![]() |
پرچین باز سهراب سپهری - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: پرچین باز سهراب سپهری (/showthread.php?tid=183778) |
پرچین باز سهراب سپهری - ._NeGiX_. - 14-10-2014 بیراهه رفتی ، برده ی گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحرا. در باغ ناتمام تو ، ای کودک! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمینه ی هولی می درخشید. در دامنه ی لالایی ، به چشمه ی وحشت می رفتی ، بازوانت دو سا حل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود فریب را خندیده ای ، نه لبخند را ، ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گریختی ، سر به بیابان یک درخت نهادی ، به بالش یک وهم در پی چه بودی ، آن هنگام ، در راهی از من تا گوشه گیر سکت آیینه ، درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟ ورطه ی عطر را بر گل گستردی ، گل را شب کردی ، در شب گل تنها ماندی ،گریستی همیشه ـ بهار غم را آب دادی ، فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ، بر تب شکوفه شبیخون زدی ، باغبان هول انگیز و چه از این گویاتر ، خوشه شک پروردی و آن شب ، آن تیره شب ، در زمین بستر بذر گریز افشاندی و بالین آغاز سفر بود ، پایان سفر بود ، دری به فرود ، روزنه ای به اوج گریستی ، ( من ) بی خبر ، بر هر جهش ، در هر آمد ، هر رفت وای ( من ) کودک تو ، در شب صخره ها ، از گود نیلی بالا چه می خواست؟ چشم انداز حیرت شده بود ، پهنه ی انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور و تو تنها ترین ( من ) بودی و تو نزدیک ترین ( من ) بودی و تو رساترین ( من ) بودی ، ای ( من ) سحرگاهی ، پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سر انگیز. |