دیوشب - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: دیوشب (/showthread.php?tid=184093) |
دیوشب - ._NeGiX_. - 15-10-2014 لای لای ای پسر کوچک من دیده بربند که شب آمده است دیده بر بند که این دیو سیاه خون به کف ‚ خنده به لب آمده است سر به دامان من خسته گذار گوش کن بانگ قدمهایش را کمر نارون پیر شکست تا که بگذاشت بر آن پایش را آه بگذار که بر پنجره ها پرده ها را بکشم سرتاسر با دو صد چشم پر از آتش و خون میکشد دم به دم از پنجره سر از شرار نفسش بود که سوخت مرد چوپان به دل دشت خموش وای آرام که این زنگی مست پشت در داده به آوای تو گوش یادم آید که چو طفلی شیطان مادر خسته خود را آزرد دیو شب از دل تاریکی ها بی خبر آمد و طفلک را برد شیشه پنجره ها می لرزد تا که او نعره زنان می آید بانگ سر داده که کو آن کودک گوش کن پنجه به در می ساید نه برو دور شو ای بد سیرت دور شو از رخ تو بیزارم کی توانی بر باییش از من تا که من در بر او بیدارم ناگهان خامشی خانه شکست دیو شب بانگ بر آورد که آه بس کن ای زن که نترسم از تو دامنت رنگ گناهست گناه دیوم اما تو زمن دیوتری مادر و دامن ننگ آلوده! آه بردار سرش از دامن طفلک پاک کجا آسوده ؟ بانگ میمرد و در آتش درد می گدازد دل چون آهن من میکنم ناله که کامی کامی وای بردار سر از دامن من فروغ فرخزاد |