انجمن های تخصصی  فلش خور
انقلابيون مشروطه در برلين - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34)
+---- انجمن: معاصر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=45)
+---- موضوع: انقلابيون مشروطه در برلين (/showthread.php?tid=116022)



انقلابيون مشروطه در برلين - # αпGεʟ - 06-06-2014

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
انقلابيون مشروطه در برلين 1
بخش برلين و برلينی‌ها در مجله البته تنها قسمتی از کارش را به معرفی "برلنی ها" پرداخت. حالا قصد آن داريم که اين مطالب را به شکلی تازه و کامل تر و با موضوع‌های مشخص‌تر ارائه دهيم. در اين‌جا بخش اول سلسله مطالبی تحت عنوان "انقلابيون مشروطه در برلين" را که در سايت راديو زمانه منتشر شده است، خواهم آورد.
انقلابيون مشروطه در برلين
برلين شهری است که نه تنها در تاريخ قرن بيستم اروپا و جهان نقشی کليدی داشته، بلکه در سير رشد و گسترش انديشه معاصر در تاريخ ايران هم تاثيرات اساسی بر جای گذارده است. ما در اين سری از مطالب سعی می‌کنيم نقش برلين را در تاريخ معاصر ايران از انقلاب مشروطه تاکنون مکتوب کنيم و به زندگی انديشمندان و مشاهير ايرانی که در برلين زندگی می‌کرده‌اند، بپردازيم. از نسل اول مهاجران ايرانی در برلين آغاز می‌کنيم، از "برلنی‌ها".
"برلنی‌ها" عنوانی تاريخی است که محمد علی جمالزاده به گروهی از روشنفکران و انديشمندان ايرانی که بين سال‌های 1915تا 1930به برلين آمدند، داده بود. دکتر جمشيد بهنام در رساله تحقيقی خود که با همين عنوان منتشر شده، در اين سال‌ها دو نسل از برلينی‌ها را از يکديگر تفکيک می‌کند.  نسل اول که يا به‌دلايل سياسی از قبيل استبداد صغير و اشغال آذربايجان و غيره و يا به خاطر تحصيل به اروپا آمده بودند، در برلين و با کمک دولت آلمان "کمیته ملیون ایرانی" را بنیان نهادند. ايده و ابتکار عمل برای تشکيل اين کميته به نام سيد محمد حسن تقی‌زاده (عکس شماره يک) ثبت شده است.
  عکس يک –  سيد حسن تقی‌زاده در دوره مشروطه‌خواهی
او در يکی از روزهای سرد زمستان 1915 به اداره پست محله شارلوتن‌بورگ برلین (عکس شماره دو) رفت و نامه‌هایی به پاریس، لندن، ژنو و استانبول فرستاد. تقی‌زاده خود چند ماه قبل از آن به دعوت دولت آلمان از آمريکا به برلین آمده بود. این نامه فراخوانی بود به روشنفکران و آزادی‌خواهان مهاجر ايرانی در اروپا برای تشکيل کمیته‌ای از ملیون بر ضد روس و انگلیس که ایران را تصرف کرده بودند.
 
عکس دو –  اداره پست محله شارلوتن‌بورگ برلین، اين محل در حال حاضر  همچنان مورد استفاده قرار می‌گيرد. ساختمانی که از سه سو بدون پنجره طراحی شده و تنها در طبقه فوقانی آن يک رديف از پنجره ساخته شده است.
چند ماهی نگذشته بود که در پی اين دعوت عده‌ای در برلين دور تقی‌زاده گرد آمدند. اولین کسانی که در دوره مهاجرت اول و نیز در پی اشغال نظامی تبریز از طرف روس‌ها دور تقی‌زاده جمع شدند یاران قديم تبریزی و هم‌مسلکان حزب دمکرات بودند از جمله این گروه باید از محمدعلی تربیت و رضا تربیت نام برد. محمدعلی تربیت با تقی‌زاده انسی داشت و در تبریز باهم کتاب‌فروشی تربیت و مجله گنجینه فنون را تاسیس کردند.
گروه دوم چند نفری بودند که از ژنو، پاریس و لندن آمده بودند و غالبا به کار تحقیق اشتغال داشتند. حسين کاظم‌زاده ايرانشهر از کمبريج انگلستان، محمد قزوينی و ابراهيم پورداود و اشرف‌زاده از پاريس کار تحقيق را رها کردند و به برلين آمدند. نصرالله جهانگير و سعدالله خان درويش و مرتضی راوندی از سوئيس و محمد علی جمالزاده از ديژون فرانسه راهی برلين شدند. عده‌ای هم مانند غنی‌زاده، اسمعیل یکانی و میرزا آقا کسب و کار و دکان خود را در استامبول تعطيل و همراه با  اسمعیل نوبری و اسمعیل امیرخیزی به جمع برلنی‌ها پیوستند. در اين جمع عزت‌الله هدايت خود در برلين تحصيل می‌کرد و رضا افشار همراه شخص تقی‌زاده از نيويورک وارد برلين شده بود.
بهنام می‌نويسد: "محل اجتماع گروه دوم برلنی‌ها در خانه‌ی شماره  64 خيايان لايبنيتس در محله‌ی شارلوتن‌بورگ (عکس شماره سه) بود. تقی‌زاده و عزت‌اله هدايت هم در اين خانه منزل داشتند و قزوينی هم دفتری در آن‌جا دست و پا کرده بود."
 
عکس سه – نمای امروزی خيابان لايبنيتس شماره 64، خانه مسکونی تقی‌زاده و دفتر مجله کاوه که محل تجمع ايرانيان آزاديخواه بود.
جمال‌زاده می‌نويسد: "اين خانه دارای تالار بزرگی بود که بعدها دفتر و کتاب‌خانه روزنامه کاوه قرار گرفت و ميز بزرگی در وسط تالار بود که تقی‌زاده روی آن کار می‌کرد. يک تالار بزرگ پذيرايی و دو اتاق برای سکونت و يک اتاق انباری برای کاغذ و روزنامه و يک اتاق ديگر برای اتاق خصوصی تقی‌زاده داشت. تقريباً هرروزه يکی دو بار همان جا جمع می‌شديم..." و به اين ترتيب بود که زمينه‌های انتشار مجله کاوه فراهم آمد. پس از پايان جنگ باهم قرار گذاشتند که شب‌های پنج‌شنبه يا چهارشنبه‌ها در اداره کاوه جمع شوند و با صرف يک فنجان چای ساده درباره‌ی مباحث علمی و ادبی و تاريخی صحبت کنند. اين جلسات هر پانزده روز يک‌بار برگزار می‌شد، آن‌موقع بود که تصميم گرفتند اين جلسات عمومی شود و اعلانی درباره‌ی صحبت‌های علمی و ادبی در شماره اول در ماه مارس با اين عبارات در مجله کاوه منشر شد:
"اخيراً جمعی از ايرانيان مقيم برلين، انجمن کوچکی برای مذاکرات و مباحثات علمی و ادبی ترتيب داده‌اند و از نتايح اين انجمن ترتيب رشته صحبت‌های علمی و ادبیِ عمومی است که هر ماهی يک‌بار و در تالار مخصوص يکی از قهوه‌خانه‌ها برای ايرانيان ترتيب داده می‌شود."
مليون ايرانی پس از چهار سال فعاليت و تحمل دشواری کم‌کم متفرق شدند.
قسمت دوم
انتشار کاوه که از سال 1916 آغاز شده بود، پس از يک دوره تعطيلی، مجددا بين سال‌های 1920 تا 1922 به همت تقی‌زاده و جمال‌زاده با همکاری بعضی از دوستان جديد ادامه يافت. مهم‌ترين سد راه نشر اين مجله، به‌ويژه در آخرين سال انتشار آن، مشکلات مالی بود. کاوه در شماره فوق‌العاده 30 مارس 1922 نوشت: "نظر به گرانی فوق‌العاده مخارج طبع و کاغذ و پست و مصارف زندگی و اداره و غيره، اداره کاوه مصمم بر آن شد که به خوانندگان آن اخطار نمايد که اگر در سال سوم عده مشترکين آن به دو هزار نفر نرسد، به واسطه عدم کفايت عايدات به مخارج روزنامه نمی‌تواند منتشر شود." و با اعلام تعطيلی موقت در همين شماره ديگر منتشر نشد (عکس شماره يک و دو).
 عکس شماره يک و دو – مجله کاوه  و شماره آخر آن
 
با آغاز دهه بيست ميلادی که امپراطوری آلمان در جنگ شکست خورده و جمهوری وايمار تشکيل شده بود، مشکلات اقتصادی و تورم گسترده در آلمان به اوج می‌رسيد. ايرانيان در اين دوره هر يک به راهی رفتند. رضا تربيت در برلين مغازه‌ای داير کرد تا بتواند از اين راه مخارج ادامه انتشار کاوه را تامين کند. جمال‌زاده در اين باره می‌نويسد: "پول سفری که دولت آلمان به بقيه افراد داده بود که به ايران برگرديم به رضا تربيت سپرديم که چون در داد و ستد از ما باتجربه‌تر بود به تجارت بيندازد تا شايد برای ما سرمايه‌ی معاشی باشد و آب و نانی برساند. او در خيابان گوته نمره‌ی يک (عکس شماره سه) مغازه‌ی مختصری (بهتر است بگوييم دکانی) دست و پا کرد و به خريد و فروش متاع خرازی مشغول گرديد. عنوان مغازه پرسپوليس بود و به هيچ‌وجه مظهر جلال و عظمتی نبود."
 
           عکس شماره سه – محل کنونی محل مغاره پرسپوليس در برلن، اوايل دهه بيست ميلادی
در روزنامه کاوه در تبليغ مغازه نوشتند: "در مغازه پرسپوليس که به تازگی در برلن باز شده است همه نوع امتعه‌ی خرازی از قبيل پيراهن و زيرپيراهن و يقه و دستمال گردن و جوراب و دکمه و عصا و چتر از هر قبيل موجود است و به حقيقت خيلی مناسب به فروش می‌رسد." ولی طولی نکشيد که معلوم شد که اين مغازه زيان می‌دهد، آن را جمع کردند و سرمايه آن بين "برلنی‌ها" تقسيم شد.
در همين دوره قزوينی به پاريس برگشت، تربيت به تبريز رفت و پورداود مدتی به تحقيق پرداخت و بعد عازم هندوستان شد، ابوالحسن علوی نيز در سفری به ايران دو فرزند خود مرتضی و بزرگ علوی را به برلن آورد و با چپ‌گرايان اين شهر رفت‌ و آمد پيدا کرد.
در همين دوره بود که کاظم‌زاده ايرانشهر که قبل از اين با مجله کاوه همکاری داشت، در برلين ابتدا يک کتاب‌فروشی تاسيس کرد و سپس دست به انتشار مجله "ايرانشهر" زد (عکس شماره چهار).
 عکس شماره چهار – شماره اول مجله ايرانشهر
در سال 1922 دانشجويانی که از ايران آمده بودند و نسل دوم برلنی‌ها را تشکيل می‌دادند، "جمعيت اميد ايران" را بنا نهادند و ماهنامه "نامه فرنگستان" را منتشر کردند. از اين سال تورم آلمان رو به بهبودی می‌گذارد و چهره شهر با ساختمان مجتمع‌های مسکونی برای طبقات کم‌درآمد رونق می‌گرفت. در سال 1923 راديو برلن تاسيس شد و روزنامه‌ها و مجله‌های زيادی شروع به فعاليت ‌کردند. جوانان ايرانی در کافه‌های برلن تجمع می‌کردند و محفل‌های بحث سياسی نزد آن‌ها رونق داشت. کتاب‌فروشی ايرانشهر و چاپخانه‌ای که کاظم‌زاده در خيابان مارتين لوتر شماره پنج داير کرده بود، برای اين دسته از جوانان تبديل به يک مرکز فرهنگی و پاتوق آن‌ها شده بود. امروز در برلين از اين مرکز متاسفانه چيزی باقی نمانده است. بر روی قطعه زمين آن ساختمان بلندی بنا شده که آن را در اختيار "سازمان خدمات پزشگی بيمه‌های درمانی برلين و برندنبورگ" قرار داده‌اند (عکس شماره پنج).
 
عکس شماره پنج – محل کنونی چاپخانه ايرانشهر در برلن آن زمان
در همين سال‌های دهه بيست ميلادی بود که در ميان نسل دوم برلنی‌ها روشنفکران چپ‌گرا متولد شدند. شاخص‌ترين چهره آن‌ها تقی ارانی بود. او در دانشگاه برلين با دو تن از دانشجويان، احمد اسدی و مرتضی علوی رابطه‌ی دوستی برقرار کرد و سپس در سال 1925 فرقه‌ی "جمهوری انقلابی ايران" را بنيان نهاد. اين فرقه روزنامه "بيرق انقلاب" را بيرون می‌داد و از سال 1930 به مدت يک سال روزنامه‌ "پيکار" در برلن منتشر شد که با مديريت رسمی فردی آلمانی ولی عملا توسط مرتضی علوی اداره می‌شد.
کارنامه فرهنگی برلنی‌ها در بين سال‌های 1915 تا 1930 بسيار غنی است. از نسل اول و نسل دوم برلنی‌ها محافل روشنفکری زيادی به وجود آمده‌اند که در انديشه تجدد و مدرنيته در ايران نقش پيشتازی داشته‌اند. دکتر بهنام انتشار مجلات چهارگانه کاوه (1916-1922)، ايرانشهر (1922-1927)، نامه فرنگستان (1922-1927) و علم و هنر (1927-1928) را به‌عنوان حلقه‌های يک زنجير می‌داند که با وجود تمايزات و مرزبندی‌های فکری آن‌ها، همگی از مضمونی نوگرايانه و تحول‌زا برای جامعه ايران آن زمان برخوردار بوده‌اند.
در ميان اين نويسندگان و گردانندگان اين مجلات چهار تن از همه سرشناس‌تر بودند؛ تقی‌زاده، کاظم‌زاده، جمال‌زاده و مشفق کاظمی. در بخش‌های آينده به بيوگرافی و زندگی برخی از شخصيت‌های برگزيده از نسل اول و دوم برلنی‌ها خواهيم پرداخت.
 
قسمت سوم
 تقی‌زاده جوان در انقلاب مشروطه
وقتی سخن از روشنفکران و انديشمندان جنبش مشروطه می‌رود، سيد حسن تقی زاده اولين نامی است که مطرح می‌شود. زندگی سياسی و فرهنگی او را می‌توان به چهار دوره تقسيم کرد. دوره اول (انقلاب مشروطه) از جوانی تا سال 1290، دوره دوم (مهاجرت) از 1290 تا 1303، دوره سوم (دوران رضاشاه) از سال 1303 تا 1320 و دوره چهارم (دوران محمدرضاشاه) از اين تاريخ تا مرگ او را در برمی‌گيرد.
 
دوره اول – انقلاب مشروطه ،جوانی تا 1911
تقی‌زاده در 5 مهر 1256 شمسی (1877) در تبريز متولد شد. خانواده‌اش پس از جنگ‌های روسيه با ايران از قفقاز به تبريز مهاجرت کردند. پدرش سيد تقی، روحانی و مدرس حوزه علميه تبريز بود. او از بدو کودکی به يادگيری فقه واصول نزد پدر و از سنين نوجوانی به فراگيری رياضی و طب قديم پرداخت. پس از فوت پدر در سن 18 سالگی به تحصيل آزادانه علوم جديد و زبان فرانسه رو آورد. او سپس در مدرسه دارالفنون مظفری تبريز به تدريس فيزيک مشغول شد. با علاقه وافر به فراگيری و آموزش دانش مدرن در سال 1280 (1901) به تاسيس مدرسه "تربيت" در تبريز همت گمارد و با کانونی از جوانان روشنفکر تبريزی ارتباط گرفت. پس از آن کتابفروشی "تربيت" توسط او و با حضور افرادی چون محمد علی تربيت، ميرزا يوسف اعتصام الملک و سيد حسين عدالت پا گرفت و با انتشار هفته نامه "گنجينه فنون" در سال 1284 (1905) به مرکزی برای ترويج افکار نو و آزاديخواهانه و تجمع روشنفکران تبديل شد. سنت‌گرايان و روحانيون ضد مشروطه با اين مرکز به مخالفت پرداختند و گويا در حوادث مشروطه مورد حمله دارودسته‌های سنت‌گرا قرار گرفته و به آتش كشيده شد. مجله "گنجينه فنون" پس از يک سال و نيم تعطيل شد و تقی‌زاده در سال 1286 (1907) به قفقاز، استامبول، بيروت و دمشق سفر کرد و با محافل فرهنگی اين کشورها تماس گرفت. با پاگيری جنبش مشروطه به تبريز بازگشت و در صف آزاديخواهان اين شهر قرار گرفت. تقی‌زاده پس ازامضای فرمان مشروطيت در سال 1287 (1908) به عنوان نماينده مردم تبريز در مجلس اول انتخاب شد. او در مدت کوتاهی رهبری فراکسيون اقليت روشنفکر و تجددخواه مجلس را برعهده گرفت. در مجلس از مخالفين دخالت شرع در امور سياسی و دولتی بود و در همين دوران در ميان محافل مذهبی به سياستمداری مخالف اعتقادات مذهبی معروف شد. پس از به توپ بستن مجلس توسط نظاميان روس در تير 1287 (1908) به سفارت انگلستان پناهنده شد و از طريق انزلی به باکو و تفليس، سپس به فرانسه و انگلستان سفر کرد. در اواسط 1287 که قيام مردم تبريز بر ضد محمدعلی شاه اوج می‌گرفت، مخفيانه به تبريز بازگشت و در کنار ستارخان و باقرخان قرار گرفت. در سال 1288 (1909) که تهران فتح و محمدعلی شاه خلع يد شد، به عنوان نماينده مجلس دوم بارديگر به تهران آمد. دراين دوره ميان دو جناج موسوم به اعتداليون و انقلابيون اختلافات شديدی به‌وجود آمد و صف‌بندی‌های خصومت‌آميزی در مجلس شکل گرفت. موضوعاتی از قبيل اصلاحات ارضي و جدايی دين از دولت، نمايندگان را به شدت رو درروی يکديگر قرار داده بود. در مرداد 1288 (1909) آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوری پرچمدار مشروعيت در نهضت مشروطه دستگير و اعدام شد. در تير ماه 1289 (1910) آيت‌الله سيد عبدالله بهبهانی مقتدرترين رهبر جناح مخالف تقی‌‌زاده ترور شد. در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی آمده كه شيخ فضل‌‌الله نوری به دستور كميته‌ای متشکل از حسينقلی‌خان نواب، سيد حسن تقی‌زاده، حسن وثوق‌الدوله، ابراهيم حكيم‌‌الملك، محمد ولی‌خان تنكابنی، سردار اسعد بختياری و چند نفر ديگر اعدام شد. پيرو اين حوادث تقی‌زاده به دشمن روحانيت معروف شد و از سوی آخوند خراسانی و عده‌ای از علمای نجف فتوايی در ارتباط با "فساد مسلك سياسی تقی‌زاده و عدم شايستگی او در مجلس و لزوم خروج او از ايران" صادر شد.
 تقی‌زاده در اثر رفت و آمد به غرب از کسوت سنتی خارج می‌شود
دوره دوم – در مهاجرت (1911 – 1924)
تقی‌زاده پس از اين فتوا ابتدا به تبريز بازگشت، ولی طولی نکشيد که به استامبول رفت. او در اين شهر يک سال و نيم اقامت کرد و در اقامت 6 ماهه خود در لندن هم با افرادی مثل ادوارد براون ديدار و گفتگو داشت. در جريان اين سفر تقی‌زاده  مجددا به‌عنوان نماينده مجلس سوم انتخاب شد ولی به ايران بازنگشت و در ارديبهشت 1292 (1913) راهی آمريکا شد.
دور تازه‌ای از زندگی تقی‌زاده با شروع جنگ اول جهانی شکل گرفت. دولت آلمان از طريق واسطه با او تماس گرفت و تضمين داد که برای مبارزه با سياست‌های انگليس و روسيه در ايران از او حمايت‌های لازم به‌عمل خواهد آورد. تقی‌زاده در دی ماه 1293 (1914)  با يک کشتی هلندی به برلين آمد. با اين سفر زندگی پربار فرهنگی تقی‌زاده در برلين تا مدت 9 سال بعد از آن ادامه يافت و همين سفر نيز سرآغاز تولد "برلنی‌ها" در تاريخ جنبش روشنفکری ايران گرديد. او در سال‌های جنگ اول در برلين "كميته مليون ايراني" را سازمان داد و به انتشار مجله "کاوه" مشغول شد و در اين کار با ياران و همکاران تازه‌ای ارتباط گرفت (ر. ک. به بخش اول و دوم همين سلسله مقالات). در انتخابات مجلس چهارم در تير ماه 1300 (1921)، با وجود عدم حضورش در ايران، بار ديگر به عنوان نماينده تبريز انتخاب شد، ولی بازهم در مجلس شرکت نکرد. در بهمن 1300 (1922) از طرف دولت قوام‌السلطنه به عنوان رييس هياتی برای مذاکره با دولت تازه شوروی روانه مسکو شد. پس از اين ماموريت به برلين بازگشت و با يک دختر آلمانی ازدواج کرد.
 تقی‌زاده و علوی در برلين، آستانه دهه بيست ميلادی
دوره سوم – دوران رضاشاه (1924 – 1941)
تقی‌زاده در تابستان 1303 (1924) بار ديگر در مجلس پنجم برگزيده شد و اين بار پس از سال دوری از وطن به ايران بازگشت. در آن زمان قاجارمنقرض شده بود و قدرت رضاخان به تثبيت رسيده بود. در مجلس پنجم نمايندگان جوانی که در کشورهای غربی تحصيل کرده و خواهان جدايی دين از دولت بودند، گرد تقی‌زاده جمع شدند. او در زمان رضاشاه به مناصب مهم دولتی رسيد. برنامه‌های "اصلاحات و توسعه" رضاشاه با همکاری و مشاوره او طراحی می‌شد. در سال 1307 (1928) والی خراسان شد و يک سال بعد (1929) به عنوان وزير مختار ايران به لندن رفت. در کابينه مخبرالسلطنه هدايت در فروردين 1309 (1930)  به عنوان وزير طرق و شوارع ـ وزير راه ـ و در همان سال و با حفظ سمت در صدر وزارت ماليه قرار گرفت. در زمان صدارت او در سال 1312 (1933) قرارداد دارسی تمديد شد که پس از آن مسئول اين تصميم را رضا شاه دانسته و از خود سلب مسئوليت کرد. پس از برکناری از وزارت در دی ماه 1312 (1934) با سمت وزير مختار راهی فرانسه شد. او در اين سمت مورد غضب رضاشاه واقع شد، زيرا نه تنها از چاپ مطالب انتقادی در مطبوعات فرانسه برضد رضاشاه جلوگيری به عمل نياورد، بلکه خود او هم در مقاله‌ای به نکوهش اصلاح اجباری زبان فارسی پرداخت. به اين دليل در مرداد 1314 (1936) از اين سمت برکنار شد. تقی‌زاده در اين سال دوباره به برلين رفت و تا سال 1315 (1936) در اين شهر ماند. پس از آن با کمک و توصيه حسين علاء (سفير ايران در لندن) و "سردنيس راس" (رئيس مؤسسه مطالعات شرقی در لندن) در دانشگاه لندن به تدريس زبان فارسی و تاريخ ايران مشغول شد. او تا پايان سلطنت رضاشاه ديگر به تهران نرفت.
 تقی‌زاده در سمت رييس مجلس سنا، سال 1328
دوره چهارم – دوران محمدرضاشاه (1941 – 1970)
با سقوط رضاشاه و تغيير فضای سياسی کشور در جنگ جهانی دوم و روی کار آمدن کابينه فروغی، تقی‌زاده دوباره به دنيای سياست بازگشت. او در آبان 1320 (1941) ابتدا به سمت وزير مختار ايران در فرانسه و سپس به عنوان سفيرکبير آن کشور منصوب شد. در سال 1323 (1944) با سمت سفير كبير ايران در انگلستان به لندن رفت. او در اين سمت‌ها کوشش‌های ديپلماتيک زيادی برای تخلیه آذربايجان از نيروهای شوروی انجام داد.
تقي‌زاده در سال 1326 (1947) بار ديگر به‌عنوان نماينده مردم تبريز به مجلس پانزدهم راه يافت. در همين دوره بود که در پاسخ به پرسش نماينده‌ای درمورد تمديد قرارداد نفت ايران و انگليس، خود را "آلت فعل" رضاشاه معرفی نمود و مصدق از اين اعتراف او در پيش‌برد سياست ملی کردن صنعت نفت بهره گرفت. تقی‌زاده از سال 1328 (1949) – يعنی اولين دوره تاسيس مجلس سنا – رييس اين مجلس و سپس تا سال 1346 (1967) يکی از سناتورهای شهر تهران در اين مجلس بود.
تقی‌زاده در دو ساله پايان عمر طولانی خود در سن نود سالگی از سياست کناره  گرفت و در 8 بهمن 1348 (1970) در 92 سالگی درگذشت.
مهم‌ترين‌ آثار و تأليفات‌ سيد حسن‌ تقي‌‌زاده‌ عبارتتد از: مقدمه‌ تعليم‌ عمومی‌ يكی‌ ازسرفصل‌های‌ تمدن‌ - از پرويز تا چنگيز -گاه‌شماری‌ در ايران‌ قديم‌ - بيست‌ مقاله‌ - تمدنات‌ قديمه‌ - ماني‌ و دين‌ او - تصحيح‌ تحفه‌‌الملوك‌ - تاريخ‌ انقلاب‌ ايران‌ - تاريخ‌ عربستان‌ و قوم‌ عرب‌ در اوان‌ظهور اسلام‌ - رساله‌ تحقيق‌ احوال‌ كنونی‌ ايران‌ يا محاكمات‌ تاريخی و- مجموعه‌ مقالات‌‌.
 تقی‌زاده در دوران کهولت
قسمت چهارم
شرح حال و زندگی سياسی-فرهنگی حسين کاظم‌زاده ايرانشهر
 حسين کاظم‌زاده ايرانشهر، از پايه‌گذاران فکری نهضت مشروطه
حسين کاظم‌زاده ايرانشهر يکی ديگر از شخصيت‌ها و متفکران دوره مشروطه است که مهر خود را در سير تحولات فکری و نوانديشی روشنفکران در اين دوره تاريخی کوبيده است. انديشه‌ها و فعاليت‌های موثر فرهنگی او تعلق به ماندگارترين‌های هم‌عصر و هم نسل خود دارد.
کاظم‌زاده ايرانشهر در 20 دی ماه 1262 (1884) چشم به جهان گشود. پدر و برادر بزرگ او هر دو از پزشگان مشهور دوران خود بودند. او والدين خود را در کودکی از دست داد و تحت سرپرستی برادر بزرگ خود قرار گرفت. کاظم‌زاده سواد و تحصيلات ابتدايی را در مکتب‌های سنتی ياد گرفت. سپس در مدرسه مدرنی که در همان اوان به همت ميرزا حسين خان کمال در تبريز افتتاح شده بود، به تحصيل و کار روزنامه‌نگاری پرداخت. او در اين مدرسه در انتشار ماهنامه کمال و اداره کتابخانه شرکتی فعال داشت.  ديری نپاييد که اين آموزشگاه با تحريک روحانيت متعصب تبريز و به دست محمد علیشاه، که در آن زمان وليعهد بود، در سال 1281 (1903) تعطيل شد و ميرزا حسين خان کمال به قفقاز رفت و در آن‌جا مديريت آموزشگاه  ديگری  را برعهده گرفت. کاظم‌زاده در کتاب "اصول اساسي فن تربيت" در شرح حالی که از خود نوشته، از اين دوران چنين ياد می‌کند: "اين واقعه روح مرا زخمدار و زندگاني را برای من بسيار تلخ و ناگوار ساخت، مدتي گرفتار رنج و اضطراب درونی بودم، مثل اين که از بهشت بيرونم کرده به دوزخ انداخته بودند."
 
پس از اين ماجرا ايرانشهر دست به تاسيس يک کتابفروشی در تبريز زد به‌نام کمال، با اين هدف که دانش‌آموزان روشنفکر و آزادی‌خواه اين مدرسه را بار ديگر متشکل کند. تاليفاتی چون "ياد دادن فارسی ببچگان ترکی زبان"، "هنرآموز" از جمله آثار او در اين دوره هستند. در سال 1283 (1905)
ميرزا حسين خان کمال از قفقاز به تبريز بازگشت و با ايرانشهر برای انتشار دوباره ماهنامه کمال در مصر تماس گرفت. ايرانشهر دعوت او را پذيرفت و با اين انگيزه راهی قفقاز و باطوم شد. سفر او اما به مصر ختم نشد، زيرا اطلاع حاصل کرد که کمال موفق به انتشار ماهنامه نشده است. بعد به استامبول رفت تا به تحصيل رشته پزشگی بپردازد، ولی درست در همان‌زمان بود که دولت عثمانی برای مقابله با عمليات تروريستی از پذيرش دانشجويان خارجی سرباز زد. پس از مدتی بلاتکليفی در استامبول در سفارتخانه ايران در عثمانی مشغول به‌کار شد و هم‌زمان دست به تشکيل "انجمن برادران ايرانی" در اين شهر زد. اين تشکل ابتدا مخفی بود و به نشر عقايد آزادی‌خواهانه و مشروطه‌طلبانه می‌پرداخت. بعد از پيروزی انقلاب مشروطه در ايران و پس از آن در ترکيه، اين انجمن به فعاليت علنی مشغول شد. کاظم‌زاده در اين دوران مقاله‌های باارزشی در نشريه‌های ديگر ايرانی در استامبول، مانند " شمس" و روزنامه "سروش" که به همت علی اکبر دهخدا منتشر می‌شد، ارائه داد. اين نشريه‌ها با پشتوانه مالی انجمنی به‌نام "سعادت" که توسط بازرگانان ايرانی برای پشتيبانی از افکار آزادی‌خواهانه انقلاب مشروطه و حمايت مالی از آزادی‌خواهان مهاجر ايرانی در استامبول تشکيل شده بود، منتشر می‌شدند. کاظم‌زاده در همين زمان کتابی با نام "تازيانه‌ی غيرت" در پاسداری از آزادی و مشروطه نوشت که توسط "انجمن برادران ايرانی" چاپ و به شهرهای ايران ارسال شد. او در اين مدت به کار خود در سفارت ايران ادامه می‌داد و در کنار آن به تحصيل حقوق در دانشگاه استامبول می‌پرداخت. در سال 1289 (1910) به‌عنوان نماينده مالی دولت ايران برای رسيدگی به امور حاجيان به مکه سفر کرد و پس از بازگشت به توصيه "موسيو کوله"، نماينده مالی دولت ايران، راهی بلژيک شد تا در دانشگاه شهر لوون به تحصيل خود در رشته‌ی حقوق ادامه دهد. پس از اتمام تحصيل از بلژيک به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربون به فراگيری علوم اجتماعی و روزنامه‌نگاری پرداخت. در همان‌جا به خواهش مسيو لوشاتليه مدير مجله "جهان اسلام"، "سفرنامه مکه" را به‌زبان فرانسه در آن مجله به‌تحرير کشيد. ايرانشهر در پاريس "انجمن مصاحبات علمي و ادبی ايرانيان" را با کمک شخصيت‌هايی مانند علامه قزوينی و پروفسور پورداود تاسيس کرد، که در آن به‌طور ماهانه سخنرانی‌های علمی و پژوهشی به زبان‌های فارسی و فرانسه برگزار می‌شد. در همين زمان نمايشنامه "رستم و سهراب" را نوشت که در سال 1293 (1914) توسط مادام اوهانيان ايرانی در "تياتر لون پوواريه پاريس" به صحنه رفت. او در مهرماه همان سال به توصيه علامه قزوينی توسط پروفسور ادوارد براون، شرق‌شناس معروف، برای تدريس زبان فارسی به دانشگاه کمبريج دعوت شد.
ايرانشهر در برلين
هنوز دو سال از کار او در کمبريج نگذشته بود که به‌دعوت حسن تقی‌زاده برای سفر به برلين و تشکيل "کميته مليون ايران" (1916) پاسخ مثبت داد. او بلافاصله از آسايش و رفاهی که در لندن داشت، دست کشيد و به برلين مهاجرت کرد. ايرانشهر از آن دوران چنين روايت می‌کند:"چند هفته در برلين مانده با آقای تقی‌زاده و آزادی‌خواهان ديگر ايرانی صحبت‌ها و مشورت‌ها کرديم که آيا از چه راهی بايد شروع به‌کار کرد و چه اقداماتی بايد به‌جا آورد، که ملت ايران از زير نفوذ انگليس و روس، که ايران را در ميان خود قسمت کرده و تقريباً يک حکومت پوشالی در تهران باقی گذاشته بودند که به‌اشاره و امر ايشان حکمرانی می‌کرد، نجات يابد، آزادی و استقلال سياسی خود را از نو دارا شود. پس از مشاورت‌های زياد تصويب کرده شد که من به تهران رفته، با روسای فرقه دمکرات مذاکره نموده ايشان را تشويق و ترغيب به همدستی کنم و به ياری و همت ايشان، قوای ژاندارم ايران را که آن وقت، يگانه قوه‌ی نظامی و دفاعی ايران بود، با مقصد ملی خود همراه ساخته، يک قوه‌ی دفاعيه در مقابل قشون روس و انگليس درست بکنند، تا کم‌کم زمام حکومت را به‌دست خود گرفته، معاهده روس و انگليس را ابطال و آزادی و استقلال سياسی ايران را اعلام و برقرار کنند."
 شماره اول مجله ايرانشهر در برلين که در تاريخ 22 ژوئن 1922 منتشر شد
پيرو اين تصميم ايرانشهر به تهران رفت و با سليمان ميرزا رهبر حزب دمکرات به‌مذاکره در موارد فوق پرداخت و نشريه‌ای به‌نام "راه کاميابی" به‌چاپ رساند. او درباره سفر خود به تهران می‌نويسد: " هنگامی که نیروهای بیگانه به نزدیکی تهران  رسیده  بودند ماه محرم بود و مردم به‌جای چاره‌اندیشی برای خود و آینده‌ی ایران، برای واقعه‌ی کربلا به سر و سینه‌ی خود می‌کوفتند بدون این‌که بیاندیشند چه سرنوشت شومی آن‌ها را تهدید می‌کند." او این حادثه را بسيار  تکان‌دهنده خواند.
ايرانشهر به‌همراه ساير آزادی‌خواهان از تهران به قم و کرمانشاه رفت، در کرمانشاه با چند تن ديگر از آزادی‌خواهان به زندان افتاد و پس از چند ماه آزاد شد و به برلين بازگشت.
زندگی در برلين آغاز دوره تازه‌ای از فعاليت‌های سياسی و فرهنگی حسين کاظم‌زاده ايرانشهر است، به اين ترتيب او به يکی از مهم‌ترين شخصيت‌های موسوم به "برلنی‌ها" تبديل شد. او در برلين به‌همراه تقی‌زاده به اداره مجله کاوه و رهبری انجمن کاوه پرداخت (ر.ک. به بخش اول و دوم اين سلسله مقالات). در همين انجمن بود که داستان کوتاه در ادبيات ايران زاده می‌شود و ايرانشهر پيشنهاد اصلاح الفبای فارسی را مطرح می‌کند. پس از تعطيلی مجله کاوه و با وجود اصرارهای پروفسور براون برای بازگشت او به کمبريج، تصميم می‌گيرد که با تمام مشکلات در برلين بماند و تا حد توان خود به اشاعه و گسترش فرهنگ برای جامعه ايران خدمت کند. او اعتقاد داشت که مشکلات اجتماعی ايران ريشه‌های قوی در فقر فرهنگی دارد. با اين هدف بود که او در سال 1298 (1919) در برلين کتابفروشی ايرانشهر را افتتاح کرد و از سال 1301 (1922) ماهنامه ايرانشهر را منتشر ساخت. اين ماهنامه در ايران، افغانستان، هندوستان و بسياری از کشورهای اروپايی خوانندگان بسياری به‌دست آورد. ايرانشهر در کنار کتابفروشی خود چاپخانه‌ای تاسيس کرد که در مرکز برلين در خيابان مارتين لوتر شماره 5 قرار داشت. در کنار اين واقعيت که او مرکزی فرهنگی برای تجمع و تبادل افکار ايرانيان روشنفکر مهاجر در سال‌های اوايل دهه بيست ميلادی احداث کرده بود، فعالانه به‌کار چاپ و نشر کتاب نيز می‌پرداخت. او در اين زمان علاوه بر چاپ ماهنامه ايرانشهر در چاپخانه اختصاصی خود، اقدام به چاپ 21 کتاب ارزشمند از نويسندگانی چون عباس اقبال، ذبيح بهروز، ميرزا آقاخان کرمانی، صادق هدايت و ...با عنوان انتشارات ايرانشهر کرده و يک دوره عکس‌های تاريخی آثار تمدن ايران باستان و جلدهای دوم، سوم و چهارم  "راه نو در تعليم و تربيت" و يک جلد کتاب " رهبر نژاد نو" را منتشر ساخت.
 
چاپخانه ايرانشهر در مرکز برلين در اوايل دهه بيست ميلادی در اين محل قرار داشت
حسين کاظم‌زاده ايرانشهر پس از چهار سال فعاليت خستگی‌ناپذير فرهنگی، به‌خاطر عدم توانايی در پرداخت هزينه‌های چاپ و نشر و به‌قول خود "بی‌همتی هم‌وطنان"، در سال 1305 (1926) مجله ايرانشهر را تعطيل کرد و به‌ناچار ماشين‌های چاپ خود را فروخت تا بدهی‌های خود را بپردازد. به اين‌ترتيب ماهنامه‌ای که اثرات عميقی بر انديشه نوين نسل‌های جوان ايران می‌گذاشت، به‌علت ورشکستگی مالی و نه فقر فرهنگی، در اوج شکوفايی تعطيل شد. در اين ماهنامه بيش از 140 دانشمند و محقق از سراسر دنيا قلم زدند و مقالاتی ماندگار از خود به‌جای گذاردند.
ايرانشهر از اين تاريخ شروع به نگارش به‌زبان آلمانی ‌کرد. کتاب‌هايي چون" شرح حال و آثار مولوی"، "گات ها زرتشت"، "زندگي حضرت محمد"، "راه راست برای صلح ميان ملت‌ها"، "برای نجات نوع بشر"، "انسان وتمدن در عصر آينده"، "وحدت اديان"، "گلچين شعر فارسی" و ...از جمله آثار او به‌زبان آلمانی است. او مدتی سرپرست دانشجويان ايرانی در آلمان بود و برای سخنرانی درباره‌ی فرهنگ، ادبيات و عرفان ايران به کشورهای گوناگون اروپايی دعوت می‌شد. در همين سال‌ها بود که پيشنهاد وزارت فرهنگ را از سوی رضاشاه رد می‌کند.
 
در محل امروزی چاپخانه ايرانشهر اداره خدمات پزشگی بيمه‌های درمانی برلين و برندنبورگ مستقر شده است
کاظم‌زاده پس از ترک برلين به سويس رفت و تا آخر عمر در آن‌جا ماند. او از سال 1315 (1936) در دهکده دگرس هايم سويس زندگی می‌کرد. او در اين سال‌ها به فلسفه و عرفان رو آورد و کتاب‌های زيادی نوشت. کاظم‌زاده "مکتب عرفان باطنی" را بنيان گذارد که شاگردان و مريدانی هم در اروپا پيدا کرد. او روزنامه‌ای به‌زبان آلمانی به‌نام "هماهنگي جهان" منتشر ساخت تا آموزش‌هايش را در اختيار عموم بگذارد. در سال 1337 (1958) وزارت فرهنگ ايران برای بزرگداشت فعاليت‌های غنی فرهنگی او جشنی به مناسبت 75 مين سالگرد تولدش برگزار کرد که در آن دوستان قديمی او چون رضازاده شفق سخنرانی کردند.
 
حسين کاظم‌‌زاده ايرانشهر در بيست سال آخر زندگی خود به فلسفه و عرفان رو می‌آورد
 
حسين کاظم‌زاده ايرانشهر در سال 1340 (1961) در سن 79 سالگی در سويس چشم از جهان فرو بست.
ايرانشهر انسانی وارسته و آزاده و متفکری برجسته بود. او ساليان دراز گياه‌خوار بود. بدون احساس خستگی قادر بود روزانه 16 ساعت کار کند. به هفت زبان تسلط داشت و بيش از 140 کتاب به فارسی، آلمانی و فرانسه از او برجای مانده است.
قسمت پنجم
شرح حال و زندگی سيد محمد علی جمالزاده
در جنبش فکری مشروطه جمالزاده از جمله شخصيت‌هايی است که نه تنها در عرصه سياسی و مبارزات اجتماعی برای آزادی و جامعه مدنی، بلکه در بعد فرهنگی و ادبی نيز از وزنه‌های بسيار اساسی و پيشروان مدرنيته در ايران به‌شمار می‌رود.
 
عکس 1 – از راست جمالزاده، سعدالله درويش و علينقی راوندی در ماموريت از سوی کميته مليون ايرانی در برلن برای تبليغات بر ضد روس و انگليس. آنها از راه استامبول و حلب و سپس با کشتی کوچک روی آب فرات از حلب به بغداد و از آن جا به کرمانشاه رفته بودند.
کودکی جمالزاده
سيد محمد علی جمالزاده در سال 1270 (1891) در اصفهان به دنيا آمد. پدر او سيد جمال‌الدين واعظ اصفهانی - که اصلا همدانی بوده است – از واعظين مبارز و مخالف استبداد در دوران مشروطه بود. او در خانواده‌ای مشروطه‌خواه تربيت شد که سنخيتی با فرهنگ تعصب و واپسگرانه حاکم در آن زمان نداشت. از همان کودکی با توهيناتی که به او و پدرش تحت عنوان بابی می‌شد، هر چه بيش‌تر او را از چنين محيط‌های واپسگرايانه‌ای دور می‌کرد. او در شرح خاطره‌ای از کودکی خود می‌نويسد: "از ميدانشاه که می‌گذشتم ديدم مردم جمع شده‌اند و غوغايی برپاست. نزديک شدم ديدم دو نفر تاجر بلند بالا را با سر برهنه در ميان گرفته‌اند و می‌گويند بابی هستند و آن‌ها را به طرف مسجد شاه که مسجد آقا نجفی بود می‌بردند. در همان وقت شخصی که يک پيت حلبی نفت با جامی در دست داشت فرا رسيد و مردم از آن نفت خريدند و ريختند به روی آن دو نفر و آتش زدند و همان‌طور که آن دو می‌سوختند و التماس می‌کردند آن‌ها را کشان‌کشان به طرف مسجد می‌بردند... دوان دوان به خانه برگشته قضايا را برای مادرم حکايت نمودم و گفتم که در مسجد شاه يک نفر از تماشاچيان ناگهان نگاهش به من افتاد و مرا شناخت و گفت تو بچه بابی در اين‌جا چه می‌کنی؟ و من گريه‌ام گرفت و فرار کردم." جمالزاده از ده سالگی با پدر که در شهرهای مختلف (به ويژه تبريز) وعظ می‌کرد، به سفر می‌رفت و شاهد بسياری از حوادث و به قول خودش "گير و دارهای اول مشروطيت" بوده است. او در ملاقات پدر با محمدعلی شاه که در نياوران صورت گرفت حضور داشت و شاهد غضب شاه نسبت به سيد بود که متعاقب آن منجر به سوءقصد به جان پدر از سوی کالسکه‌چی همراه‌شان شد. او در اصفهان شاهد حمله‌ور شدن متعصبين و تعدادی از طلبه‌ها به مدرسه مدرن علی نقی خان از دوستان پدر به تحريک آقانجفی بود. در خلال يکی از سفرهايش ظل‌السلطان تهديد کرده بود اگر پای سيد جمال به اصفهان برسد گوشت بدنش را تکه‌تکه خواهد کرد. سيد ديگر به اصفهان نرفت، يکی از دوستان خانه و اثاثيه خانواده جمالزاده را با عجله فروخت و او را به همراه مادر و برادرش با دليجان شبانه به تهران بردند. در آن زمان او شايد بيش از يازده سال نداشت. در تهران در مدرسه ثروت و ادب درس می‌خواند و پدر از اولين انقلابيونی بود که در پای منبر مسجد شاه هرروز از آزادی و عدالت سخن می‌گفت.
خروج از ايران
سيد جمال برای رهايی فرزندش از خطراتی که خانواده‌شان را تهديد می‌کرد در سال 1287 (1908) او را روانه بيروت کرد تا به تحصيل در محيطی امن مشغول شود. جمالزاده تحصيلات متوسطه را در مدرسه آنطورا - دهکده‌ای در جبل لبنان مشرف به دريای مديترانه- که به دست کشيش‌های لازاريست اداره می‌شد، گذراند. او با يکی از هم‌کلاسی‌های خود روزنامه‌ای به زبان فرانسه بيرون می‌داد. در همين مدرسه بود که خبر شد پدر را در زندان بروجرد به قتل رساندند. جمالزاده در سال 1289 (1910) از بيروت به پاريس رفت و سپس در شهر لوزان سوئيس به تحصيل حقوق مشغول شد. او در اين دوره از فقر و بی‌پولی بی‌حد زجر می‌کشيد، تا حدی که شب‌های زيادی را گرسنه به سر می‌برد. او می‌نويسد: "يک نفر از دوستان به ديدنم آمد. گفتم کاغذی به مادرم به تهران نوشته‌ام و پول تمبر ندارم و اميدوار بودم وجه مختصری به من خواهد داد و من به جای تمبر با آن وجه قطعه نانی خواهم خريد. از قضا تمبر با خود داشت و ... داد و رفت و من خجالت کشيدم حقيقت مطلب را به او بگويم.... به زور درس دادن لقمه نانی به دست می‌آوردم و گاهی هم نه درسی پيدا می‌شد و نه نان و خدا تنها بزرگ بود...". جمالزاده در خاطراتش نقل می‌کند که در لوزان با دخترکی سوئيسی "رفاقت به‌هم زده بود." خانواده مذهبی دختر پس از بو بردن از اين رابطه او را به ديژون فرستادند. هم‌زمان و به‌طور اتفاقی صمد خان وزير مختار ايران در پاريس جمالزاده را احضار کرد وگفت: "شنيده‌ام به‌جای تحصيل با دخترها ....وقتت را تلف می‌سازی." او سه شهر را برای ادامه تحصيل حقوق به جمالزاده پيشنهاد کرد که يکی از آن‌ها ديژون بود. البته که او ديژون را انتخاب کرد و در سال 1291  تا 1293 (1914) در آن‌جا به ادامه تحصيل پرداخت و مدرک گرفت.
جمالزاده در معيت ايلات و عشاير
وقتی جمالزاده در سال 1294 (1915) به دعوت تقی‌زاده برای شرکت در کميته مليون ايرانی وارد برلين شد، جوان‌ترين عضو اين کميته به‌شمار می‌رفت. با اين‌حال ماموريت يافت برای جمع‌آوری قشون ايلات به‌منظور مقاومت در مقابل روس‌ها وانگليس‌ها به بغداد و از آن‌جا به کرمانشاه برود. در بغداد او به‌همراه استاد پورداود و حاج اسمعيل آقا اميرخيزی روزنامه‌ای به نام "رستاخيز" به مديريت پورداود به‌راه انداختند. از بغداد به کرمانشاه رفت و مدت شانزده ماه در آن‌جا و لرستان به فعاليت برای ايجاد مناسبات و روابط با ايلات و عشاير لر و کرد مثل کاکاوند، کلهر، گوران و سنجابی مشغول بود. در کرمانشاه قشونی فراهم آوردند به‌نام قشون نادری و جمالزاده با لباس مبدل به تهران رفت تا سرداری برای آن بيابد. او در ملاقات با رئيس ايل کاکاوند برای عقد قرارداد و قسم‌نامه پی برد که مرحوم اشرف زاده از اعضای کميته مليون ايرانی که در ضمن ماموريت به قتل رسيده بود، توسط همين افراد کشته شده است. جمالزاده متوجه شد که آن‌ها هيچ نيت ديگری جز اخاذی و دريافت پول ندارند و از طريق آن‌ها نمی‌توان مقاومتی را سازمان داد. همين‌طور هم شد، روس‌ها آمدند و همه به بغداد فرار کردند. او سپس از طريق استامبول بار ديگر به برلين آمد.
جمالزاده در برلين
از اين زمان به بعد در برلين ماندگار شد، به انتشار کاوه مدد رساند و مشغول به نوشتن مقاله‌های اجتماعی و سياسی شد (ر. ک. به بخش اول و دوم اين سلسله مقالات). در اين زمان وزنه فعاليت‌های اجتماعی – سياسی او هنوز بالا بود. از طرف مليون به کنگره سوسياليست‌ها در استکهلم رفت و بر ضد روس و انگليس پيام مفصلی خواند و مطالب اعتراض‌آميز زيادی در جرايد آن کشور بر ضد روس و انگليس نوشت. بی‌دليل نبود که در عهدنامه برست ليتوسک که بين آلمان و روسيه منعقد شد، بسياری از تقاضاهای مليون ايرانی مورد توجه قرار گرفت و ايرانيان در برلين جشن‌ها گرفتند. او مقالات بسياری برای "نامه فرنگستان" که نشريه محصلين ايرانی بود می‌نوشت. همين‌طور با مجلات ايران مثل "مهر"، "يغما" و "سخن" مقالاتی به قلم او به چاپ می‌رسيد. مقالات زيادی نيز به زبان آلمانی و انگليسی در نشريات اروپايی درباره اوضاع اجتماعی – اقتصادی ايران به چاپ رسانده است. داستان کوتاه "فارسی شکر است" از جمالزاده سال 1300 (1921) در کاوه چاپ شد و به‌عنوان اولين داستان سبک مدرن در ادبيات فارسی به ثبت رسيد. کتاب "يکی بود يکی نبود" جمالزاده هم در همين زمان توسط کاوه منتشر شد. اين کتاب در تهران غوغا به راه انداخت. چماق‌های تکفير به حرکت درآمدند. بسياری از متعصبين در مساجد و منابر اجتماع می‌کردند و با کفر و زندقه به صف‌آرايی مشغول می‌شدند. مسجد جامع مرکز اجتماع علما و ذاکرين شد. برای ناشر کتاب در ايران تقاضای تبعيد کردند. بازارها و دکان‌ها تعطيل شدند و ولوله‌ای در شهر ايجاد شد. عامل جنجال يکی از داستان‌های کتاب به نام "بيله ديگ، بيله چغندر"، و اين قسمت داستان معرفی شده بود: «چيز غريبی که در اين مملکت است اين است که گويا اصلا زن وجود ندارد. تو کوچه‌ها دخترهای کوچک چهار پنج ساله ديده می‌شود ولی زن هيچ در ميان نيست. من شنيده بودم که در دنيا "شهر زنان" وجود دارد که در آن هيچ مرد نيست ولی "شهر مردان" به عمرم نشنيده بودم. در فرنگستان می‌گويند ايرانی‌ها هرکدام يک حرم‌خانه دارند که پر از زن است ولی الحق که هم‌وطنان من خيلی از دنيا بی‌خبر هستند. در ايرانی که اصلا يک زن پيدا نمی‌شود چه طور هر نفر می‌تواند يک خانه پر از زن داشته باشد؟ امان از جهل! يک روز ديدم تو بازار مردم دور يک کسی را که موی بلند دارد و صورت بی مو و لباس سفيد بلند و کمربند ابريشم داشت گرفته‌اند. گفتم يقين يک نفر زن است و با کمال خوشحالی دويدم که اقلا يک زن ايرانی ديده باشم ولی خير، معلوم شد يارو درويش است... يک روز از يکی از ايرانيانی که با من رفيق شده بود و دارای چندين اولاد بود پرسيدم پس زن تو کجاست. ديدم فورا سرخ شد و چشم‌هايش ديوانه‌وار از حدقه بيرون آمد و حالش به کلی دگرگون شد و فهميدم ... که در اين مملکت نه فقط زن وجود ندارد بلکه اسم زن را هم نمی‌توان بر زبان آورد». 
  
عکس 2 – جمالزاده در برلين، چند سال پس از انتشار "يکی بود يکی نبود"
جالب اين است که نويسنده شدن جمالزاده محصول يادگيری زبان فارسی و انجام مطالعات زياد در اين راستا به همت خود او در خارج از ايران انجام گرفت. در کودکی او در مدارس ايران فارسی را خوب تدريس نمی‌کردند و به‌هنگام خروج از ايران فارسی او بسيار ضعيف بود. اما او خواند و خواند و نوشت تا نويسنده‌ای پيشرو شد. کاوه در اثر مضيقه مالی ديگر منتشر نشد و جمالزاده در برلين برای امرار معاش به استخدام سفارت ايران در آلمان درآمد. مدتی کوتاه مدير مجله "علم و هنر" بود که سردبيری آن را نيز به‌عهده داشت. او تا سال 1310 در برلين ماند و سرپرستی دانشجويان و محصلين ايرانی را به عهده داشت.
زندگی در ژنو 
  
عکس 3 – جمالزاده و همسرش در شب سال نو ميلادی 1957 (1336) در محل کوهستانی کران در کانتون سوئيس
پس از عزيمت از برلين جمالزاده در موسسه بين‌المللی کار در ژنو مشغول به کار شد و تا سن بازنشستگی در همين سمت ماند. او سهم بزرگی در انتقال تجربيات بين‌المللی برای سازماندهی ادارات و نهادهای مربوط به کار مثل شورای عالی کار، بيمه‌ها، اتحاديه‌های کار و ساير نهادها به ايران داشته است. جمالزاده در ژنو هم‌زمان به‌طور فعال‌تری به‌کار داستان‌نويسی ادامه داد. کتاب‌های "قلتش ديوان"، راه آب نامه"، "قصه قصه‌ها"، "عمو حسينقلی يا هفت قصه"، "صحرای محشر" و "دارالمجانين" از محصولات کار او در ژنو است. با صادق هدايت، حجازی و محمد مسعود مناسباتی مستمر داشت. داستان‌های جمالزاده به لحاظ فرم دارای نثری ساده، زيبا و روان است. محتوای انتقادی-اجتماعی آن‌ها برگرفته از مختصات جامعه ايران در دوران انقلاب مشروطه است و آكنده از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاح‌های عاميانه و لحنی طنزآلوده است. اين نويسنده در سال 1355 (1976) شرح حال خود را در «راهنمای كتاب» نوشت. او هم‌چنين اقدام به ترجمه كتاب‌های مختلفی از جمله «خسيس» مولير و «ويلهم تل» شيلر به فارسی کرد. تسلط بر اصطلاحات مذهبی و روايات اسلامی از شاخصه‌های نثر اوست. جمالزاده در دوران كهولت به مدت پنج سال مشغول نوشتن خاطرات و مكاتبه با نويسندگان شد. او در 15 آبان 1376 (1997) پس از گذران بيش از يک قرن زندگی پربار سياسی- فرهنگی در شهر ژنو سوئيس از ميان ما رفت.
  
 عکس 4 – جمالزاده در بستر بيماری، 1354 (1975). دکترها پس از درآوردن کيسه صفرا شانس زنده ماندن او را تنها 20 درصد تخمين زدند. خودش می گفت با فوت و فن اصفهانيگری عزرائيل را فريب دادم و زنده ماندم.
برخی از آثار او عبارتند از: «دارالمجانين»، «سرگذشت عمو حسينعلی» در سال 1321(1942)، «سروته يك كرباس» 1323 «قلتشن ديوان» 1325(1946)، «صحرای محشر»، «هزار پيشه» 1326(1947)، «معصومه شيرازی» 1333(1954)، «تلخ و شيرين» (1955)، «شاهكار»1335(1958)، «كهنه و نو»، « قصه قصه‌ها» و «قصه‌های كوتاه قنبرعلی»1338 )، « هفت كشور» و «غير از خدا هيچكس نبود» 1340 «شورآباد» 1341 «خاك و آدم » و «صندوقچه اسرار» 1342 «آسمان و ريسمان» 1343 «مركب محو» 1344 «قصه‌های كوتاه برای بچه‌های ريشدار» 1352 «قصه ما به سر رسيد» 1357 
  
عکس 5- جمالزاده در بيمارستان شهر ژنو در آخرين روزهای زندگی
قسمت ششم
شرح حال و زندگی سياسی- فرهنگی ميرزا محمدعلی‌خان تربيت
 
ميرزا محمدعلی خان تربيت
محمد علی خان تربيت از ديگر رجال سرشناس انقلاب مشروطه بوده است که هم زمان تعلق به گروه "برلنی‌ها" هم دارد. او بيش از آن که به عنوان وکيل مجلس و يا يک سياستمدار شناخته شده باشد، از وجهه فرهنگی به‌غايت بالايی برخوردار است، که ناشی از خدمات فرهنگی اين شخصيت انقلابی است.
تربيت در انقلاب مشروطه
محمدعلی تربيت در ششم خرداد ماه 1256 (1877) در تبريز متولد شد. او از خاندانی برخاسته که پيشينه کارها و خدمات فرهنگی آن‌ها به قدمت چندين قرن و به‌دست نسل‌های مختلف آن صورت گرفته است. جد پدری او ميرزا مهدی‌‌خان، وزير و منشی نادر شاه افشار است. ميرزا مهدی‌خان وزير از نويسندگان بزرگ آن زمان بوده که آثار او مانند تاريخ دره نادری و تاريخ جهانگشای نادری برای محققين تاريخ ايران اسامی ناشناخته‌ای نيستند.
تربيت در شهر تبريز به تحصيل علوم و فنون آن زمان و بيش از هرچيز به فراگيری هيئت و طبيعيات و طب پرداخت. او در کودکی و نوجوانی دوست و همسايه سيد حسن تقی‌زاده بود و همکاری و دوستی آن دو سال‌های بسياری از زندگی آن‌ها را پر می‌کند. تربيت در همان بدو جوانی مدت دو سال معلم طبيعيات آموزشگاه دولتی موسوم به مظفريه تبريز بود. او از آغاز نوجوانی و بعدها با آغاز سلطنت مظفرالدين شاه به افکار آزاديخواهانه روی آورد و به تبليغ و ترويج تمدن مدرن و آزاد پرداخت. در اين مسير او همواره با تقی‌زاده همراه و همکار بود و با شخصيت‌های آزادی‌خواه ديگری مانند ميرزا سيدحسين خان عدالت صاحب سه روزنامه "الحديد"، "عدالت" و "صحبت" و نيز سيد محمد شبستری (معروف به ابوالضياء) مدير روزنامه "ايران نو" در عهد مشروطيت ارتباط نزديکی پيدا کرد. در سال 1276 به ابتکار همين چهار نفر بود که اولين کتابخانه و کتابفروشی مدرن شهر تبريز تاسيس شد و مدت ده سال فعاليت کرد. اين کتابفروشی مرکز مهمی برای فعاليت‌های اجتماعی و فرهنگی دوران مشروطيت در تبريز بود و تعداد زيادی از روشنفکران در آن‌جا جمع می‌شدند و درباره‌ی کتاب‌های جديد و سياست روز بحث می‌کردند. در سال 1286 با حمله ايادی استبداد صغير محمدعليشاه، کتاب‌ها به تاراج رفتند و آن محل به آتش کشيده شد. پس از تاسيس کتابفروشی تربيت، مدرسه‌ای نيز به همان نام توسط همين چهار دوست داير شد. پس از مدرسه کمال، اين دومين مدرسه تبريز بود که به آموزش علوم و فنون مدرن می‌پرداخت. به واسطه نقش پيشتازی ميرزا محمدعلی در احداث اين مراکز مدرن فرهنگی، نام آن‌ها، يعنی "تربيت"، بر روی نام او باقی ماند.
محمدعلی در سال‌های 1276 تا 1281 در آموزشگاه لقمانيه معلم بود و هيئت و جغرافيا و ادبيات درس می‌داد. او در همين اوان داروخانه‌ای در تبريز تاسيس کرد و در سال 1284 به‌همراه تقی‌زاده و ساير هم‌فکرانش مجله "گنجينه فنون" را پايه‌گذاری کردند. تربيت در اين مجله بخشی تحت عنوان کتاب "هنرآموز" را به‌عهده داشت که در هر شماره و در ماه دو بار چاپ می‌شد. پس از تعطيلی مجله در سال 1286 به همراه تقی‌زاده به قفقاز، استامبول و مصر سفر کرد. پس از چند ماه اقامت در قاهره به بيروت و دمشق رفت و از راه استامبول و قفقاز دوباره به تبريز بازگشت و مدت کوتاهی پس از آن با خواهر تقی‌زاده ازدواج کرد که بعدها از او صاحب دو پسر (اردشير و بهمن) و دو دختر (فرنگيس و ايران) شد.
 
پرتره‌ای از تربيت توسط کاظم‌زاده
تربيت در جريان انقلاب تبريز فعالانه شرکت داشت. در همين دوران بود که با روشنفکران و آزاديخواهان ديگری از قبيل ميرزا حداد حکاک باشی، کربلايی علی مسيو تماس‌هايی پيدا می‌کند. اين افراد پس از نزديکی و اعتماد بيش‌تر با يکديگر هسته اوليه آزاديخواهان را که بنيادش در بادکوبه گذاشته شده بود، در تبريز تشکيل دادند. در کنار محمدعلی خان تربيت، برخی ديگر از مسئولين آن تشکيلات عبارت بودند از: حسين خان عدالت، محمود شبستری ، حسن شريف‌زاده، حسن تقی‌زاده، حاج علی دوافروش، محمود غنی‌زاده، حاج آقا فرشچی، حاج رسول صدقيانی، علی قلی‌خان صفراوف، محمد سلماسی، جعفر آقا گنجينه‌ای، علی اصغر خوئی، محمود اسکويی و مشهدی حبيب. آن‌ها به ابتکار کربلايی علی مسيو پس از مدتی فعاليت مشترک مقدمات تأسيس حزب سوسيال دموکرات را که به نام "مرکز غيبی" معروف شد، فراهم آوردند.
تربيت پس از امضای فرمان مشروطيت و در طول دوره مجلس اول، يک بار به تهران سفر کرد. با به‌توپ بستن مجلس در سال 1287 و حمله قوای نظامی به تبريز، با لباس مبدل از راه بادکوبه به وين و پاريس رسيد. بعدها به کمبريج لندن رفت و چند ماه مهمان پروفسور براون، شرق‌شناس انگليسی بود. در تمام اين سفرها تقی‌زاده به‌همراه او بود. آن‌ها در کتابخانه دانشکده کمبريج به کار مشغول شدند و گفته می‌شود حقوق آن‌ها توسط شخص براون پرداخت می‌شده است. در اواخر پاييز 1287 (1908) از انگلستان به استامبول رفت و در انجمن سعادت همراه با شخصيت‌هايی مانند معاضدالسلطنه، دهخدا و دولت‌آبادی به همکاری و فعاليت انقلابی پرداخت. پس از فتح رشت توسط مجاهدين به ان‌جا سفر کرد و از سوی انقلابيون به‌همراهی دکتر اسماعيل مرزبان مامور فعاليت در اروپا شد.
پس از فتح تهران در سال 1288 با توجه به خدمات شايان فرهنگی و فداکاری‌های بزرگی که در راه پيروزی انقلاب به خرج داده بود، از سوی مردم تبريز به نمايندگی دوره دوم مجلس شورای ملی انتخاب شد و با خانواده به تهران رفت. او تا 1290 نماينده مجلس شورا بود.
تربيت در کنار خصلت انقلابی و تحول‌پذيری خود شخصيتی داشت کاملا ميانه‌رو، صلح‌جو و اهل مذاکره و مصالحه. او در مواقعی بين آزاديخواهان و نمايندگان دولت واسطه می‌شد و سعی می‌کرد کارها را به‌دور از خصومت و خشونت پيش ببرد. می‌گويند در موقع ورود مخبرالسلطنه به‌عنوان فرمانفرمای آذربايجان در سال 1285، بين او و بصيرالسلطنه کدورتی رخ داد. مخبرالسلطنه عوض رفتن به چادر رياست انجمن ايالتی، در مقابل چادر نظام‌السلطنه و تربيت توقف کرد و اين موضوع به رئيس انجمن برخورد، و او بدون ملاقات با مخبرالسلطنه به شهر برگشت. اعضای انجمن نيز در تعقيب او به شهر برگشتند. تنها با ميانجی‌گری و وساطت تربيت بود که توانست مخبرالسلطنه را قانع کند که عمل زشتی انجام داده است. او موقع رفتن به چادر انجمن ايالتی رفت و بعد از صحبت‌ها کدورت برطرف شد. در بعضی مواقع تقی‌زاده هم او را واسطه کارهای خود قرار می‌داد. نمونه آن موضوع مخالفت اعتداليون با تقی‌زاده در مجلس دوم و تأکيد به اخراج او از تهران بود. تقی‌زاده به توصيه تربيت سران حزب دموکرات را جمع کرده و آن‌ها را قانع کرد که صلاح بر رفتن او تحت عنوان مرخصی است. اعضای دموکرات با مرخصی تقی‌زاده موافقت کردند و به اين ترتيب او به آذربايجان رهسپار شد.
 
تربيت اولين بانی مدارس دخترانه در تبريز، عکس زنان در دوران پس از مشروطيت
تربيت در مهاجرت
با انحلال مجلس دوم و در پی اولتيماتوم روس به ايران و اخراج شوستر آمريکايی، محمد علی تربيت به استامبول رفت و در آن‌جا هم يک کتابفروشی داير کرد. او با مراجعه به نسخه‌های خطی کتابخانه‌های عمومی استامبول تحقيقات ارزنده‌ای انجام داد و ثمره کار خود را به عنوان "ورقی از دفتر مطبوعات ايران" نزد براون ارسال کرد و به اين ترتيب کار او به انگليسی ترجمه شد. پس از فراخوان تقی‌زاده برای تشکيل کميته مليون ايرانی از اولين نفراتی بود که برای اين منظور به برلين رفت. همسر او در اروپا پس از يک عمل جراحی ناموفق درگذشت. تربيت در اواخر جنگ اول بار ديگر به استامبول رفت و در آن‌جا با دختری به نام هاجر دختر حسين‌قلی کارمند سفارت برای بار دوم ازدواج کرد که ثمره آن دو پسر به نام‌های فيروز و بهروز بود. او پس از مدت کوتاهی از استامبول به تبريز بازگشت.
زندگی در ايران
محمد علی تربيت در اين دوره از زندگی هم به خدمات فرهنگی خود در ايران ادامه داد. او مدت پنج سال (1300 تا 1304) رئيس فرهنگ آذربايجان بود. در اين دوره موفق به انجام خدمات بزرگی گرديد. در مدتی کوتاه دبستان‌ها و دبيرستان‌های زيادی تاسيس کرد. احداث اولين دبيرستان‌های دخترانه تبريز به نام او ثبت شده است. هم‌چنين يک کتابخانه و قرائتخانه عمومی دائر کرد که در آن ده‌ها هزار جلد کتاب های نفيس و سودمند با همت او در آن‌جا گردآوردی شد که هنوز هم ساليانه هزارها نفر از دانشمندان و دانشجويان از آن استفاده می‌کنند. در همين سمت نيز مجله‌ای به‌نام "گنجينه معارف" منتشر کرد که شخصا در آن مقالات ارزنده‌ای می‌نگاشت.
تربيت از سال 1305 تا 1306 رياست فرهنگ گيلان را عهده‌دار بود و در اين سمت هم خدمات فرهنگی او از قبيل تأسيس کتابخانه، دبستان‌ و دبيرستان و هم‌چنين دائر کردن انجمن‌های ادبی و فرهنگی در آن‌جا نيز قابل چشم‌پوشی نيست.
از 1307 تا 1309 عهده‌دار رياست شهرداری (بلديه) تبريز بود. در زمان خدمت او با همت فراوان چندين خيابان بزرگ در تبرير ساخته شد و با داير کردن باغ ملی بزرگی به نام گلستان، گردشگاه و تفريحگاه زيبايی برای مردم تبريز از خود به يادگار گذاشته است.
بعد از آن در دوره هشتم قانون‌گذاری به سمت نماينده مجلس شورای ملی انتخاب شد و تا پايان عمر خود در اين سمت باقی ماند. او در 26 ديماه 1318 بر اثر بيماری درگذشت.
 
عکسی از مجاهدان انقلاب مشروطه
علی محمد تربيت، برادر محمدعلی تربيت
محمدعلی تربيت سه برادر داشت که هر کدام به‌نوبه خود سهم بزرگی در انقلاب مشروطه ايفا کرده‌اند. ميرزا رضاخان و غلامعلی خان دارای تحصيلات و صاحب قلم بودند. برادر ديگر او، علی محمد خان از مجاهدين متهور و روشنفکر بود. او در مکتب انقلابيون گرجی آموزش ديده بود و به قصد مبارزه با استبداد و کمک به آزادی از تفليس به گيلان اعزام شده بود. او از مؤسسين "کميته ستار" بود. بيش‌تر مجاهدين دسته او آذربايجانی‌های مقيم گيلان بودند. علی محمد به‌هنگام فتح قزوين نيز جزء فرماندهان ارشد بود و در کنار مجاهدينی از فبيل معزالسلطان (سردار يحيی) اليکوگرجی، ميرزا کوچک‌خان و چند نفر ديگر قرار داشت.
علی محمد پس از ورود به تهران مورد استقبال سران جنبش مشروطه قرار گرفت و به عضويت محکمه قضاوت عالی که از آقايان شيخ ابراهيم زنجانی، جعفر قلی خان بختيار، معين نظام و چند نفر ديگر تشکيل شده بود، درآمد. توسط همين کميته قضات بود که صنيع حضور مفاخرالملک، شيخ فضل الله نوری آجودان باشی و ميرهاشم تبريزی کارگردان اوباش محکوم به مرگ شدند. مدت کوتاهی نگذشت که محمدعلی خان تربيت در نتيجه دسيسه دسته های مخالف منتسب به طرفداران حزب اعتدال، و ظاهرا به تلافی کشته شدن سيدعبدالله بهبهانی در جريان توطئه پارک اتابک که منجر به تير خوردن سردار ملی شد، در روز روشن در تهران همراه با دوست خود عبدالرزاق خان کشته شدند.
درباره آثار محمدعلی تربيت
اولين کار تربيت کتابی است به نام "زادبوم" درباره جغرافی طبيعی، سياسی و تاريخی ايران که در تبريز چاپ شده و شامل اطلاعاتی کامل از سلاطين ايرانی است.
در کنار رساله "تاريخ مطبوعات ايران" يکی ديگر از کارهای برجسته تربيت تأليف کتاب "دانشمندان آذربايجان" است. او در اين پژوهش با ارزش کارها و خدمات بسياری از آذربايجانيان گمنام را معرفی کرده است.
علاوه برآن دارای تحقيقات ادبی و تاريخی زيادی به صورت مقالاتی است که در مجلات و روزنامه‌های مختلف، از جمله مجله ارمغان، انتشار يافته است.
از تربيت يادداشت‌های زيادی مانده که نشان‌دهنده اطلاعات وسيع او از کتب و نسخه‌های خطی و چاپی فارسی، عربی و ترکی در نقاط مختلف جهان است. او در امر کتابشناسی خبره بود و به اين دليل برخی از محققين او را همطراز با دمستراليس انگليسی، دانشمند بزرگ کتابشناسی شرقی، می دانند و به او لقب "فهرست الکتب ناطق" داده‌اند.
محمدعلی تربيت از زبان اميرخيزی
آقای اميرخيزی تبريزی، که از دوستان بسيار نزديک محمدعلی تربيت و در زمان مرگ او رئيس دبيرستان دارالفنون بود، درباره اخلاق وی چنين نوشته است:
"مرحوم محمدعلی تربيت به شهادت تمام فضلا و دانشمندان آذربايجان و طهران دارای اخلاق ستوده بودند چنانکه از ريعان جوانی تا زمان کهولت هيچگاهی گرد ملاهی و مناهی نگشته و با نهايت تقوی و پاکدامنی زندگانی کرده حتی به دخانيات نيز لب نيالوده‌اند و همين تقوی و پاکدامنی در امور اجتماعی و ملی نيز پيوسته با ايشان همراه بود و با آنکه غالبا" مصدر کارهای مهمی بودند ديده و شنيده نشده که دامن توقايش را گردی نشيند يا آيينه اعمالش را زنگی گيرد...در شدت و رخا و در سختی و رفاه همواره يکسان بود. نه خاک نيستی از آتش همتش می‌کاست و نه آب هستی بر باد نخوتش می‌افزود.... با آن‌که روزگار چنان‌که عادتش بوده با وی سازگار نبود و در نهايت سختی روزگار می گذرانيد، با وجود اين چنان عزت نفس به خرج می‌داد که کسی نمی‌توانست گمان بکند که اين مرد عزيزالنفس را سرمايه‌ای به‌جز از قرض در دست نيست و هرگز پيش يکی از دوستان نزديک خود هم لب به شکايت باز نمی‌کرد.... گذشته از مراتب فضلی و اخلاقی، شخص شيرين زبان و خوش بيان و مجلس آراء بود و در محفلی که حضور می يافت ممکن نبود که در آن انجمن يک شور و شعفی توليد نکند و در وعده های خود صادق بود و بی جهت نيست که تاريخ وفاتش (تربيت صادق الوعد) بود. دريغ که برفت و دوستان خود را مادام‌العمر در ميان آتش تأسف جای داد."