داستان دختــــــــــر دانش آموز - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: آموزش آشپزی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=59) +---- موضوع: داستان دختــــــــــر دانش آموز (/showthread.php?tid=173695) |
داستان دختــــــــــر دانش آموز - negin2000 - 12-09-2014 دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت
و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
[size][/size] میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
[size]یک دفعه کلاس از خنده ترکید ... [/size] بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و
[size]عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند : [/size] اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
[size][/size] او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او
[size]اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند . [/size] او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو
[size]کمانی و ... . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت [/size] بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده
[size]بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود . [/size] سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و
[size]بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم . [/size] 5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
[size][/size] برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود !
[size]در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند . [/size]
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
[size][/size] همسرم جواب داد :
[size]من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . [/size] و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید .
[size]شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت [/size] [size] [/size] |