انجمن های تخصصی  فلش خور
از راه اندازی خونین‌ترین جنگ در آمریکا تا حمایت از استعمار - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34)
+---- انجمن: معاصر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=45)
+---- موضوع: از راه اندازی خونین‌ترین جنگ در آمریکا تا حمایت از استعمار (/showthread.php?tid=139680)



از راه اندازی خونین‌ترین جنگ در آمریکا تا حمایت از استعمار - PROOSHAT - 20-07-2014

 آنچه پیش روی شماست مقاله‌ای است که آقای چریس لییدر (Chris Leithner) نوشته است. مشرق نیز بدون هیچ تغییری این مقاله را ترجمه و منتشر می‌نماید تا محققین فارسی زبان به جنبه‌های پنهان شخصیت آبراهام لینکلن که به عنوان یک شخصیت آزادی خواه مطرح است پی ببرند
از راه اندازی خونین‌ترین جنگ در آمریکا تا حمایت از استعمار 1

1- 
اولین دروغ بزرگ که همه دنیا به آن اعتقاد دارد این است که لینکلن که فرقه پرستندگانش او را "آزادی‌بخش بزرگ بردگان" می‌نامند، برای آزاد کردن برده‌ها به جنگ رفته است. تنفر از بی‌عدالتی نژادی وی و تمایل به پایان برده‌داری هیچ نقشی در تصمیم نیروهای اتحادیه به در نطفه خفه کردن نیروهای مؤتلفه نداشت. بلکه عامل اصلی تصمیم لینکلن بر این بود که به هر قیمتی اتحادیه را حفظ کند، حتی اگر لازم باشد به قیمت زندگی صدها هزار نفر باشد. وی در سال 1862 به"هوراس گریلی"روزنامه‌نگار مشهور شمال آمریکا می‌نویسد: 
"هدف مهم من در این درگیری نجات اتحادیه است، و نجات دادن یا نابود کردن برده‌داری نیست. اگر بتوانم اتحادیه را نجات دهم بدون آن‌ که یک برده را آزاد کنم، این کار را می‌کنم."

کنگره نیز در سال 1861 به صراحت بیان کرد که هدف از جنگ "دخالت در حقوق و نهادهای تأسیس شده در آن ایالت‌ها" نبوده، بلکه حفظ اتحادیه "بدون آسیب رسیدن به حقوق چندین ایالت" بوده است. 12 آوریل 1861 که درگیری‌ها در قلعه "سامتر" آغاز شد، تنها هفت ایالت جنوبی مستقل شده بودند. درون اتحادیه بیش از بیرون آن برده وجود داشت و لینکلن ابداً قصد آزاد کردن این برده‌ها را نداشت. دیدگاه "الکسی دو توکویل" در کتاب دموکراسی در آمریکا (40-1835) صحت دارد: "تعصب نژادی ظاهراً در ایالت‌هایی شدیدتر بوده که برده‌داری را الغا کرده‌اند، نه در ایالت‌هایی که هنوز هم برده‌داری در آن‌ها وجود دارد."

عامل دیگری که موجب جنگ شد، تشنگی حزب جمهوری‌خواه برای اخذ مالیات و هزینه کردن آن بود که تا همین امروز هم با اندکی استثنا بی‌تغییر مانده است. شمالی‌ها از آن جهت به جنوب حمله کردند که می‌خواستند درآمد فدرال مالیاتی را پس بگیرند که در صورت استقلال صلح‌آمیز ایالت‌های جنوبی از چنگشان خارج می‌شد. جمهوری‌خواهان از همان زمان تا به امروز همواره حزب"دولت بزرگ" و حامی دخالت دولت در همه امور ایالت‌ها بوده‌اند. در زمان لینکلن، جمهوری‌خواهان توانستند تعرفه‌ای بالا و در حقیقت به سود صنایع داخلی را برای خود تصاحب کنند. از این پول‌ها که از راه ساخت جاده، کانال و خط آهن شسته می‌شد، برای تأمین خدمات رفاهی صنفی حامیانشان استفاده می‌کردند.

از نظر جمهوری‌خواهان اهمیتی نداشت که تعیین تعرفه، رفاه صنفی و موارد دیگری از این دست به سود عده‌ای اندک (با خانه و کارخانه‌هایشان در شمال) و ضرر اکثریت باقیمانده (جنوبی‌هایی که بیش‌تر به چشم خارجی به آن‌ها نگاه می‌شد) است. تنها چیزی که مهم بود این بود که مشتریان چه جنوبی و چه شمالی به حامیان ثروتمند جمهوری‌خواهان پول بدهند. با این حال، بی‌میلی جنوبی‌ها به تسلیم شدن در مقابل جمهوری‌خواهان در نهایت موجب استقلال آن‌ها شد.

از دید لینکلن، جمهوری‌خواهان تنها با حفظ تمامیت اتحادیه، حتی اگر لازم شد با نیروی نظامی، می‌توانستند تشنگی خود در اخذ مالیات را سیراب کنند، به حامیان خود بذل و بخشش کنند و یک امپراتوری کامل بسازند. وی در اولین سخنرانی خود پس از ادای سوگند ریاست‌جمهوری در تاریخ 4 مارس 1861 تهدید کرد که به هر ایالتی که "حقوق و مالیات" فدرال را جمع نکند حمله خواهد کرد. 19 آوریل هم دستور خود مبنی بر بلوکه کردن بنادر جنوبی را توجیه کرد، بر این مبنا که جمع‌آوری درآمد در ایالت‌هایی که مستقل شده‌اند به طور کارامد نمی‌تواند صورت بگیرد.

2-
دومین دروغ بسیار بزرگ که به دنیا تلقین شده این است که لینکلن طرفدار حقوق طبیعی و برابری نژادی بوده است. در حالی که هم صحبت‌ها و هم اعمال او با هرگونه اعتقاد یا احترام به این اصول ارزشی در تضاد است. لینکلن در اولین جلسه مناظره در تاریخ 21 آگوست 1858 اعلام کرد:
"من به هیچ وجه قصد ندارم بین نژادهای سفید و سیاه عدالت سیاسی و اجتماعی برقرار کنم." 
او هم مثل بسیاری و شاید حتی بیش‌تر از افراد زمان خود یک نژادپرست سرسخت و غیر قابل تغییر بود. وی می‌گفت: 
"من و قاضی داگلاس برای انتخاب جایگاه برتر، طرفدار نژادی هستیم که عضو آن هستیم. برده‌ها را آزاد کنیم و آن‌ها را از نظر سیاسی و اجتماعی با خود برابر کنیم؟ احساسات خود من این را نمی‌پذیرد. بنابراین نمی‌توانیم آن‌ها را با خود برابر کنیم."

هیچ فرد منطقی نمی‌تواند ایمان و حمایت صریح لینکلن به آپارتاید و برتری نژادی سفیدپوستان را انکار کند. وی 17 ژوئیه 1858 گفت: 
"آن‌چه بیش از هر چیز می‌خواهم جدایی نژادهای سفید و سیاه است." 
و در چهارمین مناظره خود در تاریخ 18 سپتامبر متعهد شد:
"من به همه قوانین این ایالت تا جایی که ازدواج سفیدپوست‌ها با نیگروها (سیاه‌پوست‌ها) را ممنوع می‌کند، عمل خواهم کرد."
لینکلن مشتاقانه از قانون اساسی ایالت ایلینویز حمایت می‌کرد، که در آن زمان مهاجرت مردم سیاه‌پوست به درون ایالت را ممنوع کرده بود. حتی از قانون رسوا شده سیاهان ایلینویز هم حمایت می‌کرد، قانونی که تعداد اندک مردم سیاه‌پوست ساکن ایالت که برده نبودند را هم از حقوق شهروندی محروم می‌کرد. لینکلن طرفدار لایحه برده‌های فراری سال 1850 هم بود، که از مردم شمال می‌خواست برده‌های فراری را دستگیر کنند و به صاحبانشان برگردانند.

لینکلن این عقاید بی‌شرمانه نژادپرستانه و سیاست‌‌های برده‌داری را به کاخ سفید هم آورد. در اولین سخنرانی پس از سوگند خود تعهد داد که از اصلاحیه پیشنهادی قانون اساسی که اخیراً توسط سنا و مجلس نمایندگان آمریکا تصویب شده بود، حمایت کند. این اصلاحیه دولت فدرال را ممنوع می‌کرد از این‌که این قدرت را به دست‌آورد تا "نهادهای ایالت‌های مختلف را لغو یا در آن‌ها دخالت کند، از جمله درباره افرادی که بنا به قانون آن ایالت به کار یا خدمت گرفته شده‌اند." وی در همان سخنرانی پیشنهاد داد این اصلاحیه قانون اساسی را "صریح و غیرقابل الغا" کند. لینکلن در تمام طول عمر خود طرفدار استعمار بود، به معنای فرستادن همه مردم سیاه‌پوست به آفریقا، آمریکای مرکزی، هائیتی عملاً هر جایی به جز آمریکا. وی در پیامی به کنگره در تاریخ 1 دسامبر 1862 تصریح کرد: 
"من واضح‌تر از این‌ که هست نمی‌توانم بیان کنم که قویاً طرفدار استعمار هستم."
آن‌قدر طرفدار استعمار بود که رئیس"جامعه استعمار ایلینویز"شده بود. به اعتقاد رئیس‌جمهور دروغگوی آمریکا آفریقایی - آمریکایی‌ها تنها زمانی می‌توانستند "برابر" باشند که از آمریکا به جاهای دیگر تبعید شوند.
از راه اندازی خونین‌ترین جنگ در آمریکا تا حمایت از استعمار 1
3-

سومین افسانه‌ای که دنیا باور کرده، این است که جنگ لینکلن نیروهای اتحادیه را نجات داد. البته از نظر جغرافیایی این موضوع کاملاً درست است. اما این جنگ اتحادیه را از نظر فلسفه‌ای کاملاً نابود کرد، علی‌رغم آن‌چه بنیانگذاران آمریکا بر آن تأکید داشتند. در"بیانیه استقلال"1776، لایحه‌های کنفدراسیون 1781-1777 و قانون اساسی 1788 ایالت‌ها خودشان را "آزاد و مستقل" معرفی می‌کنند. این اسناد به صریح‌ترین شکل ممکن می‌گویند: ایالت‌ها قدرت‌های ویژه‌ای به دولت فدرالی دادند تا به عنوان نماینده خود تأسیس کرده بودند، و در عین حال حاکمیت مطلق را برای خود حفظ کردند. بنیانگذاران آمریکا زمانی که بیانیه استقلال را امضا کردند، استقلال خود را هم از ایالت‌های امپراتوری انگلستان اعلام کردند. زمانی هم که جورج سوم قرارداد صلح را برای پایان جنگ امضا کرد، همه ایالت‌ها را جداگانه نام برد. وی علیه سیزده ایالت جنگ به راه انداخت، نه علیه یک موجودیت واحد به نام دولت ایالات متحده.

با توجه به این پیشینه، کدام انسان عاقلی می‌تواند این حق را برای آمریکایی‌هایی محفوظ نداند که از دولت فدرال مستقل شدند؟ اوایل قرن نوزدهم ایالت‌های شمالی بودند که تهدید به استقلال‌طلبی کردند. ایالت"ورمونت"طرح استقلال را بررسی کرد تا نشان دهد تا چه اندازه از منطقه خریداری شده"لوئیزیانا"متنفر است. توماس جفرسون حامی این منطقه هم می‌دانست که این کار خلاف قانون اساسی است و در تمام طول حیات خود نیز حق هر ایالتی را در گسستن ارتباط با اتحادیه به رسمیت می‌شناخت."ماساچوست"در اعتراض به لایحه تحریم 1807، جنگ 1812 و الحاق تگزاس در سال 1845 تهدید به استقلال‌طلبی کرد. در هیچ یک از این موارد هیچ فرد جنوبی یا هر آمریکایی دیگری هرگز یانکی‌ها (سفیدپوست‌ها) را بتهدید به حمله نظامی نکرد. زمانی که تگزاس از مکزیک مستقل شد، هیچ آمریکایی در حق این ایالت برای استقلال‌طلبی و سپس پیوستن به اتحادیه تردید نکرد. به عکس، همگی اصرار کردند که تگزاس چنین حقی دارد و هیچ فرد مکزیکی حق ندارد از این استقلال جلوگیری کند. اما از نظر لینکلن و دستیارانش آزادی در پیوستن به اتحادیه، به معنای آزادی در استقلال از اتحادیه نبود. بنابراین جنوبی‌ها می‌توانستند به اتحادیه بپیوندند، اما اجازه نداشتند از آن جدا شوند.

با این وجود، واقعیت این است که در سال 1861 اصل آزادی پیوستن و حق استقلال‌طلبی به همان اندازه که در جنوب به رسمیت شناخته می‌شد در شمال هم به آن اعتراف می‌شد. همان‌طور که روزنامه"بروکلین دیلی ایگل"در تاریخ 13 نوامبر 1860 در مقاله سردبیری خود نوشت، اتحادیه "برای ادامه حیات به توافق و تمایل افراد مستقل حاضر در هر ایالت وابسته است، و زمانی که از سوی هر یک از دو طرف این توافق و تمایل دیگر وجود نداشته باشد، اتحادیه هم از بین می‌رود." ژورنال اقتصاد نیویورک نیز در تاریخ 12 ژانویه 1861 بر این مطلب تأکید کرد و هشدار داد که تشکیل اجباری اتحادیه و جلوگیری از استقلال ایالت‌ها از اتحادیه ماهیت دولت را از "داوطلبانه و متشکل از مردمی که مستقل هستند، به استبدادی و تبدیل شدن بخشی از مردم به برده" تغییر خواهد داد.

4-
چهارمین دروغ آشکار که جمهوری‌خواهان آن را منتشر می‌کنند این ادعا است که لینکلن "مدافع قانون اساسی" بوده است. دقیقاً عکس این ادعا درست است؛ لینکلن فردی مستبد بود و در نوع خود بیش‌ترین تخطی را از قانون اساسی کرد. چندین نسل از تاریخ‌دان‌ها به درستی او را یک"دیکتاتور"خوانده‌اند.
"کلینتون روسیتر" نویسنده کتاب "دیکتاتوری بر اساس قانون اساسی" که اولین بار سال 1948 چاپ شد می‌نویسد:
"دیکتاتوری نقش تعیین‌کننده‌ای در موفقیت شمال به حفظ اتحادیه با نیروی نظامی داشت. بی‌توجهی منحصر به فرد لینکلن به قانون اساسی از نظر هیچ‌کس قانونی نبود."

"جیمز رندال" هجوم لینکلن دروغگو به قانون و آزادی را در کتاب "مشکلات قانون اساسی در دولت لینکلن" به ثبت رسانده است. کتابی که اولین بار سال 1926 به چاپ رسید. لینکلن لزوم صدور حکم بازداشت را به حال تعلیق درآورد و به ارتش دستور داد ده‌ها هزار مخالف سیاسی را دستگیر کند. بدون آن‌که هیچ اجازه قانونی داشته باشد، دستور داد تا حدود 300 روزنامه بسته و همه ارتباطات تلگرافی سانسور شود. در انتخابات دستکاری می‌شد. همه رأی دهندگان دموکرات در تمام ایالت‌های سطح اتحادیه تهدید می‌شدند. در نیویورک به سمت صدها معترض به برده‌داری گلوله شلیک شد. ویرجینیای غربی بر خلاف قانون اساسی از ویرجینیا جدا شد. و پر سر و صداترین عضو حزب دموکرات یعنی"کلمنت والاندیگهام" نماینده ایالت اوهایو در کنگره به خارج از کشور تبعید شد. به علاوه، اعضای منتخب قانونگذاری ایالت مری‌لند، والی ایالت بالتیمور و نماینده ایالت مری‌لند در کنگره به زندان افتادند. بر خلاف نص صریح اصلاحیه دوم قانون اساسی، ساکنین ایالت‌های مرزی"دلاور"، کنتاکی، مری‌لند، میزوری و ویرجینیای غربی خلع سلاح شدند و هر کجا دست‌های پلید لینکلن می‌رسید دارایی خصوصی افراد توقیف شد.

5-
پنجمین دروغ بزرگ این است که لینکلن یک "انسان‌دوست بزرگ" بود که با هیچ‌کس کینه‌ای نداشت. واقعیت این است که او یک جنگ تمام‌ عیار را علیه شهروندان جنوب آمریکا برنامه‌ریزی و مدیریت کرد. لینکلن هم مثل "رابرت موگابه" امروز و همه دیکتاتورهای پست دیگر در قرن بیستم به نیروهای خود دستور داد تا زنان و کودکان را قتل‌عام کند. طی جنگی که به راه انداخت شهرهایی را تخریب کرد که ساکنین آن صرفاً شهروندان عادی بودند. غارت دسته جمعی، تجاوز جنسی و اعدام شهروندان غیرمسلح بدون محاکمه و حتی بدون جرم در این جنگ اتفاق افتاد. اقدام ژنرال"ویل یام تکومسه شرمن" موسوم به "رژه تا دریا" از نوامبر تا دسامبر 1864 تا به امروز بدترین عمل تروریستی در خاک آمریکا بوده است. آمریکایی‌ها بهتر است چشمانشان را باز کنند و به خاطر بیاورند که این عمل پلید به دست عوامل دولت آمریکا و به دستور یک رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه انجام شده است. شرمن 24 دسامبر می‌نویسد: 
"نه تنها با ارتش می‌جنگیم، بلکه با مردمی مخالف می‌جنگیم، و باید کاری کنیم تا علاوه بر ارتش سازمان‌دهی شده آن‌ها، پیر و جوان، ثروتمند و فقیر آن‌ها دست سخت جنگ را حس کنند. می‌دانم که حرکت اخیر من در جورجیا تأثیری عالی در این راستا داشته است."
بر اساس قوانینی که متفقین بعد از جنگ جهانی دوم تصویب کردند، لینکلن و فرماندهان ارشد ارتش اتحادیه بی‌شک جنایتکار جنگی محسوب می‌شدند.

6-
دروغ ششم و شاید نفرت‌انگیزترین دروغی که به مردم دنیا خورانده شده این است که جنگ شمال علیه جنوب ضروری بود. دروغگوها و افسانه‌سازهای حامی این نگرش می‌گویند تنها جنگ می‌توانست برده‌داری را پایان دهد. اما واقعیت این است که جنگ بر اساس یک تصمیم آغاز شد نه یک ضرورت. این جنگ که خونین‌ترین جنگ در تاریخ آمریکا بود، موجب کشته شدن 620 هزار سرباز و شمار نامعلومی از شهروندان عادی، احتمالاً حدود 250 هزار نفر، شد. تقریباً از هر چهار مرد بالغ سفیدپوست در جنوب آمریکا یک نفر کشته شد. بدون آن‌که جنگ هیچ هدفی یا خاصیتی داشته باشد. طی قرن نوزدهم ده‌ها کشور از امپراتوری‌های انگلستان، روسیه و اسپانیا به شکلی صلح‌آمیز بنای غیر قابل دفاع برده‌داری را فرو ریختند. از جمله کشورهای نیم‌کره غربی که این راه را دنبال کردند آرژانتین، کلمبیا، شیلی، همه کشورهای آمریکای مرکزی، مکزیک، بولیوی، اروگوئه، بسیاری از مستعمره‌های فرانسه، اکوادور، پرو و ونزوئلا بودند. تنها در "کشور آزادها" است که جنگ و تخریب اموال و قانون اساسی شرایط لازم برای لغو برده‌داری تلقی می‌شود. به نظر می‌رسد جمهوری‌خواهان چه در جنوب آمریکا و چه در خاورمیانه برای آزادی کشورها باید آن‌ها را نابود کنند.

بنابراین آبراهام لینکلن "آزادی‌بخش بزرگ بردگان" نبود، بلکه جنگ‌افروز و امپریالیست بزرگ بود، نژادپرست بزرگ بود، مالیات‌گیر و مالیات‌خرج‌کن بزرگ بود، فسادگر بزرگ بود، زندانی‌کننده بزرگ بود، و مخرب بزرگ قانون اساسی بود. لینکلن یک جنایتکار جنگی و بدترین رئیس‌جمهور آمریکا بود.