انجمن های تخصصی  فلش خور
تب فوتبال، توطئه‌ای استعماری؟! - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34)
+--- موضوع: تب فوتبال، توطئه‌ای استعماری؟! (/showthread.php?tid=128831)



تب فوتبال، توطئه‌ای استعماری؟! - tyjtfhdhr - 30-06-2014

تب فوتبال، توطئه‌ای استعماری؟! 1
ترجمه: بهرنگ رجبی

تاریخ ایرانی: هوشنگ شهابی، استاد روابط بین‌الملل و تاریخ دانشگاه بوستون آمریکا، در این مقاله به تاریخ سیاسی فوتبال در ایران پرداخته و اثرات متقابل محبوب شدن این ورزش و تغییرات اجتماعی، جهت‌گیری‌های دولتی و سیاست را تحلیل کرده است که در این روزها که روح فوتبال در جان همه حلول کرده، خواندنشان در «تاریخ ایرانی» لذتی مضاعف دارد.



***



فوتبال در دوران جمهوری اسلامی



آیت‌الله خمینی کمی بعد بازگشتش در دیداری با ورزشکاران گفت: «من ورزشکار نیستم اما ورزشکاران را دوست دارم.» عبارتی که ورد زبان کارگزاران حکومت تازه شد. اما ورزش نقش خیلی برجسته‌ای در برنامۀ انقلابیون نداشت.



در قرآن صراحتاً به رقابت‌های ورزشی اشاره‌ای نشده. یک بازی، تخته‌ نرد، صراحتاً منع شده (آیۀ ۲۱۹ سورۀ بقره و آیات ۹۰ و ۹۱ سورۀ مائده)،(۱) و در متون فقهی هم فقط به سوارکاری و تیراندازی اشاره شده ــ دلیل این اشاره هم اینکه در این ورزش‌ها مجاز است حریف‌ها روی نتیجه شرط ببندند و کسان دیگری هم برای مسابقه جایزه بگذارند.(۲) بنا به حدیث، پیامبر در ملأعام کلی از ورزش‌ها را انجام می‌داد و مؤمنانش را هم ترغیب به همین کار می‌کرد.(۳) در میان شیعیان، امام اول، علی ابن ابیطالب، آوازه‌ای شگفت در ورزش دارد. اما اوایل انقلاب پاک‌دینانی بودند که داشتند در برابر آنچه به دیدشان افراط‌کاری‌های لذت‌طلبانۀ نخبگان و قدرقدرتان غربی شدۀ ایران می‌آمد، واکنش می‌دادند. مثلاً اوایل اسب‌سواری و موارد مربوط به آن به دلیل تصویر اشرافی‌شان با اخم و تخم روبه‌رو بود، حتی به رغم اینکه اسب‌سواری در تعالیم دین تأیید شده و انقلابیون به تب فوتبال در ایران هم با کلی شک و ظن نگاه می‌کردند، همچنان که دو قرن پیش‌تر وضع فوتبالیست‌های انگلستان هم همین بود. مقایسه‌ای با تجربۀ انگلستان آموزنده است.



وقتی جیمز اول و چارلز اول انگلستان انجام تعدادی تفریحات و سرگرمی‌های محبوب را در روزهای یکشنبه مجاز اعلام کردند، پاک‌دینان آن زمان، پیوریتین‌ها، خشمگین شدند. آن‌ها ورزش را می‌پذیرفتند «اگر در راستای هدفی عقلانی بود، اگر اسباب تجدید قوایی بود لازم برای فعالیت‌های مفید جسمانی. اما به منزلۀ جلوۀ خودانگیختۀ تمایلاتی نابسامان، مشکوک بود؛ و تا وقتی صرفاً ابزار لذت، یا غرور برانگیخته، غرایز خام، یا غریزۀ غیرمنطقی شرط‌بندی باشد، البته که اکیداً محکوم است و تقبیح می‌شود.»(۴) وقتی پیوریتین‌ها در انگلستان به قدرت رسیدند مجال یافتند نظریه‌شان را عملی کنند. «در فاصلۀ سرنگونی شاه و استقرار مجدد حکومت، دولت اغلب اوقات داشت تلاشی تمام عیار برای اصلاح عرف‌ها و آدابی می‌کرد که مردم در ورزش تجربه کرده بودند.» اما سر آخر حتی الیور کرامول هم مجبور شد با چیزی کنار بیاید که آدام اسمیت آن را میل طبیعی آدم‌ها به بازی و رقابت خوانده؛ ورزش و بازی‌ها هیچ وقت یکسر نیست و نابود نشدند، مگر سر روزهای یکشنبه.(۵)



در سال‌های نخستین انقلاب، پاک‌دینی مذهبی که با ریاضت انقلابی آمیخته بود، روی خط‌مشی و سیاست‌های ورزش تأثیر گذاشت. بساط ورزش‌های نخبه‌پسندی چون سوارکاری، شمشیربازی و بولینگ موقتاً جمع شد. با توجه به وابستگی بسیاری از صاحبان باشگاه‌های ورزشی به حکومت پیشین، همۀ باشگاه‌های خصوصی ملی شدند. شطرنج، مشت‌زنی و کونگ‌فو ممنوع شد، اولی به این خاطر که اغلب فقها مرتبطش می‌دانستند با شرط‌بندی، و دوتای آخری چون به بدن صدمه می‌زدند، کاری که خلاف ‌شرع است. همزمان برخی هنرهای رزمی چون کاراته و تکواندو تأیید و تشویق می‌شدند، چنان که حتی در مساجد تسهیلاتی برای تمرین‌شان فراهم شد. اما رقابت‌های ورزشی زنان تا اطلاع ثانوی موقوف شد، دلیلش هم پوشش ناکافی ورزشکاران در جریان رقابت‌ها بود.(۶) در تهران، انگار به انتقام کار رضاخان در گرفتن زمین مسجد برای ساختن ورزشگاه، زمین فوتبال دانشگاه تهران را کردند محل برگزاری نماز جمعه.(۷)



بعد انقلاب تیم‌های فوتبال بزرگ ملی شدند و اسم‌شان عوض شد. تاج شد استقلال و پرسپولیس شد پیروزی؛(۸) بازیکن‌ها اجازه نداشتند پیراهنی بپوشند که حروف لاتین رویش داشته باشد. رقابت میان «آبی‌ها» و «قرمزها» ادامه داشت و تا مدتی نشانگر بعد سیاسی تازه‌ای هم بود: استقلال چندتایی مجاهد در جمع اعضایش داشت (خود باشگاه در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۵۹ از مسعود رجوی حمایت کرد)،(۹) اما پیروزی، که اغلب آدم‌ها دست از پرسپولیس نامیدنش برنمی‌داشتند، آدم‌هایی از گروه‌های مختلف در خودش داشت. با پایان چند صدایی سیاسی در اوایل دهۀ ۱۳۶۰، از بعد سیاسی این مسابقه هم قدری کم شد، اما خود مسابقه باقی ماند و بازی‌های میان این دو تیم کماکان جماعتی عظیم و به شدت متعصب و پرشور را جذب می‌کرد.



اواخر سال ۱۳۵۸ تیم ملی در بوشهر بود و داشت برای بازی‌های آسیایی آماده می‌شد که رفت در سیبل حملات. تظاهرکنندگان شعار می‌دادند: «اردوی تیم ملی، خیانت است به ملت» و سازمان تبلیغات اسلامی آنجا جزوه‌ای منتشر کرد که می‌پرسید «آیا بهتر نبود به جای اینکه مخارج زیادی را صرف این قبیل کارهای سرگرم‌کننده کنند، عده‌ای از جوانان ما را برای یافتن تخصص در رشته‌های مورد نیاز مملکت به کشورهای مربوطه بفرستند؟... آیا بهتر نبود به جای صرف ذره‌ ذرۀ خون این ملت بی‌گناه و ستمدیده در این قبیل مسائل بیهوده، مدرسه، درمانگاه و برق و آب روستاهای محروم را از همین‌ها درست کنند؟... آیا بهتر نبود به جای دلقک‌بازی‌های انگلیسی و آمریکایی و به اصطلاح در میادین بین‌المللی درخشیدن، در روستاهای ما که از وسایل اولیۀ راحتی محروم‌اند کنار برادران زحمتکش جهاد سازندگی بدرخشند؟... آیا مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ما حل شده که به ورزش پرداخته‌ایم؟»(۱۰) نه فقط این مسائل حل نشد، بلکه خیلی نگذشت که مشکل تازه‌ای هم بهشان افزوده شد: جنگ.



روز ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ تیم ملی در کویت بود و داشت در مسابقات جام باشگاه‌های آسیا بازی می‌کرد که عراق به ایران حمله کرد. ایران بازی را دو بر یک باخت، طلیعه‌ای بر مجموعه‌ای طولانی ‌مدت از شکست‌های تیم ملی در دهۀ ۱۳۶۰.(۱۱) در پاییز ۱۳۵۹ رئیس تازۀ سازمان تربیت ‌بدنی گفت در شرایط جنگ دلیلی ندارد مسابقات فوتبال برگزار کنیم.(۱۲) اما جوان‌ها دلشان می‌خواست فوتبال بازی کنند و در نتیجه به رغم بی‌اعتنایی رسمی به فوتبال، بازی‌های محلی گل کوچک سر و سامان دادند. محبوبیت این بازی‌های گل کوچک در محله‌هایی که ساکنانش بنیان اجتماعی حکومت تازه را شکل می‌دادند، آدم‌هایی را که حالا در قدرت بودند نگران کرد، آدم‌هایی که ترجیح می‌دادند جوان‌ها و نوجوان‌ها را در مساجد ببینند تا در زمین‌های بازی. در ماه رمضان سال ۱۳۵۹ وقتی مساجد به قدر کافی پر نشدند، سروکلۀ مقالاتی انتقادی در نشریات پیدا شد که ضدانقلاب را متهم به راه انداختن این بازی‌های فوتبال محله‌ای و منحرف کردن توجهات از مناسک و مراسم مذهبی می‌کرد. همچنان که شاهدی توضیح داده، محبوبیت فوتبال گل کوچک رنگ و بوی سیاسی نداشت بلکه معنایش صرفاً این بود که فوتبال بازی کردن مفرح‌تر و دلچسب‌تر است.(۱۳)



انقلاب به جام تخت جمشید پایان داد، اما سال ۱۳۶۰ چندتایی لیگ استانی شکل گرفتند که قهرمانان هر کدام بعدتر با همدیگر بازی می‌کردند تا قهرمان کشوری مشخص شود. نام این جام ایدئولوژی جدید را بازتاب می‌داد؛ «قدس». تداوم محبوبیت فوتبال محافظه‌کاران را می‌آزرد و در پاییز ۱۳۶۲ مقاله‌ای در نشریۀ رسمی حزب حاکم، حزب جمهوری اسلامی، سخت گلایه می‌کرد که در ماه محرم که وقت عزاداری است، صد و ده هزار تماشاچی برای استقلال و پرسپولیس هلهله کرده‌اند و دست زده‌اند و اینکه ورزش‌های تماشاگرپسند میراث حکومت شاه است و انقلاب باید ورزش‌هایی مبتنی بر مشارکت را جایگزینشان کند.(۱۴) چند ماه بعد صدای نخست‌وزیر پژواکی از همین دیدگاه بود وقتی تفکر قهرمانی را میراث امپریالیسم خواند.(۱۵)



بازی‌های مهم فوتبال گرفتاری داشت. اغلب منجر به دردسر و بعضی وقت‌ها هم کلاً لغو می‌شدند.(۱۶) حضور در یک مسابقۀ فوتبال از معدود فعالیت‌های تفریحی باقی‌مانده برای جوان‌ها بود. از سال ۱۳۶۰ به بعد، زن‌ها از حضور در استادیوم محروم شدند، و حضور ده‌ها هزار مرد جوان شوریده و هیجان‌زده هم هر از گاه به بلواهایی می‌انجامید، بلواهایی که یکی از بدترینشان روز ۱۷ مهرماه ۱۳۶۳ اتفاق افتاد. بازی‌ای که طبق برنامه قرار بود در استادیوم آزادی برگزار شود، همان جایی که یک دهه پیش‌ترش بازی‌های آسیایی برگزار شده بود، منتقل شد به استادیوم شهید شیرودی (امجدیۀ سابق) صاف وسط تهران، دلیلش هم اینکه شهر اتوبوس کافی برای انتقال هواداران به ورزشگاه آزادی را نداشت. اما استادیوم شیرودی ظرفیت خیلی کمتری داشت و کلی از کسانی که بلیت داشتند، اجازۀ ورود به محوطۀ ورزشگاه را نیافتند؛ همین باعث بلوا شد. بازی به ناگزیر وسط کار قطع شد، تماشاچی‌ها ریختند وسط و شلوغ کردند و در درگیری‌ها با نیروهای انتظامی ۱۹ نفر زخمی شدند.(۱۷) مخالفان مخفی یا تبعیدی حکومت مشتاقانه معنا و اهمیت سیاسی به این بلوا نسبت دادند که احتمالاً فاقدش بود، اما درست مثل پیوریتین‌های سدۀ هفدهم انگلستان که سال ۱۶۴۷ نوشتند: «به تازگی در جاهای مختلفی در لوای مسابقات فوتبال دیدارها و گردهمایی‌های مشکوک ناراضیان انجام می‌شود»،(۱۸) در آنجا هم کسانی از جمع شدن پرتعداد جوانانی می‌ترسیدند که هر آن ممکن بود هیجان‌زده و برانگیخته شوند.(۱۹)



ورزش فی‌نفسه فعالیتی سالم و در نتیجه چیز خوبی بود، اما هیجانی که برمی‌انگیخت خوب نبود. متعاقب بلوای مهرماه، روزنامۀ رسمی حزب جمهوری اسلامی مقاله‌ای منتشر کرد که می‌گفت این اتفاق محصول دامن زدن به تب فوتبال و توجه بیش از حد به فوتبال اروپایی بوده.(۲۰) چند ماه بعدتر، پس از تحقیقاتی بیشتر در مورد این حادثه، مقاله‌ای دیگر نقش مخرب فوتبال را در کشورهای جهان سوم تحلیل می‌کرد و می‌گفت تب فوتبال توطئه‌ای استعماری است و نتیجه می‌گرفت فسادی که از زمان شاه فوتبال ایران را در چنبرۀ خودش گرفته، هنوز سر جایش است. مقاله مدعی بود که بازی‌های فوتبال میان دو باشگاه مهم، بازار سیاه بلیت و مخدر به بار می‌آورد، که هوادارها جوری سازماندهی شده‌ بودند که گوش به فرمان باشند و با شعارهایی آماده به ورزشگاه‌ها آمده بودند، و بدتر از همه اینکه وقتی در آغاز بازی نفراتی سعی کردند تماشاگرها را به سر دادن شعارهایی سوق بدهند، تماشاچی‌ها مسخره‌شان کرده بودند!(۲۱)



اما اگر جلوی فوتبال را می‌گرفتند، دقیقاً همان طبقاتی از اجتماع را دشمن خودشان می‌کردند که بیشتر از همه وابسته به حمایتشان بودند.(۲۲) حاصل تلاش‌های مداومی بود در مطبوعات برای مغایر خواندن ارزش‌های سنتی دلاوری ایرانیان با تبلیغات، استثمار و اوباشی‌گری که مشخصۀ ورزش در غرب فاسد است.(۲۳) فوتبال محبوب‌ترین ورزش در میان جوان‌ها باقی ماند و وسیله‌ای بود برای پراکندن تأثیرات فرهنگی غرب در کشور. گوشوارۀ مارادونا، مدل موی کریس وادل و لباس‌های تیم ملی آلمان همگی تقلید می‌شدند، بیشتر هم به قصد آزردن و عصبانی کردن تندروها. برای جوان‌ها مسابقات فوتبال راهی بود برای تخلیۀ سرخوردگی‌ها. فوتبال همچون بسیاری رخدادهای ورزشی، از خیلی جهات یک آیین است و مشخصه‌های مشترکی با مناسک مذهبی دارد،(۲۴) و شاید دقیقاً به همین دلیل هم بود که تندروها آن را خطر می‌شمردند.