-مشکل- + -لباس گرم- - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: -مشکل- + -لباس گرم- (/showthread.php?tid=180878) |
-مشکل- + -لباس گرم- - ✘PETER✘ - 05-10-2014 مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش کم شده است. به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با اودر ميان بگذارد. بدين خاطر، نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت. دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزانناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش ساده اى وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:«ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو.اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد.»آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است.بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد: عزيزم شام چىداريم؟ جوابى نشنيد. بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم پاسخى نيامد.باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم جوابى نشنيد . باز هم جلوتررفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نيامد. اينبار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزيزم شام چى داريم؟ زنش گفت:مگه کرى؟ براى پنجمين بار میگم:خوراک مرغ !!!نتيجه اخلاقى:مشکل ممکن است آنطور که ما هميشه فکر میکنيم در ديگران نباشد و شاید درخود ما باشد ___________________ -لباس گرم- پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. به او گفت:- آیا سردت نیست؟نگهبان پیر گفت: - چرا ای پادشاه! اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: - اشکالی ندارد. من الان به داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد پیرمرد را که در اثر سرما مرده بود در قصر پیدا کردند که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: "ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم، اما امشب وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد" |