شعر داستان خودکشی یک جوان عاشق - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: شعر داستان خودکشی یک جوان عاشق (/showthread.php?tid=122833) |
شعر داستان خودکشی یک جوان عاشق - ☣kHuN aShAm GiRlS☠ - 21-06-2014 تو یه یک کویر دور یه درختی خسته بود یه درختی نا امید که دلش شکسته بود روی اون درخت پیر یه طناب پاره بود اون طناب دار یه عاشق بیچاره بود شبی از شبهای غم که هوا گرفته بود رفتنش رو به کویر به کسی نگفته بود رفت و رفت تا که رسید اون طناب دار و بست به دلش گفت که باید دیگه از دنیا گسست طناب دار و گرفت دور گردنش گذاشت چشماشو بست و دیگه رو لبش خنده نداشت اما پاره شد طناب تا جوون قصه مون بدونه که حتی مرگ نمیشه چاره ی اون چشمش افتاد به درخت به طناب بوسه ای زد طناب دارش و کشت یه دفعه ناله ای زد ناله زد از بی کسی که فقط یه چاره داشت رنگ خود باوری را توی خاطرش گذاشت رفت و تا آخر عمر دست به خودکشی نزد به شبای بی کسیش رنگ خودباوری زد حالا اون تو این زمونه دیگه دل شکسته نیست بی کسی شو پس زده فکر عمر رفته نیست RE: شعر داستان خودکشی یک جوان عاشق - ☆รคђคг★ - 21-06-2014 خُ ـشَم نیومد از این شعر-_- |