داستان واقعی تاسف اور..بخونید..بدترین خیانت.. - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان واقعی تاسف اور..بخونید..بدترین خیانت.. (/showthread.php?tid=169921) |
داستان واقعی تاسف اور..بخونید..بدترین خیانت.. - (-_-) - 06-09-2014 17-18 ساله بودند. يه روز براي باران يه مشكلي پيش اومد كه نتونستبياد مدرسه گويا درس آن روز هم بدون حضور در كلاسقابل فهم نبود.خلاصه سارينا به باران پيشنهاد كرد كه اگه دوستداره ميتونه بياد خونه اشون تا درس را برايش توضيح بدهد. بارانتا آن موقع به خانه ي سارينا نرفته بود و از طرفي ميدانست كهاز نظر ديگران سارينا دختر معقولي نيست ولي سارينا تا حالا بارهابه خانه ي آنها آمده بود پس قبول كرد. *** ساريناكليد را در قفل چرخاند. - بياتو. - كسيخونه تون نيست؟!!؟ - نه.پدر و مادرم 2 روزه رفتن مسافرت تا 3-4 روز ديگه نميان سارينابه صورت باران نگاه كرد و خنديد. -چيهنكنه فكر كردي ميخوام بكشمت؟؟؟ بارانهم خنديد.دو دختر در حالي كه حسابي از راه طولاني كه پشتسر گذاشته بودن خسته بودند روي مبل افتادند. كميبعد سارينا گفت :«برو يه دوش بگير شايد يه كم حالت جا بياد.منمتا تو بياي بيرون ميرم يه سري خرت و پرت بخرم.» ازنظر باران هم پيشنهاد خوبي بود.با راه طولاني كه از مدرسه اومدهبودند يه دوش حسابي حال شو جا مي آورد. چنددقيقه بعد از اين كه سارينا رفت بيرون باران وارد حمام شد. حدود5 دقيقه بعد سارينا با 4 تا پسر به خانه برگشت.بعد از كميپچ پچ با آن چهار نفر قرار شد حسام اول وارد حمام شود. *** باراندر حالي كه سرش بالا گرفته بود و از برخورد قطرات آببا صورتش لذت ميبرد،صداي در حمام را شنيد.فكر كرد سارينابرگشته. داد زد :«اومدم.» صدايدر دوباره شنيده شد و بعد از آن صداي سارينا:« ـ يهدقيقه درو وا كن.» باراندر را باز كرد و با كمال ناباوري قد برافراشته پسري حدوداً23 ساله را در مقابل خود ديد.پسر فرصت هيچگونه عكسالعملي را به او نداد، بيرحمانه او را به داخل هل داد و خودنيز با او به داخل رفت. ازبيرون فقط صدايجيغ هاي بي امان دخترك به گوش ميرسيد.درچهرهي سارينا اثر هيچگونه پشيماني ديده نميشد،انگاراين كاربراي او عادي بود.بعد از20 دقيقه حسام از حمامبيرون آمد و خطاب به سارينا گفت: - دمتگرم دختر بود خيلي حال داد.چون دختر خوبي بوديبه تو هم يه حال اساسي ميدم. - پسفكر كردي چرا آوردمت اينجا؟ ساريناو حسام وارد اتاق خواب شدند. اين بار نوبت كاميار بودكه وارد حمام شود. حدود 20-25 دقيقه بعد كاميارهم اومد بيرون . _ خوببود اگه يه ذره كمتر جيغ ميكشيد بهتر هم ميشد. و بعداز او نوبت برديا بود.برديا وارد حمام شد نزديك 35 دقيقهگذشت ولي او هنوز بيرون نيومده بود *** صداياعتراض فرشاد كه نفر آخر بود بلند شد: _بردياداداش مثل اينكه خيلي بهت حال داده.بيا بيرون ديگه 2ساعتهاون تويي. وليصدايي از داخل شنيده نشد و بر خلاف دفعه هاي قبل اينباراز باران به جز جيغ كوتاهي كه اوايل رفتن برديا به داخلحمام كشيده بود صدايي شنيده نشده بود. _بررردياااااااا.داداشدارم يه جورايي عصباني ميشم ها. وليباز هم صدايي شنيده نشد. *** فرشادخشمگين به طرف در حمام رفت و كاميار سعي در متوقفكردنش داشت اما فرشاد بلافاصله در را باز كرد و فريادياز ناباوري سر داد.سارينا و حسام بعد از فرياد فرشادبلافاصله از اتاق بيرون آمدند . سارينا ملحفه اي را دورخود پيچيده بود و حسام هم زيپ شلوارش باز بود.سارينابه داخل حمام نگاه كرد و در جا خشكش زد.بعد از30 ثانيه انگار تازه فهميده بود كه چه اتفاقي افتاده جيغ كشيدبه گريه افتاد *** برديارگ باران را با تيغ زده بود و با خون او چيزي روي ديوارنوشته بود و سپس خود را نيز كشته بود. نوشته ي رويديوار اين بود: «نامردا ؛ چرا خواهر من؟؟؟ RE: داستان واقعی تاسف اور..بخونید..بدترین خیانت.. - saba 3 - 07-09-2014 اخی اینم اخر عاقبت اعتماد ولی عجب ادم خری بود دوستش که اون بلا رو سر اون باران بد بخت اورد مارالی مرسیگلم بیستتتتتت RE: داستان واقعی تاسف اور..بخونید..بدترین خیانت.. - Thyme - 10-09-2014 بسیـــار بسیــار قدیمـی و تکــراری .. ! فقــَط دو تا اسمــ بهش اضافه شـُده بود و داستان طولانی تر شده بود :| RE: داستان واقعی تاسف اور..بخونید..بدترین خیانت.. - ɢλϻε Θvεг - 10-09-2014 قشنگ بود |