◄آیــــــــا پیامبـــر شهـید شده است یــآ فوت کرده اســت؟◄ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41) +--- موضوع: ◄آیــــــــا پیامبـــر شهـید شده است یــآ فوت کرده اســت؟◄ (/showthread.php?tid=161187) |
◄آیــــــــا پیامبـــر شهـید شده است یــآ فوت کرده اســت؟◄ - τοxικ - 18-08-2014 آيا پيامبر اسلام مسموم از دنيا رفت؟ دانشمندان مسلمان دربارهي چگونگي فوت پيامبر| ديدگاههاي گوناگوني دارند. بسياري از علماي شيعه و سني معتقدند كه آن حضرت را مسموم كردند و همين سمّ، باعث شهادت آن بزرگوار شده است. علماي اهل سنت، در چندين جا روايتهايي را نقل كردهاند كه شاهد آن است كه پيامبر| با سمّ به شهادت رسيدهاند. از جمله، حاكم نيشابوري كه در كتاب معتبر المستدرك علي الصّحيحن، ج3، ص61 مينويسد: «داود بن يزيد گويد كه: از شعبي شنيدم كه ميگفت: به خدا قسم رسول خدا| و ابوبكر با سمّ كشته شدند وعمر و عثمان و علي بن أبيطالب× با شمشير كشته شدند و حسن بن علي× با سمّ و حسين بن علي× با شمشير كشته شد». و از علماي شيعه، شيخ مفيد& ومرحوم شيخ طوسي در كتاب تهذيب الأحكام، ج6، ص2 مينويسند: «رسول خدا| در روز دوشنبه، 28 صفر در مدينه در حالي كه مسموم شده بود، از دنيا رفت». اما اين كه چه كسي و چه زماني به آن حضرت سمّ داده است، روشن نيست. محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح بخاري، ج3، ص1611 مينويسد: عايشه گفته است كه رسول خدا| در مريضي خود (كه در آن از دنيا رفتند) ميفرمودند: تا كنون درد غذايي را كه در خيبر خوردم، احساس ميكردم و الآن زماني است كه احساس كردم شريانهاي قلبم از آن پاره شده است. شايد بعضي بگويند كه چنين مطالبي بعيد به نظر ميرسد كه سمّ، بعد از چهار سال اثر كند؛ ضمن اين كه پيامبر قبل از خوردن سمّ در جنگ خيبر، از مسموم بودن گوشت آگاه شد و از خوردن دست كشيد. در صحيح بخاري، ج3، ص1618 از ابن مسعود نقل شده است كه ميگفت: «ما صداي تسبيح گفتن غذا را هنگامي كه رسول خدا از آن تناول ميفرمودند، ميشنيديم». يعني در جلوي پيامبر|، گوشت سردست مسموم، با آن حضرت سخن گفت و ايشان از سمّي بودن خود مطلع كردند. محمد بن اسماعيل بخاري (در صحيح بخاري، ج3، ص1618) و مسلم و بساري از بزرگان اهل سنت نوشتهاند: «عايشه گفته است در زمان مريضي رسول خدا|، به زور در دهان ايشان دوا ريختيم. پس با اشاره به ما فهماند كه به من دوا نخورانيد؛ ما با خود گفتيم كه اين از آن جهت است كه مريض از دوا بدش ميآيد و وقتي حال حضرت بهتر شد، فرمودند: آيا من شما را از اين كه به من دوا بخورانيد، نهي نكردم؟ پس فرمودند: بايد در دهان هر كسي كه در اين خانه است، در جلوي چشم من دوا ريخته شود؛ غير از عباس كه او شاهد ماجرا نبوده است. ابن حجر عسقلاني در شرح اين روايت مينويسد: اينكه گفته «لددنا» ، يعني اينكه ما در دهان آن حضرت بدون اينكه اختياري داشته باشد (با زور) دوا ريختيم. چند سؤال از اهل سنت كه اميد است پاسخي براي آنها داشته باشند. 1ـ مگر قرآن نميفرمايد: «هر دستوري كه رسول به شما داد، اطاعت كنيد و از هر گناهي نهيتان كرد، آن را ترك كنيد و از خدا بترسيد كه خدا، عذابي سخت دارد». (سورهي حشر، آيهي7) 2ـ چرا عايشه پيامبر را مانند ديگر بيماران ميبيند؟ مگر خداوند در آيات 3 و 4 سورهي نجم نميفرمايند: «هرگز از روي هوي و هوس سخن نميگويد و آنچه ميگويد، چيزي جز وحياي كه به وي ميشود نيست». 3ـ آيا پيامبر| به اندازهي آنها درك نميكرد چه چيزي براي او خوب يا بد است؟ يا اينكه آنها ميخواستند باز هم هذيان را به پيامبر| نسبت دهند. شهادت حضرت فاطمه واقعيتي انكار ناپذير شايد همين امر، موجب گرديد تا توجيهگران تاريخ، اين واقعيت مسلم تاريخي را انكار كنند. اما چه ميشود كرد؟ اي كاش زبان لال ميشد، اي كاش كوهها متلاشي ميشد و اين فاجعه رخ نميداد. اين واقعيت نه تنها در منابع حديثي شعيان آمده، بلكه معتبرترين كتابهاي اهل سنت هم به آن اشاره كردهاند. از جمله صحيح بخاري كه از قول ابن عباس اين چنين توصيف ميكند. «الزريّة كلّ الزريّة» مصيبت آن مصيبتي كه بر هر مصيبتي برتري دارد. بلكه آن مصيتي كه همهي مصائب را دربر ميگيرد، زمينهسازي براي اين مصيبت عظمي بود. نسبت هذيان و ... به پيامبر| دادند و با جملهي «حسبنا كتاب الله» كتاب را از عترت جدا كرده و زمينهي «الزرية كل الزرية» را فراهم كردند. اينك متن حديث از ابن عباس: چون بيماري رسول خدا| شديد گرديد، فرمود: چيزي بياوريد تا در آن براي شما نوشتهاي بنويسيم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: بر پيامبر| بيماري چيره گرديده، كتاب خدا در دست ماست و همين ما را بس است؛ پس اختلاف كردند و جنجال بالا گرفت. پيامبر| فرمود: از نزد من برخيزيد. درگيري در حضور من سزاوار نيست. شايد آنانكه كلام ابن عباس را ميشنيدند كه ميگويد: «الرزية كلّ الرزية» واي مصيبت جامع، حيران و آشفته خاطر بودند كه يعني چه؟! ابن عباس چه ميگويد؟ اما پس از چند روز، نسبتدهندهي هذيان و ياوهگويي به پيامبر| ، كلام ديگري نيز گفت: «به خدا قسم خانه را با شما به آتش ميزنم». اين ماجرا در منابع فراواني از اهل سنت آمده كه فقط به يك نمونهي آن اشاره ميكنيم. ابوبكر عبدالله بن محمد بن ابي شيبه، شيخ و استاد بخاري، در كتاب المصف، ميگويد: «آنگاه كه بعد از رسول خدا| براي ابوبكر بيعت ميگرفتند، علي× و زبير براي مشورت در اين امر، نزد فاطمه÷ دختر پيامبر| رفت و آمد ميكردند. عمر بن خطاب باخبر شد و به نزد فاطمه÷ آمد و گفت: اي دختر رسول خدا، به خدا در نزد ما كسي از پدرت محبوبتر نيست و پس از او، محبوبتر توئي! به خدا قسم اين امر مرا مانع نميشود كه اگر آن نزد تو جمع شوند، دستور دهم كه خانه را با آنها به آتش كشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه÷ بيرون شد، علي× و... به خانه برگشتند. پس فاطمه÷ گفت: ميدانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا قسم ياد كرد اگر (بدون اينكه با ابوبكر بيعت كنيد) به خانه برگرديد، خانه را با آتش ميزند؟ و به خدا قسم كه او به سوگندش عمل خواهد كرد. عالم بزرگ سني، شافعي جويني از پيامبر| نقل ميكند كه فرمود: «چون به دخترم فاطمه مينگرم، به ياد ميآورم آنچه را كه بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنكه در خانهاش ذلت وارد گرديده، از وي هتك حرمت شده، حقّش غصب و ارثش منع شده، پهلويش شكسته و جنينش سقط گرديده و او فرياد برميآورد: «يا محمّدا»... پس او اولين كسي از ا هلبيتم ميباشد كه به من ملحق ميگردد. پس بر من وارد ميشود، محزون، مكروب، مغموم، مقتول...». هنگامي با مشعل آتش براي تسليت به دختر پيامبر| آمدند كه وي به «محسن×» باردار بود و تهاجم به خانه و ... موجب قتل محسن×، طفلي كه هنوز پا به دنيا ننهاده بود گرديد. چنانكه ابن أبيدارم، جملهي «إنّ عمر رفس فاطمة حتّي اسقطت بمحسن؛ عمر لگدي بر حضرت زهرا÷ زد تا محسن سقط گرديد». را مورد تقرير و تأييد قرار داده تا مورد نكوهش گروهي قرار گرفت. با آنچه كه گفته شد، جاي ترديدي باقي نميماند. و شهادت دختر پيامبر| براي هيچ شيعه و سني منصف و غيرمتعصبي قابل انكار نيست. در عين حال باز هم اين قصّه بر باورهاي بسياري سنگين ميآيد و جا دارد كه فرياد برآورند كه: آه چه ميگويي؟ ساكت باش؟ مگر ممكن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاك ميگردند؟ خورشيد ميتابد؟ و... مگر خدا به پيامبرش نفرمود: «لولاك لما خلقت الأفلاك» و پيامبر| دربارهي دخترش نفرمود: «فاطمة بضعة منّي؛ فاطمه پارهي تن من است». بلاذري در انساب الأشراف ميگويد: «عمر به مقتضاي قسمش عمل كرد و بيت اهلبيت را به آتش كشيد». اما از طرف ديگر، فاجعه آنقدر بزرگ و سنگين است كه هرچند نتوان در ادلّه و مستندهاي تاريخي و حديثي آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختي ميتواند آن را باور كند. مگر علي× نبود؟ چگونه جرأت كردند در مقابل چشمان علي× فاطمه÷ را كتك زده، خانهاش را به آتش بكشند؟ مگر نديده بودند كه علي× درِ خيبر را چگونه از جا كند؟ مگر جنگ ايشان را با عمروبن عبدود نديده بودند؟ آري همه را ديده بودند. حتّي نداي جبرئيل را كه فرمود: «لاسيف الاّ ذوالفقار ولافتي إلاّ علي». اگر آنها، علي× را فقط در دلاوري و شجاعت ديده بودند، جرأت نميكردند اين فاجعه را به بار آورند. آنها حلم علي و رأفت علي را هم ديده بودند. آنها ميدانستند علي× همنفس پيغمبر است. قبل از آن، بر پيامبر| جرأت ميكردند و ميفرمودند: «إنّ قومي لايعلمون» و در مقابل آنها بر آن حضرت شمشير كشيده بودند. پيامبر| دين خدا را پاس ميداشت و خدا به دفاعل از او ميپرداخت. نمونهاي از اين دفاع خدا از پيامبر خود در سورهي احزاب آمده كه چون حياي پيامبر| مانع از برخورد با رفتار آزاردهندهي آنها نسبت به زنان پيامبر| ميشد، خداوند در اين آيات، آنان را از رفتارهاي ناشايست مخصوصاً با همسران پيامبر| برحذر داشته است. {يا أيّها الَّذين آمَنوا لاتَدْخُلَوا بيوت النبيّ إلاّ أن يؤذن لكم إلي طعام غير ناظرين إناه ولكن لايستحيي من الحقّ وإذا سألتموهنَّ متاعاً فانْتشروا ولا مستأيسين لِحديث إن ذلكم كانَ يؤذي النَبيّ فيستحيي مِنْكم والله لايَسْتَحْيي مِنَ الْخَلق وإذا سألتُمُوهنَّ مَتاعاً فسئلوهنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلكم أطهر لقلوبكم وقلوبهنّ} شايد بتوان يكي از اهمّ مصاديق آزار پيامبر| را داستاني كه بخاري آورده است به شمار آورد. حاصل داستان اين است كه زنان پيامبر اكرم| در تاريكي شب، با پوشش كامل به مكاني كه خلوت و مناسب بود، براي قضاء حاجت ميرفتند. چون امّ المؤمنين، سوده قدّ بلندي داشت يا تنومند بود، عمر وي را شناخت و فرياد برآورد كه: اي سوده، تو نميتواني خود را از ما پنهان كني، بدان كه ما تو را شناختيم. سوده برميگردد و به پيامبر| شكوه ميبرد و آن حضرت ميفرمايد: شما رخصت داده شدهايد كه براي حوائجتان خارج شويد. (بخاري، ج3، ص351) البته اين داستان را بخاري در سه جا از صحيحش آورده است. مفسرين، شأن نزول آيات فوق (سورهي احزاب) را به دو دليل ذكر كردهاند: 1ـ داستاني كه ذكر شد. 2ـ اينكه بعضي صحابه گفته بودند: چون پيامبر| از دنيا رود، من با فلان همسرش ازدواج خواهم كرد. اين سخن به گوش رسول خدا رسيد و آن حضرت آزرده شد. پس آيات فوق نازل شد. تصور رحلت رهبران ديني، براي ارادتمندانشان بسيار دشوار است. چه مظلوميتي؟چه غربتي. آيا اين قوم كه در زمان حيات شما چنين تصوراتي داشتند، بعد از شما جرأت نخواهند كرد كه بر بيت دختر بزرگوارتان هجوم برند و خانه را با اهلش به آتش كشند و ريسمان به دستهاي علي× ببندند و ديگر نه اينكه ايشان در شجاعت يكهتاز ميدان عرب و عجم بود. تمام اين وقاعي آيا به خاطر اين نبود كه اميرالمؤمنين علي× از جانب پيامبر| و خدا به سكوت و صبر دعوت شده بود و با اين كار، دين خدا را حفظ و ماهيت دشمنان اسلام را به مردم نشان دادند. اما سؤالهاي فراوان هنوز بر صفحات تاريخ بيجواباند. سؤالاتي كه بايد بانيان اين مصيبت و هوادارانشان پاسخ دهند. 1ـ آيا فاطمه÷ به مرگ طبيعي از دنيا رفت؟ اگر تهديد به آتش زدن و سوختن در و حتّي لگد به پهلو زدن و سقط جنين و بيماري، هيچ كدام باعث شهادت نبود؟ پس چرا حضرت بر ابوبكر غضب كردند؟ 2ـ چرا ايشان پنهان به خاك سپرده شد؟ چرا نيمه شب؟ چرا قبرش مخفي ماند؟ دين عمر (مطاعن) روايت كردهاند كه رسول خدا| فرموده: خواب ديدم مردم به من عرضه گشتند. لباسهاي آنها كوتاه و بلند است. بعضي تا سينه و گروهي پايينتر؛ و عمر را ديدم كه لباسش روي زمين كشيده ميشد. گفتند: يا رسول الله! چه تعبيري ميكنيد؟ فرمود: دين. مطابق اين روايت، دين عمر بايد قويتر و ايمانش محكمتر باشد؛ در صورتي كه بنابر روايات خودشان اينگونه نيست. اكنون چند نمونهي معارض از كتب خودشان را متذكر ميشوم: ـ صلح حديبيه؛ كه در آن بر تصميم پيامبر| مبني بر صلح خشم گرفت و شكايت پيامبر| را به ابوبكر برد؛ يعني عمر به پيامبر و تصميم آن حضرت ايمان نداشت. ـ جلوگيري از وصيّت رسول خدا| ؛ مگر نه اينكه خداوند در سورهي حشر، آيهي7 فرمودند: {ما آتاكم الرسول، مخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا} يعني دستورات پيامبر| را بيهيچ استثنايي انجام دهيد، حتي اگر مخالف رأي خودتان بود. پس چرا وقتي پيامبر| از آنها كاغذ و قلم خواست تا برايشان چيزي بنويسد كه گمراه نشوند، به پيامبر| نسبت هذيان داده و در حضور ايشان نزاع كردند؟ و حتي در رواياتي كه از ابن عباس آمده، اين نكات استخراج ميشود: اول آنكه اگر ميگذاشتند پيامبر| وصيت كند، در امت اسلامي گمراهي پيش نميامد. دوم آنكه عمر جلوي نوشتن وصيت پيامبر را گرفت؛ سوم آنكه عمر تنها كسي بود كه به پيامبر نسبت هذيانگويي داد؛ و چهارم، ايجاد اختلاف بين اصحاب. اين جريان در صحيحترين كتابهاي روايتي اهل سنت آمده. هر چند كه در بعضي از كتابها، كوشيدند از زشتيهاي اين عمل بكاهند؛ لذا گفتهاند كه: «عمر پرسيد: آيا او هذيان ميگويد؟ از او بپرسيد». يا در جاي ديگر گفته: «درد بر او غلبه كرده است؛ كتاب خدا ما را بس است». كه در هر دو صورت، معناي آن يكي است. ـ تغيير حدّ شارب الخمر؛ علماي اهل سنت، روايت ميكنند كه پيامبر| براي شارب الخمر، حدي تعيين نفرموده و از طرف ديگر ميگويند: سنت در حدّ شارب الخمر، 40 ضربه بوده و عمر آن را به 80 ضربه رسانده. اين يعني برخلاف سنت رسول خدا عمل كردن. و اين سنت ثابت مانده و از ميان فقهاي اربعه، فقط شافعي آن را 40 ضربه ميداند. ـ امر و نهي به پيامبر| و زدن فرستادهي او؛ در ماجراي ابوهريره كه پيامبر| كفشهايشان را به او دادند و فرمودند: از باغ بيرون برو و به اولين نفري كه گويندهي «لاإله إلا الله» بود، در حالي كه قلبش به آن ايمان داشت، به او مژدهي بهشت بده. ابوهريرة چون خواست به نزد صحابه رود، در راه عمر را ديد و آنچه پيامبر| به او گفته بود براي او بيان كرد. عمر به سينهي ابوهريره زد و او را به نزد پيامبر| بازفرستاد. و خود نيز دنبال او به نزد پيامبر| رسيد. از پيامبر| ماجرا را پرسيد و پيامبر فرمودند: آري. امّا عمر با تندخويي به پيامبر| گفت اين كار را نكن؛ من ميترسم كه مردم به همان(گفتن لاإله إلا الله) تكيه كنند. بگذار آنان عمل كنند. حضرت فرمودند: بگذار. چرا عمر آورندهي پيام را مورد ضرب و شتم قرار ميدهد؟ آن هم پيامي كه براي مؤمنين مسرّتبخش بود. عمر چگونه به خود جرأت داد تا پيامبر| را از دادن چنين پيامي نهي كند؟ آيا درست است كه گفتهاند پيامبر| بعد از نهي عمر، پيام خود را پس گرفت. يعني نعوذ بالله، پيامبر| نميدانستند كه چه ميگويند؟ پس ميفهميم عمر نه تنها مطيع امر خدا و رسول خدا| نبوده، بلكه در بسياري از موارد، مانع انجام دستورات نيز بوده است. ـ نهي از رفع صوت در مسجد؛ سائب بن يزيد ميگويد: در مسجدالنبيّ| بودم كه مردي سنگريزهاي به من زد و گفت: آن دو نفر را نزد من بياورد. وقتي آن دو نفر را آوردم، عمر به آنها گفت: اهل كجاييد؟ گفتند: طائف. گفت: اگر اهل اين شهر بوديد، شما را عذاب ميكردم كه صداي خود را در مسجد بالا برديد. در صورتي كه عين همين واقعه در زمان پيامبر| رخ داده بود؛ اما پيامبر| نه آنها را عذاب كرد و نه حتّي نهي كرد و عمر كه به قول صاحبان صحاح، هميشه با پيامبر| بوده، چگونه به خود اجازه داد كه برخلاف سيرهي ايشان عمل كند؟ ـ بدعت در نماز تروايح؛ نماز تراويح، نمازهاي متسحبي است كه در شبهاي مبارك ماه مبارك رمضان در زمان رسول خدا و ابوبكر و مدتي هم در زمان عمر، فرادي خوانده ميشد. شبي عمر وارد مسجد شد. وقتي ديد همه فرادي ميخوانند، گفت: اگر آنها بر يك امام جمع كنيم، بهتر است و ابيّ بن كعب گويد: چون شب بعد آنها را در صفوف جماعت ديد، گفت: چه بدعت خوبي است. اين در صورتي است كه پيامبر| فرمودند: هر بدعتي (چه به نظر مردم) خوب يا بد، گمراهي است. بايد در اينباره، به عمر گفت: اگر اين بدعتها خوب بود، خدا و رسولش از تو بهتر ميدانستند و ميتوانستند دستور به جماعت خوانده شدن نماز بدهند. ـ بدعت در سه طلاقه كردن؛ اگر مردي زنش را طلاق رجعي دهد و در عده به او رجوع كند و باز مجدداً طلاق بدهد، و بازهم رجوع كند، و براي بار سوم طلاق دهد، ديگر حق ندارد رجوع كند و اگر بخواهد با آن زن زندگي كند، بايد كس ديگري با او ازدواج كند و آن دومي او را طلاق دهد. در اين صورت، شوهر اول ميتواند پس از اتمام عدّه او را به عقد خود درآورد؛ اما نكته اينجاست كه سه طلاق در يك مجلس واحد، سه طلاقه محسوب نميشود. اين امر در زمان پيامبر| ، ابوبكر و دو سال از زمان خلافت عمر انجام ميشد. اما در زمان عمر، چون ديد مردم تعجيل دارند كه حكم سه طلاق در يك مجلس را امضا كرد، آيا ميشود حكم قرآن و سنت پيامبر| و خدا را به خاطر تعجيل مردم تغيير داد؟ آيا اين جز اين است كه عمر نه از رسول خدا| بلكه از خود خدا هم اطاعت نميكرده؟ آيا ميشود گفت عمر ديندار و با ايمان بوده؟ قضاوت با اهل انصاف. ـ شرابخواري عمر؛ با تأسف بايد گفت يكي از كساني كه نتوانست هيچگاه از شرابخواري دست بردارد، عمر بن الخطاب بود. قبل از ذكر مدرك شرابخواري عمر، به آنچه كه در صحاح آمده اشاره ميكنم: در منزل ابوطلحه انصاري، مجلس شرابي ترتيب داده شد كه در آن اين افراد شركت داشتند: ابوطلحه(صاحبخانه)، ابوعبيده جراح(گوركن مدينه)، أبيّ بن كعب، ابودجانه ـسماك بن خرشهـ ، سهيل بن بيضاء، معاذ بن جبل، ابو ايوب و مرداني ديگر از اصحاب رسول خدا| و گروهي از انصار و نيز انس بن مالك كه جوانترين و ساقي آنها بود. در همين هنگام خبر رسيد كه شرب خمر حرام شد. اينان ننوشتند كه «مرداني از اصحاب» چه كساني بودند؟ علامه اميني& در كتاب الغدير، ج7، ص95 تا 102، بحث جالبي در اين زمينه دارد و در ضمن آن، از ابن حجر در فتح الباري و عينين در عمدةالقاري ـ كه هر دو در شرح صحيح بخاري ميباشدـ نقل كرده است كه ابوبكر و عمر نيز جزء آنان بودهاند. حتّي گفتهاند كه ابوبكر در رثاء كشتههاي بدر از كفار قريش، اشعاري خوانده و چون خبر به رسول خدا| رسيد، با غضب نزدشان رفت و چون حضرتش را با آن حال ديدند، گفتند: نعوذ بالله من غضب رسول الله. ابن حجر در اصابه مينويسد كه: ابوبكر قبل از تحريم خمر، شراب خورد و در رثاي كشته شدگان بدر، اشعاري سرود. ـ كتك زدن همسر؛ استفاده از قدرت بدني براي زورگويي ديگران، امري ناپسند و شرعاً حرام است. رسول خدا| الگوي كامل اخلاق، هيچگاه نه زنها و نه خادمهايش را كتك نزد و چون از زدن زن نهي فرمود، عمر اعتراض كرد كه با اين حكم، زنها نسبت به مردان جري ميشوند. دستور بده آنها را بزنند. حضرت فرمود: زنان زيادي از شوهرانشان شكايت كردند. اين مردان، انسانهاي خوبي نيستند. با اين حال، طبق گفتهي اشعث بن قيس، عمر زن خود را ميزد و توجيه خود را به گردن اين مياندازد كه از مرد پرسيده نميشود كه چرا زن خود را كتك ميزند. آيا ممكن است انسان در برابر اعمال خود مسئول نباشد؟ ـ عمر عامل عدم نقل و كتابت و حديث؛ همهي آنچه مسلمانان به آن تمسك ميجويند تا معالم دين خود را آموخته و به آن عمل كنند، بعد از كتاب خدا، سنت پيامبر| است و سنت پيامبر|، شامل قول و فعل و تقرير است و شكي نيست كه براي آنكه آيندگان از اين سه آگاه شوند، بايد توسط افراد مورد وثوق در كتابها نوشته شده باشد. شيعيان، سنت خود را بنا به سفارش پيامبر| از اهلبيت آن بزرگوار گرفتهاند؛ اما اهل سنت از كساني گرفتهاند كه با اميرالمؤمنين× مخالفت داشته و از نظر شيعه قابل اعتماد نيستند. قابل انكار است كه اگر علما و محدّثين اين سنتها را نمينوشتند، اكنون از اسلام چيزي به دست ما نميرسيد؛ حال اگر كسي از گفتن يا نوشتن آن، به هر بهانهاي جلوگيري كند، ضربهاي بزرگ به اسلام زده، در اين بيان، حتّي اهل سنت، رواياتي دارند كه نشان ميدهد عمر مانع از نقل و انتشار حديث در ميان مردم ميشد. ابن ماجه در سنن خود، ج1، ص12 و حاكم نيشابوري، در مستدرك، ج1، ص183، با سند صحيح از قرظة بن كعب، نقل ميكنند كه گفت: «عمر ما را به كوفه اعزام كرد و خود تا «صرار» (محلي نزديك به مدينه) همراه ما آمد. سپس گفت: ميدانيد چرا تا اينجا همراهتان آمدم؟ گفتيم: به خاطر اينكه ما اصحاب رسول خدا| و از انصار آن حضرت ميباشيم. گفت: لكن به خاطر مطلبي كه خواستم برايتان بگويم و مايلم آن را به خاطر بسپاريد. شما وارد بر قومي ميشويد كه اهل قرآن خواندن ميباشند . وقتي شما را ديدند، از شما طلب حديث از پيامبر| ميكنند. برايشان نقل حديث نكنيد. برويد و من هم با شما شريكم. چون به آنجا رسيديم، آنان گفتند: براي ما نقل حديث كنيد. گفتيم: پسر خطاب ما را نهي كرده است. سؤال اين است كه چرا نبايد اين حقايق بازگو شود؟ جز اين است كه مردم در جهل باقي بمانند؟ سائب بن يزيد ميگويد: من مدينه تا مكه با سعد بن مالك، مصاحب بودم. حتي يك حديث هم از رسول خدا| برايم نقل نكرد. مگر نه اين است كه پيامبر فرمودند: «من كتم علما الجمه الله يوم القيامة بلجام من نار» هر كس علمي را كتمان كند، خداوند در قيامت، او را با لجام آتشين لگام ميكند. حتي افرادي مثل ابن مسعود و ابودالدرداء و ابوذر را به خاطر نقل حديث، زنداني ميكند. آيا باز هم علماي اهل سنت نظر بر دينداري عمر ميدهند؟ ـ دربارهي متعه حج؛ علماي اسلام اتفاق دارند كه حج بر سه نوع است: تمتّع، افراد و قران. در حجّةالوداع كه مسلمانان به احرام حج محرم شده بودند، ناگهان رسول خدا| دستور ميدهند كه هر كس سوق هيد نكرده،تقصير كرده، از احرام خارج شود و زينت را هم به عمره برگرداند كه به آن عمرهي تمتّع گويند كه قبل حجّ تمتّع انجام ميشود. اينان در روز هشتم ذيحجّه مجدّداً محرم شده و حجّ تمتّع را انجام دادند كه بعضي از راويان براي توحيد و فعل عمر، آن را فقط منحصر به آن زمان دانستهاند. حال اشارهاي به يك مورد از تحريم آن توسط عمر. از ابوموسي روايت است كه ميگويد: من در زمان رسول خدا| حجّ تمتع را انجام دادم تا زمان خلافت عمر به آن فتوي ميدادم. تا آنكه به من گفته شد مواظب خودت باش كه از عمر دستور جديدي آمده است. چون او را ديدم، گفتم: جريان چيست؟ گفت: اگر به كتاب خدا بنگريم، خداوند دستور به اتمام حجّ و عمره ميدهد و اگر به سنت رسول خدا| بخواهيم عمل كنيم، كه آن حضرت از احرام خارج نشد تا بعد از اتمام حج. از استدلال عمر نبايد تعجّب كرد؛ چون او ميخواست بدعتي در دين خدا بگذارد. اما من از علماي اهلسنت در عجبم كه چرا سالها از اين بدعت آشكار پيروي كردند و نگفتند اگر آن حضرت از احرام خارج نشد، علت آن را سوق هدي دانسته است. حال بايد بپرسم از تمام كساني كه خود را از اهل انصاف و منطق ميدانند، از تمام كساني كه خود را پيرو عمر ميدانند، كه آيا پيامبر| و خداي تعالي نعوذ بالله چيزي نميدانند؟ و عمر خير و صلاح دين و مردم را بهتر از آنها ميداند؟ و واقعاً گناه تمام كساني كه اين اعمال را از ترس انجام ندادند، متوجه كيست؟ همانطور كه جابر گفت، «ما هر دو متعه (حجّ و نساء) را در زمان رسول خدا انجام داديم تا آنكه عمر ما را از آن نهي كرد و ديگر انجام نداديم». چون اگر متعهي نساء را انجام ميدادند، سنگسار ميشدند و متعهي حجّ را از ترس انجام ندادند) و عقوبت و كيفر آن در صحاح بيان نشده است.(مقاله کربلایی سلمان حدادی وهابی ره یافته به مکتب امیرالمومنین علی علیه السلام)
RE: ◄آیــــــــا پیامبـــر شهـید شده است یــآ فوت کرده اس؟◄ - hidden ninja - 18-08-2014 شهید با مدرک چون چهارده معصوم همه شهید میشن |