انجمن های تخصصی  فلش خور
مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... (/showthread.php?tid=177577)

صفحه‌ها: 1 2


مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - ❤R@TA❤ - 24-09-2014

مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... 1مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... 1مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... 1مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... 1مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... 1

خانه ای به وسعت یک شهر

مرد نشسته بود ...

زن میگفت : اینطوری خونمون خیلی دلباز تره ...

مرد نشسته بود روی مبل ...

زن میگفت : در ضمن ... من همیشه دوست داشتم یه خونه بزرگ داشته باشم ...

ااندازه کل محله ... یا اصلا اندازه کل شهر ..

.مرد نشسته بود روی مبل و خیره شده بود ..

زن میگفت : نظرت چیه مبل و بذاریم کنار تیر برق ...

مرد نشسته بود روی مبل و خیره شده بود


                               به حکم تخلیه...








مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... 1
حسنک کجایی،تصمیم کبری،...کجایند؟

گاو ماما میکرد

گوسفند بع بع میکرد!

سگ واق واق میکرد

و همه با هم فریاد میزدند : حسنک کجایی ؟

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود .

حسنک مدت زیادی است به خانه نمی آید

او به شهر رفته است و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن میکند

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات

جلوی آینه به موهای خود ژل میزند

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست

چون او به موهای خود گلت میزند

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد

کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است

کبری تصمیم گرفته حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند

چون او با پتروس چت میکرد

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد .

پتروس دید که سد سوراخ شده

اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود

او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند .

پتروس در حال چت کردن غرق شد

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود

اما کوه روی ریل ریزش کرده بود

ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت

ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را درآورد.

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد.

کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت

خانه مثل همیشه سوت و کور بود .

الان چند سالی است کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد

او حتی مهمان خوانده هم ندارد

او حوصله مهمان ندارد .

او پول ندارد تا شکم مهمانها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید

چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت

اما او از چوپان دروغگو گِله ندارد

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد .



وا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - فرزين s - 25-09-2014

ExclamationDodgy


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - sohrabe khaste - 25-09-2014

عالیییییییییی بود


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - بی کس2 - 25-09-2014

خخخخخ
جالب بود بازم بذار


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - آمانیتاموسکاریا - 25-09-2014

متنت قشنگ بود...


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - __mooni__ - 25-09-2014

خوب بود مررررررررررررررررسیHeart


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - باران20 - 25-09-2014

جالب نبود


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - nastaran9835 - 25-09-2014

HeartHeartHeart

سپاااس میخوام


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - ◎˚※~behrad~※˚◎ - 25-09-2014

چرا  نمیشه دنیای من الان همین جوریه کدوم ادمی الان خودشو فدای  کسی دیگه میکنه ?  همش راسته    واقعا همینه


RE: مگه میشه؟؟؟؟من که میگم خالی بندیه... - آرامش - 30-09-2014

مرسیHeart