انجمن های تخصصی  فلش خور
خاطرات حمید چریک - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: خاطرات حمید چریک (/showthread.php?tid=158850)



خاطرات حمید چریک - ✘ றДƬДᗡØЯЄ ✘ - 14-08-2014

خاطرات حمید چریک 1

به او حمید چریک می گفتند. حدود سه سال با هم زندگی کردیم. قبل از جنگ مأموریت غیر جنگی به مهاباد و کردستان می رفت. او چهار ماه در تهران دوره چریکی دید. جنگ شروع شد روز اول جنگ به جبهه رفت. دو ماه می ماند و بعد 3-4 روز به مرخصی می آمد و عجله داشت که به جبهه برگردد.

بارها در جبهه از ناحیه پا و کمر مجروح شد و گواه صادق این مجاهدت ها مدال فتحی است که از طرف آیت ا… خامنه ای به دخترش عطا گردید.

 در حالی که بدنش پر از ترکش بود؛ سرانجام در تاریخ 2/2/61 به خیل شهیدان پیوست.

راوی: همسر شهید حمید ایرانمنشدر عملیات بیت المقدس،محوری که تیپ ثارلله عمل می کرد، محور موفقی بود.در همان ساعت های اولیه،بیشتر اهداف خود را تصرف کردند ولی تلاش اصلی روی محور کارون بود که می بایست از آن رد می شدیم.جناحین چندان توفیقی کسب نکرده بودند.

فقط تیپ ثارلله بود که عملیات را با موفقیت به پیش برده بود.با عبور بچه ها از محور کارون،دشمن را درگیر نگه داشتیم.مقاومت جانانه ای در محور کوهه انجام شد؛ ارتباطات قطع شده و مشکلاتی در کار بود.از همان خودروها و نفربرها و امکانات دشمن بهره گیری شد و چون هدف دوم عملیات را هم بچه ها تصرف کردند،تعدادی اسیر دادیم.

این عملیات بسیار شجاعانه بود؛ولی چون دو تن از فرماندهان گردان مجروح شده بودند،حاج قاسم(سردار سلیمانی) حمید را به محور کوهه اعزام کرد.

او در شب اول،توفیقات خوبی به دست آورد.دشمن که از پافشاری بچه ها نگران شده بود،حجم فشارش را بیشتر کرد و تمرکز چند یگان تیپ عراق روی همین محور قرار گرفت.حجم آتش توپخانه دشمن باورکردنی نبود.روز دوم،ساعت شش صبح،عرب نژاد از پشت بیسیم،سردار سلیمانی را صدا کرد و بعد از صحبت هایی چند با او،مرا خواست و گفت:-اینها هیچ غلطی نمی توانند بکنند؛به درک واصلشان می کنیم.مطمئن باشید با دست خودشان گورشان را می کنند.

و یکباره صدایش قطع شد و دیگر تنها صدای توپ و خمپاره به گوش می رسید.یکی دو ساعت بعد به خط رفتم.فقط دود و آتش بود.هیچ چیز مشخص نبود.چشم،چشم را نمی دید.بچه ها تا آخرین نفر مقاومت کرده بودند و دشمن را عقب رانده بودند؛گرچه در یکی از هجوم ها حمید و تعداد زیادی از بچه ها به شهادت رسیده بودند.

راوی:پوریانی؛ هم رزم شهید حمید عرب نژاد