انجمن های تخصصی  فلش خور
هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58)
+---- موضوع: هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} (/showthread.php?tid=120950)



هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} - ըoφsիīkα - 17-06-2014

هیس...این یه رازه...
هیس... هیچی نگید... این یه رازه... یه رازه که دوسش دارم... که حتی به خاطرش به غرورم تلنگر زدم و ساکتش کردم و تمام مدت با خفقان سر کرد... خسته تر از آنم که به خواب بی منت فکر کنم ، پس آرام چشم هایم را میبندم... اوایل یه حس معمولی بود... یه عشق... اما با گذشت زمان حس های دیگه هم بهش اضافه شد.. اعتماد... اطمینان... وابستگی... امنیت... آرامش... و «سکوت» تنها چیزیه که خلاء نبودنش رو پر میکنه... غرورم با پوزخند آرامش از دست رفته ام را به رخم میکشد و باز سیب سرخ اشک های از خون باریده شده از وجودم... تنهایی دست مرا میگیرد و من با چشم هایی کبود دستش را پس می زنم... خیانت است... نه اینکه به دیگری فکر کنم... نـه... اینکه به او فکر نکنم خیانت است... غرورم شرمنده می شود و به عشق دهن کجی می کند و آرام آرام محو میشود... زیبایی مرا به جلوی آینه می کشاند و میگوید: هی بانو... این قیافه ی پکر متعلق به توئه... و قطرات خون شروع به باریدن از دست هام میکنند... آرام گوشه ای میشینم و غرق روزگار می شوم... ستاره ای چشمک می زند... پاسخش را با سکوت میدهم... تکه های آینه روی زمین برق می زندد... نگاه دیگری به دست هایم میکنم و اصلا مشتم را به خاطر ضربه زدن به آینه و شکستنش سرزنش نمی کنم... بار دیگه با لذت به خون های ریخته شده روی زمین نگاه میکنم و میگم: هیس... این یه رازه... قطرات اشک روی گونه هام محو می شوند... زانوهایم را به آغوش میکشم و صدای لالایی که فقط خودم میشنوم آزارم میدهد... دستم رو روی گوش هام میگیرم ، من که گفتم... سکوت تنها آرامم میکند... مثله اینکه این خواب لعنتی هوس شوخی به سرش زده... عکسش را به رخم میکشد و صدای های های گریه های یه دختر که تصویرش رو توی آب... زیر نور مهتاب میبینم باعث میشه مشت هایم را پیاپی به سینه ی آب بکوبم... آرامشم با صدای باد می لرزد... لبخند بی روحی میزنم... تلخ... تلخ تر از روز از دست دادنش... غرور بیچاره ام را به زمین می کوبم و به دنبالش می گردم... تنها سکوت از او باقی مانده... هاله ی آفتاب بوسه ای بر آسمان می زند... چشم هایم را میبندم ، انگشت اشاره ام را مقابل لب های ترک خورده ام میگیرم و میگم: هیس... این یه رازه که از نبودنش دیوانه شدی...

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} 1

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} 1



RE: هیســ... این یه رازه {از نوشته های خودم} - نفس♥♥♥ - 28-01-2015

خیلی زیبااااااااااااااااااااااااا