل خانوادههاى شهدا برگزار مىكرد.» شهید از جبهه چیزى تعریف نمىكرد و در مورد جبهه مىگفت: «هدایت كننده اصلى جبهه ابتدا یارى خداوند و بعد همّت رزمندگان و مردم هست. خانوادهها فرزندانشان را به جبهه مىفرستند تا جبهه پر نیرو باشد. در عملیّات والفجر 4 شاهد بودم برادرى با سه برادر دیگرش در جبهه بودند. آنها 5 پسر بودند كه یكى از برادرانش در جبهه، در عملیّات رمضان شهید شده بود. آنها براى یارى اسلامآمده بودند. همچنین پدرى كه با ماشین در حال كندن خاكریز بود، شاهد شهادت پسرش بود، ولى دست از كار نكشید. كسانى كه نمىتوانند به جبهه بیایند، با كمك كردن به جبهه رزمندگان را یارىمىكنند.» در جبهه رزمندگان را به اطاعت از امر فرماندهى تشویق مىكرد.به خانوادهاش و دیگران توصیه مىكرد. «نمازتان را بخوانید،حافظ دین و پیرو امام باشید. حجابتان را حفظ كنید.رهبر را تنها نگذارید.نماز جمعهها را پر كنید. جوانان به جبهه بیایند وجبههها را پر كنند و به حرف امام عزیز گوش فرا دهند.» به پدر و مادرش مىگفت: «اگر من شهید شدم گریه نكنید، چون راضى نیستم. مرا در بهشت رضا(ع) دفن كنید.»در منطقهى جنگى وسیلهاى تهیّه مىكرد و رزمندگان را با خود به نماز جمعه مىبرد. زمانى كه به مرخّصى مىآمد، نماز شبش ترك نمىشد.اوازدواج نمىكرد. مىگفت: «مىخواهم دلم و محبّتم یكجا به نام جبهه باشد.» حسن حیدرى ـ همرزم شهید ـ مىگوید: «ایشان خیلى كم به مرخّصى مىرفتند، بیشتر عمرش را در جبهه به سر مىبرد. تنها مسئلهاى كه ذهن ایشان را به خود مشغول كرده بود، مسئلهى شهادت بود. هر وقت ایشان را مىدیدم، مىگفتند: دعا كنید كه شهادت نصیب من هم بشود. ایشان در مراسم شهدا نوحه خوانى مىكردند. یكبار به من گفتند: به نظر شما كدام یك از ما به شهادت مىرسیم و دیگرى مراسم نوحه خوانى برگزار مىكند.» على آراسته ـ برادر شهید ـ مىگوید: «ایشان همیشه مىگفتند: «نمىدانم چرا شهادت قسمت من نمىشود؟! و از این بابت رنج مىبردند. هر وقت به بهشترضا(ع) مىرفتیم. مىگفتند: جاى من همین جاست. حتّى قبرش را هم نشان مىداد. زمانى كه به شهادت رسیدند، در همان قبر دفن گردیدند.» غلامحسین قدمگاهى مىگوید: «ایشان مىگفتند: شاید من چون سنّت پیغمبر(ص) را به جا نمىآورم، به شهادت نمىرسم. از ایشان خواستیم كه حتما ازدواج كنند. شرط ایشان این بود: از لحاظ ایمان وحجاب خوب باشد. بعد از 12 روز خبر شهادت ایشان را آوردند. خواهر شهید مىگوید: «آخرین بارى كه به جبهه رفتند، به ما گفتند: حافظ انقلاب و نمازتان باشید. من به ایشان مىگفتم: اگر شما سپاهى هستید، چرا لباس سپاه تنتان نیست؟ بپوشید تا ما ببینیم. ایشان گفتند: در معراج شهدا مرا با لباس سپاه مىبینید. همانطور هم شد. ما در معراج، در زمان شهادت، ایشان را با لباس سپاه دیدیم.» غلامحسین قدمگاهى نقل مىكند: «آخرین بارى كه ایشان را دیدم، به من گفتند: «من هم با لباس شخصى و هم با لباس سپاه عكس گرفتهام. شما با این قبض عكسهایم را دریافت كنید. من هم عكسهاى ایشان را گرفتم و در زمان شهادت از عكسهایى كه با لباس سپاه گرفته بودند، ما استفاده كردیم. گویى به ایشان الهام شده بود كه شهید مىشوند.» آخرین صحبتش این بود: «هیئت را پابرجا نگهدارید و مجلس اباعبداللّه(ع) را برگزار كنید.» سیّدجواد آراسته مىگوید: «دعاى شهید این بود: خداوندا، مرا از شهداى بى غسل و كفن قرار بده. همانطور هم شد و ایشان را با همان لباس سبز سپاه با شالگردن سبز آغشته به خون دورگردنش دفن كردند. در خوابهایمان هم با همان لباس و تركیب در خواب ظاهرمىشوند.» سیّدهاشم آراسته، در تاریخ 30/7/1365 در جزیرهى مجنون به علّت اصابت تركش به بدن به درجهى رفیع شهادت نایل گردید. پیكرمطهّرش پس از انتقال به زادگاهش، در بهشت رضا(ع) به خاك سپرده شد. خواهر شهید مىگوید: «با شهادت ایشان تصمیم گرفتیم، راه او را ادامه دهیم. بعد از شهادت ایشان خواب دیدم كه به دیدن مادرمآمدهاند و به ما توصیه مىكنند. نماز را به پا دارید و امام را تنها نگذارید.» برادر شهید نقل مىكند: «ایشان به هیأت و مراسم سینه زنى و نوحه خوانى بسیار علاقه داشتند. بعد از شهادت ایشان دو ـ سه شب مانده به شهادت موسى بن جعفر(ع) در خانهى یكى از شهدا مراسم سینهزنى بود. شب خواب دیدم با عدّهاى از مردم به طرف حرم مىرویم و شهید آراسته هم با ما بود. وقتى به حرم رسیدیم، اذان مىگفتند. شهید را كنار حرم مطهّرامامرضا(ع) دیدم كه بعد از اذان نوحهى حضرت زهرا(س) را مىخواند.» مادر شهید مىگوید: «هر سال نزدیك چهل و هشتم خواب شهید را مىبینم. یك سال خواب دیدم به خانه آمد و به من گفت: براى هیأت چیزى كم نیست؟ گفتم: چرا. سفره كم داریم. او بلافاصله سفره تهیّه كرد. هر سال نزدیك چهل و هشتم خودش به خوابم مىآید وهرچه كم و كاستى است، برطرف مىكند.» شهید در وصیّتنامه خود مىگوید: «درود فراوان به محمدبن عبداللّه (ص) را كه برانگیخته نشد مگر به خاطر مكارم اخلاق و به خاطر زدودن غبار بردگى و بندگى شیطان. درود بر مولا على (ع) كه با تدبیر، نبرد، صبر، مقاومت، ایثار و عبادت و رهبرى راه را نشان داده است. و درود بر سالار شهیدان(ع) كه الگوى شجاعت، شهامت وشهادت گردید. درود بر منجى عالم بشریّت، یوسف گم گشتهى زهراى مرضیّه(س)، درود بر امام عزیز و شهیدان اسلام كه از بهترین هستیشان گذشتند و تقدیم رب الارباب نمودند. امت حزب اللّه و انسانهاى بیدار، دنیا ذخیره است براى آخرت و مكانى است براى پسانداز. پدر و مادر عزیز، در صورت شهادتم سعى كنید تا حدّ امكان متّكى به بنیاد شهید نباشید.» |