انجمن های تخصصی  فلش خور
ابعاد شخصیت على (ع) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: ابعاد شخصیت على (ع) (/showthread.php?tid=181994)



ابعاد شخصیت على (ع) - bOoOoOy - 09-10-2014

محمد تقى جعفرى‏ تا بحال ابعاد گوناگون شخصیت على بن ابی طالب (ع) از دیدگاه و بیانات خود آن حضرت بطور مستقل مورد بحث قرار نگرفته است، هر چند كه این مسئله، بسیار مهم و فوق العاده آموزنده است. امام (ع) در نهج البلاغه، بیش از صد مورد در باره خود سخنانى ابراز فرموده است. آن سخنان را این جانب جمع كرده‏ام. اما این كار براى چه بوده و در آن چه مقصودى داشته‏ام مى‏خواستم نشان دهم انسانى كه در مسیر كمال قرار مى‏گیرد، گفتارش مانند كردارش، وقتى از مشخصات و خصوصیات محیطى، عوامل شخصى و اجتماعى آن تجرید شود، بصورت قانون در مى‏آید. بدین معنى كه اگر على (ع) در این كتاب بزرگ، جمله‏اى را در باره خود بیان فرموده است، در حقیقت با این سخن نمى‏خواهد وصفى شخصى را بیان كند، چنانكه فرزند نازنین على (ع) با قیام تاریخساز خود نخواسته است كه یك كار یا حادثه و رویداد شخصى را بیان كند. بلكه مقصود آن بوده است كه بگوید: مسیر كمال چنین است و قانونش چنین. یكى از بزرگان مى‏گوید: چنان زندگى كن كه اگر گفتار و كردار و حتى تموّجات اندیشه‏ات تجسم عینى پیدا كند و خصوصیات آن جسم را از آن كسر كنند، بصورت قانون كلى در آید. ما در جملات على (ع) قوانین انسانى را مى‏خوانیم. هنگامى كه مى‏گوید: ما لبّست على نفسى و لا لبّس علىّ‏من بر خودم امر را مشتبه نساختم و كسى دیگر نتوانسته مرا بفریبد و امر را بر من مشتبه بسازد. یعنى قانون اینست كه اگر كسى مى‏خواهد در مسیر حیات معقولش- نه حیات طبیعى محض- فریب نخورد، باید اول خود را فریب ندهد. این قانون كلى است و كلیّت دارد. منتهى در «ما لبّست»، «انا» ضمیر شخصى است، یعنى من این كار را نكرده‏ام و این «نكرده‏ام» را و این اخبار را مى‏توان مبدّل به انشاء كرد و گفت كه: اى انسان در گذرگاه قرون و اعصار، اگر مى‏خواهى از حیات طبیعى محض گام به حیات معقول بگذارى، نكند خود را بفریبى و به دیگران اجازه دهى كه به منطقه ممنوع الورود جان تو وارد شوند و ترا بفریبند. این قانون است، این بیان یك حال روانى شخصى نیست. پیش از این كه نمونه‏اى از این جملات را كه على (ع) در باره خود بیان فرموده بیاوریم، چند اصل بسیار مهم را باید طرح كنیم. اصل یكم «من چنینم» جمله‏اى است بسیار دشوار، چنانكه «من هستم» گفتنش دشوار است. اما «من چنینم» دشوارتر است، خیلى تجرید مى‏خواهد خیلى رشد مى‏خواهد كه بگوید «من این هستم». بر نهادن خویشتن رویاروى خود، بدون تاثّر از تمایلات و بدون تاثّر از هواها و تموّجات خود طبیعى، كارى است دشوار. آنان كه توانسته‏اند بر انسان شناسى قاموس بشرى چیزى بیفزایند كسانى هستند كه واقعا توانسته‏اند خود را بر نهند. براى شناخت اراده واقعى، یك برنهادن فوق العاده عالى مورد نیاز است، و الّا از رفتار شناسى و از نمودهاى عینى رفتار آدمیان چكار مى‏آید كه بتواند حقیقت اراده، انگیزه‏ها و علل و این بار الكتریكى بسیار دقیق و قوى را معنا كند. این كار، برنهادن مى‏خواهد. به تجرید والایى احتیاج دارد. روان شناسى حرفه‏اى به ما چیزهاى فراوانى مى‏آموزد و ما حق آن را پاس مى‏داریم، اما كسانى كه توانسته‏اند براى انسانها واقعیتى را مطرح كنند كه آن واقعیت، هم بتواند «آن چنان كه هستندشان» را بگوید و هم «آن چنان كه بایستشان» را توضیح بدهد، اینها در سطح خیلى بالایى هستند و على (ع) در بالاترین نقطه آن سطح است. بیان فرزند ابى طالب در باره «من» چنان‏ است كه گویى یك موجود عینى معین را با تمام اشراف و مالكیت بیان مى‏كند، نه یك پدیده و نمود زود گذر روانى را. چه بسا به نظر بیاید، یعنى چه كه یك انسان بگوید: «ما شككت فى الحقّ مذ ارینه». یعنى من از وقتى كه حق بر من ارائه شده است، در آن تردیدى نكرده‏ام. این جمله عظمتى دارد، به عظمت جهان هستى شك نكرده‏ام خواهید فرمود خیلى‏ها با یقین و قطع از دنیا مى‏روند، عمرشان در یقین ودگم و قطع غوطه‏ور است، بله غوطه‏ور است در یقین‏هاى ابتدایى و یقین‏هاى عبور نكرده از پلها و فراز و نشیب تردیدها و شكها. اما كیست كه هشیار باشد بر هستى و بر خود بتواند بگوید: من اصلا شك نكرده‏ام. استدعا مى‏كنم بعد از ورق زدن اوراق تاریخ فكرى دانشمندان شرق و غرب در این جمله دقت بفرمایید، نه در گوشه‏اى از خانه كه نهج البلاغه‏اى را باز كرده‏اید و مى‏گوئید: ما شككت فى الحقّ مذ أرینه... فى، جار- حق، مجرور- مذ أرینه...، نه. حقیقت این سخن را با این شوخى‏ها نمى‏توان یافت، بلكه اول باید با دقت تمام مطالعه شود كه در افكار بشرى چه گذشته است و كیست آنكه از توفان شك و تردید در امان باشد. و این كه فرزند ابى طالب (ع) با صراحت مى‏گوید: ما شككت فى الحقّ مذ أرینه... چه ادعایى است. اصل دوم مگر ما نباید از «من» گفتن احتراز كنیم مگر «من» گفتن دلیل خامى نیست بلى، درست است. اما اینجا اصل دیگرى مطرح است. فهرست آن اصل این است: امروز احتمال مى‏دهید در كره خاكى ما یك نفر بگوید كه مردم، من كار بزرگى كرده‏ام و امتیازى به دست آورده‏ام و نفس كشیده‏ام نفس كشیدن لازمه زیست آدمى است. زندگى آدمى و جاندار، بر پایه تنفس از هواست. انسان رشد یافته و انسانى كه رو به بالا قرار گرفته است، تنفسش «ما شككت فى الحقّ مذ أرینه» است، و براى او این سخن بیان تنفس است. امروز ما اینجا نشسته‏ایم. ما از روشنایى بهره مى‏بریم. و گفتن این حقیقت به خود بالیدن و امتیاز گویى نیست. این مباهات و فخر فروشى نیست. چنین سخنى براى استعدادى كه در تكاپوى كمال قرار گرفته است گزاف گویى نیست. این كه «إنّى لعلى جادّة الحقّ»: من بر جادّه حق حركت‏ مى‏كنم، یعنى نفس مى‏كشم یعنى چون هوا بسیار سرد است، من لباس ضخیم پوشیده‏ام، من تشنه بودم، آب آشامیدم. بیان آشامیدن آب، بیان امتیازى خارج از موجودیت نیست زیرا كه این همان موجودیتى است كه هست. به همین جهت اگر این بیان كننده اسرار وجود، تمام عظمتهاى هستى را بیان مى‏فرمود، در باره او تردیدى نداشتیم، زیرا تنفس در مسیر كمال همین است، ابراز واقعیّت است. «ما لبّست على نفسى...» بیان یك واقعیت و حقیقت است. این اصل دوم كه عرض كردم، اولاد آدم را از دو بیمارى سرنگون كننده مى‏تواند نجات بدهد: بیمارى خود بزرگ بینى و بیمارى خود كوچك بینى و احساس حقارت وقتى كه من این قله مرتفع را رفته‏ام، و من چنانم كه رفتن به این قله مرتفع بر من اضافى نیست. آنچه كه دیروز براى یك انسان در نقطه «الف» امتیاز اضافى جلوه مى‏كرد، امروز كه در مسیر كمال قرار گرفته است امتیاز «بایستى» نیست، زیرا كه چنان «هست». اما سخن على (ع) به قدر فهم‏ها بود: آنچه مى‏گویم به قدر فهم توست مردم اندر حسرت فهم درست‏ این جملات را به كى مى‏گفت: آیا شنوندگان این جملات چه كسانى بودند جز عده‏اى معدود و انگشت شمار مانند مالك اشتر، ابو ذر غفارى، حجر بن عدى، رشید حجرى، عمار بن یاسر و چه بسا اویس قرنى. شاید جامعه‏اى كه ما مى‏شناسیم تحمل «ما شككت فى الحق مذ أرینه...» را نداشت. جامعه‏شناسى آن دوران، خوب براى ما توضیح مى‏دهد كه این جملات براى آنها قابل هضم بوده است یا نبوده است. من گمان نمى‏كنم این حرف‏ها براى به استثناى آن عده انسانهاى انگشت شمار، براى دیگران قابل فهم بوده باشد. آنها هم كه مدت زیادى با زندگى حضرت على (ع) در تماس بوده‏اند، مدتهاى محدودى بوده‏اند، پس آنچه از رسالت خود در دل داشته ناگفته مانده و نتوانسته است ابراز كند. همه آنچه را كه ما بین خود و خدایش و ما بین خود و خودش داشته است كسى نشنیده است. مطلب على (ع) باید بسیار بیش از این باشد كه در این صد جمله یا دویست یا صد و بیست جمله در نهج البلاغه دیده مى‏شود. اصل سوم جمله‏اى را به عنوان اصل سوم در باره شناخت نهج البلاغه اضافه كنم. وقتى كه على (ع) مى‏گوید: «تكلیفى كه من انجام مى‏دهم ما فوق سوداگرى‏ها و ما فوق ترس از كیفرهاست». باید آن اصل اول، پذیرفته بشود كه در درون این مرد بیگانه از زمان خود و آشناى همه قرون و اعصار، یك مطلقى بوجود آمده كه عرض كردم. این جملات شاید كاشف آن باشد كه «علىّ میزان الاعمال و مسوس فى ذات اللَّه تنمره فى ذات اللَّه». این كلمه، كلمه‏اى است كه در دوران این شخص حقیقى بوجود آمده، چنان كه قابل میعان و انعطاف انگیزه‏هاى زود گذر نبوده است. «انا اریدكم للّه و أنتم تریدونى لانفسكم». على (ع) مى‏فرماید: من شما را براى او (خدا) مى‏خواهم و شما مرا براى خود مى‏خواهید. شما از من، مقام و ثروت مى‏خواهید. شما بردگان قدرت، از من قدرت مى‏خواهید. من چه مى‏گویم و شما چه مى‏گویید. من در شما چه مى‏بینم و شما در من چه مى‏بینید. مرا مانند سایر جبّاران روزگار خیال كرده‏اید. مرا مانند سایر قدرت پرستان، برده قدرت و مملوك قدرت تلقى كرده‏اید. به من مى‏گویید دورت را مى‏گیریم به شرط این كه به ما مقام بدهى، به ما زمین و ثروت بدهى، در حالى كه من شما را براى خدا مى‏خواهم. خواسته من و هدف شما متفاوت و متضادند. این بالا نمى‏آید و نمى‏خواهد بیاید بالا و آن هم نمى‏تواند پایین بیاید. این سه اصل را به طور خلاصه عرض كردم. چند جمله از نهج البلاغه در باره امام (ع) نقل مى‏كنیم. این جملات چنان هستند كه ما آنها را قانون تلقى مى‏كنیم، نه به عنوان بیان خصوصیات شخصى یك روح و یك روان، بلكه به دلیل این كه وقتى آنها را درست تحلیل مى‏كنیم، بصورت یك قانون درمى‏آید: اما و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة... من قانون كلى را بیان مى‏كنم كه این قانون بیان دردها و درمانهاى بشرى است. سوگند به آن خدایى كه دانه را شكافت و ارواح انسانها را آفرید، اگر عده‏اى آماده نبودند براى كمك، و این كه خدا از دانایان و خردمندان و از علماء تعهد نگرفته بود كه ننشینند و قبول نكنند پرخورى ستمكاران و گرسنگى مظلومان را، من افسار شتراین زمامدارى را بر گردنش مى‏انداختم و آخرش را با همان پیاله‏اى سیراب مى‏كردم كه اولش را. اجازه بدهید توضیح دهم كه این جمله چطور بصورت قانون در مى‏آید. وقتى كه دقت بكنید حیات معقول یك انسان نمى‏تواند این طور طرح بشود كه من بى‏اعتنا به انسانهاى تشنه جامعه‏ام از نظر معرفت، اقتصاد، فرهنگ، سیاست، حقوق، را هم را گرفته باشم و در راه عرفان بسوى بالا بروم و در راه حیات معقول حركت كنم و كارى هم با دیگرى نداشته باشم، این هرگز امكان‏پذیر نیست. این كدام قانون است امكان ندارد. نه، همگى همره و هم قافله و همزادند و در یك وحدت عالى كه مربوط به روح انسان‏هاست شركت دارند. شما چطور مى‏توانید بروید و دیگران مانده باشند اما چرا مى‏فرماید «حضور الحاضر» یعنى الان احساس قدرت و توانایى مى‏كنم كه با این انسانها در حركتم من باید حركت كنم و دردهاى آنها را تسلّى بدهم. این یك قانون كلى براى حیات انسانها است. مگر كسى نخواهد كه از حیات طبیعى محض به حیات معقول منتقل شود. بله در حیات طبیعى محض صحیح است كه: «من»، «من»، «من». حیات طبیعى منطقش همین است. اما حیات معقول این منطق را نمى‏فهمد. حیات معقول، این منطق را ضد انسانى مى‏داند، ضد منطق واقعى مى‏داند، مى‏گوید احساس قدرت كردم، برخاستم و باید قدمى در راه اصلاح جامعه‏ام بردارم. آنچه گفته شد به عنوان نمونه عرض كردم و نهج البلاغه دریایى است كه از این گوهرها فراوان دارد. و السلام علیكم و رحمة اللَّه و بركاته