![]() |
خاطرات به یاد ماندنی شمام اینجوریییییییییییییییییین - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: مطالب طنز و خنده دار (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=76) +---- موضوع: خاطرات به یاد ماندنی شمام اینجوریییییییییییییییییین (/showthread.php?tid=174952) |
خاطرات به یاد ماندنی شمام اینجوریییییییییییییییییین - ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ - 16-09-2014 ![]() پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد
والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه به قدری کیف میکردیم انگار ساعت سواچ دستمونه . . . جمعه یعنی تلویزیون سیاه سفید ۲۱ اینچ پارس ، گزارش هفتگی ، بوی نم ، مشق های ننوشته … این تعریف از جمعه هیچوقت از سرم بیرون نمیره ! . . . یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست … . . . یادش بخیر : گل گل ، گل اومد ، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ، میره و برمیگرده … شاپرک خسته میشه … بالهاشو زود میبنده … روی گلها میشینه … شعر میخونه میخنده !!! . . . شما یادتون نمیاد ، دبستان که بودیم وقتی معلممون میگفت “یه خودکار بدید به من” ؛ زیر دست و پا همدیگه رو له و لورده میکردیم تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره … . سایر خاطرات به یاد ماندنی در ادامه مطلب…
.
. ﻣﺎ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﯿﻢ ﺗﻮﭖ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽ ﺩﻭﻻﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭﺍﻣﯿﺴﺎﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺗﻮﭘﯽ ﺳﻮﻻﺥ بشه و ﭘﺎﺭﻩ ﺵ ﮐﻨﯿﻢ … ﺍﻭﻧﺎیی ﮐﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺗﻮﭖ ﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻦ ﯾﮑﯿﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ !!! . . . یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا درست میکردیم و میدویدیم تا بچرخه ؛ بعضی وقتا هم که دیوارو نمیدیدیم و با سر میرفتیم توی دیفال … . . . “بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده” یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه … . . . شما یادتون نمیاد اونوقتا شعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …” یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوج میگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما” ! . . . یادش بخیر قدیما تلویزیون که کنترل نداشت یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه … . . . یادش بخیر ، اون قدیما وقتی چسب نواری کم میاوردیم از جلد کتابامون می کندیم … . . . مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم … این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !!! . . . یادش بخیر یه برگ از درخت میکندیم میذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید کلی حال میکردیم ! . . . یادتونه قدیما موقع پخش فوتبال میگفتن “کسانی که تلویزیون سیاه سفید دارن بازیکنای مثلا پرسپولیس رو به رنگ تیره میبینن” ؟؟؟ . . . کیا یادشونه وقتایی که معلم میخواست سوال بپرسه پاک کنمونو مینداختیم زیر میز که بریم بیاریمش و تو تیررس نگاه معلم نباشیم ؟ . . . بچه که بودیم هرجا خوابمون میبرد ، صبح توی تخت خودمون بیدار میشدیم … . . . ﺷﻤﺎ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺑﭽﻪ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ میشمردیم ﺗﺎ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﺑﺨﻮﺭﻳﻢ … ﻳﻪ ﺷﻴﺸﻪﻱ ﻛﺎﻣﻞ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺳﺮﺵ ﻳﺦ ﺑﺎﺷﻪ ! . . . یادش بخیر : من کارم ، من کارم ، بازو و نیرو دارم ، هر چیزی رو میسازم ، از تنبلی بیزارم ، از تنبلی بیزارم … بعد اون یکی میگفت : اسم من ، اندیشه ه ه ه ه ه ، به کار میگم همیشه ، بی کار و بی اندیشهدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. ، چیزی درست نمیشه ، چیزی درست نمیشه !!! . . . یادش بخیر یکی از بازیای محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها یا ضرب المثل یا چیستان … . . . یادش بخیر اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن … . . . بچگیا تفریحمون این بود که وقتی جوراب می پوشیدیم و پامو روی فرش می کشیدیم و به یه نفر دیگه دست میزدیم تا جرقه بزنه !!! . . . یادش بخیر قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعد از ظهر شروع میشد ، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچه ها چه بلایی سرشون اومده ؟ آخر برنامه هم نقاشی های فرستاده شده بود که همش رنگ پریده بود و معلوم نبود چی کشیدن … تازه نقاشی هارو یه نفر با دست میگرفت جلوی دوربین ، دستش هم هی میلرزید دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. ! آخرش هم : تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم ، گروه کودک و نوجوان … . . . دهه شصت یعنی : یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی یعنی صف کیلومتری نون یعنی آتاری و میکرو یعنی برنج کوپنی یعنی فخرفروختن با کتونی میخی یعنی تلویزیون سیاه و سفید یعنی آدامس خروس نشان یعنی کارت بازی با دمپایی یعنی کپسول بوتان و پرسی یعنی نوار کاست یعنی بوی نفتالین لای رختخواب یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی مدرسه یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی یعنی نیمکت سه نفره پوشیدن لباس داداش بزرگه یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم یعنی بوی نم زیر زمین یعنی چوبین و برونکا یعنی تیله بازی یعنی اشکنه و خشیل قاشق زنی تو چهارشنبه سوری عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم یعنی صدای آژیر قرمز یعنی سریال اوشین دهه شصت یعنی من یعنی تو
یعنی ما ! RE: خاطرات به یاد ماندنی شمام اینجوریییییییییییییییییین - ღ narges ღ - 08-10-2014 پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه به قدری کیف میکردیم انگار ساعت سواچ دستمونه >>>> من که 5 سالشم تو فامیلامون دیدم:| |