انجمن های تخصصی  فلش خور
معجزه اروند کنار - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: معجزه اروند کنار (/showthread.php?tid=142487)



معجزه اروند کنار - キム尺刀ム乙 - 24-07-2014

فروردین ماه سال 1381 ، اروند کنار خیلی شلوغ شده بود و کاروان ها یکی پس از دیگری زینت بخش محفل شهدا می شدند . مثل اینکه می خواستند خوشی ها شان را با شهدای عزیز لروند کنار تقسیک کنند . نا گفته نماند اروند کناری ها هم لباس عیدشان را پوشیده بودند و آنها هم همراه با کاروان ها به مهمانی شهدا می آمدند. واقعا که منطقه اروند کنار از یک صفای دیگری بهره مند بود . من هم که برنامه ی چاووشی پرچم آقا علی ابن موسی الرضا (ع) را به عهده داشتم هر کاروانی که می آمد برای عرض ادب به محضر شهدا می آمد و پس از مشایعت از عزیزان کاروان ها من هم با برنامه چاووشی چاشنی آن محفل بودم . تقریبا ساعت 10:30 دقیقه بود که دیدم خواهری سراسیمه به سنگر تبلیغات امد و در حالی که نفس نفس می زد و اشک از چشمانش جاری بود گفت : آقا دخترم گم شده هر چه گشتم پیدایش نکردم لطفا اعلام کنید هر کسی که بچه ام را پیدا کرد به سنگر تبلیغات بیاورد من همین جا منتظرش هستم . 
- اسمش چیه ؟ 
- زینب 
- چند سالش هست ؟ 
- 4 سالش هست و پیراهن ابی و روسری قرمز داره . 
ما چند بار اعلام کردیم ولی خبری نشد . چشم انتظاریمان تا ساعت 4 بعد از ظهر طول کشید . تا این که سردار ذوالقدر تشریف آوردند . من سریع دویدم پرچم اقا علی ابن موسی الرضا (ع) را آمادخ کردم و خدمت سردار بردم و در حالی که جمعیت زیادی مزار شهدا را زیارت می کردند خدمت سردار پرچم را باز کردم و با برنامه چاووشی و عرض ادب خدمت آقا امام رضا ( ع) و شهدا اروند حال دیگری به محفل آن روز بخشیده شد . بعد از تمام شدن مراسم من در حال جمع کردن پرچم بودم که همان خانم که دخترش گم شده بود ، آمد . دیدم این خواهر آمده و یک سر پرچم را گرفته گریه کنان می گوید ای صاحب پرچم من بچه ام را از شما می خواهم تا بچه ام پیدا نشود من نمی روم ، نگذار شرمنده شوم . این صحنه حال دیگری به اطرافیان بخشید و من در حالی که اشک از چشمانم جاری بود با همان حال نیم نگاهی به طرف اروند کردم و گفتم یا اباالفضل بچه اش را بهش برسان ..... 
ولله هنوز حرفم تمام نشده بود که اعلام کردند بچه پیدا شد. نمی دانید این خواهر چه حالی پیدا کرده بود از خوشحالی در پوشت خود نمی گنجید . 

راوی : محمد کشاورزیان – لشکر 25 کربلا