روزنامه فكاهي آذربايجان ملانصرالدين ايران - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34) +--- موضوع: روزنامه فكاهي آذربايجان ملانصرالدين ايران (/showthread.php?tid=115475) |
روزنامه فكاهي آذربايجان ملانصرالدين ايران - # αпGεʟ - 05-06-2014 دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. سال 1325 ه.ق (1907 ميلادي) براي فعاليتهاي آزاد مطبوعات در ايران سالي بيهمتا و پربار بود. چراكه مشروطهطلبان به پيروزي رسيده بودند شاخ غول استبداد شكسته بود و وزارت انطباعات و بهمراه آن سانسور و اختناق مطبوعاتي نابود شده بودند. شورانگيزترين مطالب، صفحات روزنامهها را پر كرده بودند. استبداد و ارتجاع به وسيله روزنامهنگاران مبارز و انقلابيون بي پروا افشا ميشدند. «در اين سال ژورناليزم ايران توانست بيشترين آگاهي و روشنگري را به ميان تودههاي مردم ببرد و جنبش ملي و عدالتطلبانه را در سراسر ايرن گسترش دهد و آزادي و دموكراسي را به عنوان عوامل مهم رشد و تعالي جامعه و كشور، با بياني ساده و نثري روان براي ملت از خواب برخاسته ايران تشريح كند. سالي كه جدال سانسور و آزادي، استبداد و مردمسالاري، ارتجاع و نوگرايي، تاريكانديشي و روشنفكري هم چون جدال نور و ظلمت با شدت ادامه يافت.»(2) يكي از روزنامههاي نوبنياد سال 1325 ه.ق تبريز روزنامه فكاهي و مصور آذربايجان است . اين روزنامه هفتگي نخستين روزنامه در نوع خود ميباشد، كه در تبريز به زيور طبع آراسته شده است. كسروي اين نشريه را «آبرومندترين» (3) روزنامه و براون آن را نفيسترين روزنامههاي مصور ايران از نقطهنظر تصوير و نقاشي دانسته و خط مشي آن را آزاديخواهي و مشروطهطلبي كامل نوشته است.(4) اولين شماره آن به تاريخ 6 محرم 1325 ه.ق (29 بهمن 1285 شمسي) طبع و توزيع گرديده و 10 ماه دوام آورده است و آخرين شمارهاش تاريخ 6 شوال 1325 را بر پيشاني دارد.اغلب محققان ايراني معتقدند كه از اين روزنامه تنها 20 شماره انتشار يافته است تنها ادوارد براون تعداد آنرا 22 نسخه نوشته است.(5) مجموعه كاملي كه از اين روزنامه در اختيار راقم اين سطور است، داراي 20 شماره ميباشد. اين نشريه به شيوه روزنامه ملانصرالدين قفقاز با نثري ساده و روان و عوامفهم به دو زبان فارسي و تركي نوشته ميشد. مطالب تركي روزنامه طرفداران زيادي داشت. زيرا وقتي كه يك نفر باسواد نوشتههاي روزنامه را در جمعي ميخواند، مخاطبان كه اغلب بيسواد بودند، به راحتي از مفهوم آن باخبر ميشدند. كسروي مينويسد حتي كودكان نيز اشعار تركي آذربايجان را در كوچه و بازار از حفظ ميخواندند. روزنامه ملانصرالدين نيز به همين جهت در محاصره يازده ماهه تبريز در سنگرها دست به دست ميگشت و به دل و جرئت مجاهدان ميافزود و به پيك انقلاب مشهور شده بود. آذربايجان بهترين روزنامه انتقادي ومصور زمان بشمار ميرفت و داراي كاريكاتورهاي چشمگير و پرمحتوايي بوده است. كاريكاتوريست ماهر اين نشريه، حسين طاهرزاده بهزاد، برادر مهندس كريم طاهرزاده بهزاد ميباشد. حسين طاهرزاده بهزاد با روزنامه حشراتالارض نيز همكاري داشت و در آن كاريكاتورهاي خوبي ميكشيد. تاسف اين كه پس از گذشت يك قرن از تاريخ تعطيلي اين روزنامه ، نشريه ديگري كه بتواند جاي خالي آن را پر كند و در همان شكل و محتوا انتشار يابد، نتوانسته است امكان چاپ پيدا كند. مدير و صاحب امتياز اين نشريه يكي از بازرگانان مشروطهطلب و روشنفكر تبريز بنام حاجي ميرزاآقا بلوري بود. و سردبيري آن را حاجي عليقلي صفروف بر عهده داشته است. آرم روزنامه همان نشان پرچم قديم ايران است و آن شيري است كه سرپا ايستاده و شمشير به دست گرفته و خورشيد از پشت سرش در حال دميدن است. و در پايين تصوير هشت پري وجود دارد كه ميان آن به 4 قسمت برابر تقسيم شده است. هر شماره روزنامه در هشت صفحه به قطع وزيري چاپ ميشد. دفتر مركزي و پخش آن در تيمچه حسينيه قرار داشت ولي از شماره 16 به بعد به تيمچه حاجي ابوالقاسم منتقل شده است. اين روزنامه در چاپخانه ناموس كه متعلق به برادران زينالعابدين وحاج ميرزاآقا بلوري بود با چاپ سربي انتشار مييافت. قيمت يك نسخهاش 14 شاهي اشتراك ساليانهاش 4 تومان واعلانانات سطري پانصد دينار بوده است. چاپخانه ناموس قبلا مال محمدعلي ميرزا وليعهد بوده كه به هنگام رفتنش به تهران، ميرزا آقا بلوري از وي خريداري كرده بود. نخستين مطلبي كه در اولين شماره آذربايجان چاپ شده، «خطاب به قلم» است، چراكه قلم نخستين چيزي است كه خدا آفريده است و به آن قسم خورده است. «نوالقلمومايسطرون» دانايان نيز گفتهاند: هيچ چيز بزرگوارتر از قلم نيست. از اسكندر نيز نقل ميكنند كه گفت : دنيا به دو چيز برپاي است به شمشير و قلم و شمشير به زير قلم اندر است. بنابراين صفروف آگاهانه و مسئولانه قلم را بدست ميگيرد. وظيفه اهل قلم و قلم به دستان را به خوبي ميشناسد و قلم را تنها در جهت منافع ملك و ملت بكار ميگيرد. ابياتي چند از اشعار او را خطاب به قلم در زير ميخوانيد : اي قلم، اي نور ظلمت سوز من اي قلم اي صبح روزافرون من اي قلم اي گنج بيپايان توئي اي انيس وحشت و هجران تويي خامهام اي محرم افكار من ترجمان فكرت و اسرار من ايهاالمحبوس في سجنالظلم ايهاالمظلوم من هم و غم سالها و ماهها بس خفتهاي كان دردي ميبايدت ناسفتهاي حاليا برخيز شه(6) دستور داد اندر آتش ديد ما را نور داد دومين مطلب روزنامه شعري است با عنوان «اي وطن مهربان!». «پيدائي مفهوم جديد وطن در شكل تكامل يافته ناسيوناليستي آن در فرهنگ ايراني محصول شرايط ضداستعماري قرن نوزدهم است. به عبارت ديگر شاعران ومتفكران اين دوره ناگزير بودند كه درمبارزات ضداستعماري بيشتر بر ناسيوناليسم ايراني و گاه اسلامي تكيه كنند... به همين جهت سرنوشت ناسيوناليسم ايراني از سرنوشت مبارزات حتي مبارزات ضد استعماري آنان جدا نيست. وطن بزرگترين مايه الهام شاعران اين دوره است. اگر دواوين شعراي اين دوره يا روزنامههاي اين زمان را بگشاييم كمتر صفحهاي است كه در آن به نوعي با مفهوم جديد وطن آشنا نشويم. تاثير اين نوع سرودهها دست مايهاي بوده است براي برانگيختن و شورانگيزي احساسات ملي وضداستعماري مردم.»(7) نمونه زير از روزنامه آذربايجان كه سروده حاجي بابا(عليقلي صفروف) ميباشد، حال و هواي اشعار وطني آن دوره را به خوبي به نمايش ميگذارد : هر كه كويت دوست دارد، كي ز مردن سربتابد هر كه معبودش تو باشي سر ز معبد برندارد هر كسي كورا وطن در پنجه اغيار ماند يا وطن را ترك گويد يا بكويش جان ببازد ترك جان گفتن به كويت اي صنم سهل است وآسان هر كه سوداي تو دارد سر ز فرمان بر ندارد اي نسيم كوي ايران وي فضاي عنبرآگين آن دل از مهرت بشويد تا كه دست از جان بدارد سير در درياي عمان بيخطر ممكن نگردد آن كه مقصودش تو باشي پاي چون از سر شناسد؟ گر مرا هيچي نباشد ني ز دنيا وز عقبي چون ترا دارم چنانم هيچ در عالم نباشد! توده خاك تو باشد روشني بر ديدگانم قيمت خاك درت را هيچكس جز من نداند هر كس از گبر و مسلمان قبلهاي در كيش دارند من بر آن كيشم به دنيا قبلهاي جز ايران نباشد! قبلا اشاره شد كه روزنامه آذربايجان به شيوه ملانصرالدين قفقاز نوشته ميشد. گاهي اين دوروزمانه با يكديگر چشم هم چشمي و شوخي ميكردند و به اشعار و نوشتههاي يكديگر پاسخ مينوشتند. زماني صابر در سرزنش ايرانيان و اين كه جنبش مشروطه جز يك حركت سرسري نيست، در روزنامه ملانصرالدين نوشت : هه ده گؤروم نه اولدي بس آي بالام ادعالرين؟! دوتميش ايدي يري گويي نالهلرين نوالرين يوقسا قانوبدا عيبني بوشلاميسان ادالرين شمدي حريف سوز همان من دهين اولدي اولمادي؟ انجمن اهلينين، قوچاق سن ديمدنمي بير تكي ورميهجاق رضا گله اولكهميزه اتابكي؟! نولدي كي تز بوشالدي بس ايش گورن انجمندهكي؟! كهنه قاپي همان دابان من دهين اولدي اولمادي؟! وقتي كه اتابك دشمن قسم خورده آزادي و مشروطه به دعوت محمدعليشاه به ايران برميگردد و به دست عباس آقا مجاهد تبريزي كشته ميشود، عليقلي صفروف اين حادثه را بهانه قرار داده و در شماره 16 روزنامه آذربايجان، به اشعار صابر چنين پاسخ داد : هه گوروسن يريندهدور بيرهبير ادعاميزي؟! گؤر نئجه مستجاب ايدوب تاري بيزيم دعاميزي وئردي كمال لطفله مطلب و مدعاميزي ايندي نئجه اولدي ملاعمو من دين اولدي اولمادي؟! انجمن اهلينون ديدون غيرت و همتي گرك سن ساياني كناره قوي گؤرنهلري ساير فلك من ديمهديم اتابكون واردي باشيندا بير كلك ايندي نئجه اولدي ملاعمو من دهين اولدي اولمادي؟! سالميشيدي تزلزله جانمي وا وطن سسي گلدي قولاغه ناگهان قاصد خوش خبر سسي نالاديلار اتابكي باتدي بو نشئهدن سسي ايندي نئجه اولدي ملاعمو من دهين اولدي اولمادي؟! من ديمهديم كي وئرمهيون يول بو دياره هر كسي هر گلنه تانيتمايين انجمن مقدسي؟! من ديمهديم كي صبر ايله گورنه چيخار نتيجهسي ايندي نئجه اولدي ملاعمو من ديهن اولدي اولمادي؟! ايندي آراده ملاعمو ذرهجه قالمايوب غرض بيز هاموميز حقيقتا متحدوخ نه با غرض واردي يادوندا من دهديم صحته ئوز قويار مرض! ايندي نئجه اولدي ملاعمو من دهين اولدي اولمادي؟! انجمن اهلينون دهدون ذرهجه يوخدي همتي ايندي نئجه اولدي آنلادون وار نقدر هميتي؟! بيرجه نفر مجاهدي ويردي بو طبل شهرتي ايندي نئجه اولدي ملاعمو من دهين اولدي اولمادي؟! روزنامه ملانصرالدين دوباره پاسخ نوشت : لوغالاشوب آگؤرمهميش چوخدا بيله فريلداما تربيهسيز اوشاق كيمي بوش بوشونا هريلداما باش قولاغون دوزل ميوب چوخدا باسوب گوريلداما دينمه دانيشما يات بالام سن دهين اولمويوب هله منتظم اولماميش عمل رونق كار اولورمي يا؟! صبح طلوع ايتمهميش وقت ناهار اولورمي يا؟! بير گل آچيلماق ايلهده فصل بهار اولورمي يا؟! دينمه دانيشما يات بالام سن دهين اولمويوب هله قتل ايلهديز اتابكي منكي بو امري دانميرام وار گنه مين اتابكيز يوخسا عمللي قانميرام؟! دينمه دانيشما يات بالام سن دهين اولمويوب هله گيرم اتابك اولديده توپ تفنگينيز هاني؟! بحر عميق حربده كشتي جنگينيز هاني؟! دينمه دانيشما يات بالام سن دهين اولماييب هله آذربايجان در شماره بيستم خود در جواب ملانصرالدين نوشت : گر اولاليم آخوش دماغ عازم كوي ملك ري ممكن اولورمي بو يولي بيردن ايدك تمام طي؟ تركيديير يواش، يواش لفظ عرب شوي، شوي سندهكي يوخدي حوصله دينمه دانيشما صبر ايله سن دهييسن كي قيش گوني موسم فروردين اولا من دهييرم كي فصلدي گئتمهسه كيم امين اولا باخما ريالي سوزلره قلب گرك امين اولا سندهكي يوخدي حوصله دينمه دانيشما صبر ايله! چوخلاري اولكهدن قيراخ باخدي بيزه هريلدادي اسكي قاپي داباني تك بير نفسه جريلدادي دور زماني گورمهدن فرفرا تك فريلدادي سندهكي يوخدي حوصله دينمه دانيشما صبر ايله نفس نفيسه وئرمهدوخ رمز ايله بيرجه تزكيه طفل وضيع اوچون بير اولونيدي تربيه من بونا چوخ تعجبم بيله عجولسن نيه؟! سندهكي يوخدي حوصله دينمه دانيشما صبر ايله گندمي بيز گتيردوروخ اولكهميزه بصير ايله ايندي مساوي دور هامي شاه و گدا امير ايله بيز ياتاني آييلداروخ دوغروسي شاه نفير ايله سنده كي يوخدي حوصله دينمه دانيشما صبر ايله حاجي عليقلي صفروف آغازگر جرايد فكاهي و طنز تصويري در ايران ويكتور هوگو ميگويد : «قاطعترين نتيجه مستقيم يك انقلاب سياسي، انقلاب ادبي است.» بنابراين با پيدائي مشروطيت تحولي نيز در زمينه ادبيات از آن جمله در ادبيات طنز حقيقي پديد ميآيد. چنين طنزي مانند شمشيري، لبه تيز خود را بر خلاف گذشته، به جاي افراد معمولي، متوجه اجتماع و معايب عمومي جامعه ميسازد. به سخن ديگر، هدف اصلي و منظور طنز در عصر مشروطيت دادن آگاهي به مردم و اصلاح و تزكيه جامعه ميباشد و قصد انتقامجوئي شخصي و شوخيهاي شوخگين با افراد معمولي ندارد. حاج عليقلي (آقاقلي) معروف به صفروف نويسنده بااستعداد و طنزنويس ، شاعر توانمند و ژورناليست آگاه و مبارز نستوه عصر مشروطهخواهي است. وي بنيانگذار شبنامه و جريده فكاهي و طنز تصويري در ايران است. آقاقلي علاوه بر آن كه خود ناشر سه روزنامه دموكراتيك در تبريز بود ، مقالات طنزآميزش روزنامه ملانصرالدين قفقاز را نيز با اسم مستعار «خورتدان» زينت ميداد. عليقلي صفروف از تجار ثروتمند تبريز بود. وي زماني كه جواني پرشور و فعال بود در روسيه وتركيه پدرش را دركار تجارت ياري ميداده است. در اين ايام وي با مهاجران رانده از ستم ايرانيان رابطه برقرار ميكند و به ياري مادي و معنوي آنان ميشتابد. در گرماگرم آزاديخواهي هم ميهناناش، كار تجارت را رها ميكند و با كولهباري از تجارب ارزنده و غني به تبريز برميگردد و آنچه را كه از شيوه هاي اعتراض و عصيانهاي مردم فقير و بپاخاسته ترك و روس فراگرفته بود، در اختيار آزاديخواهان كشورش قرار ميدهد. صفروف مانند دانتوان اولين ضرورت يك ملت را بعد از نان، دانش و آگاهي ميدانست . بنابراين براي آگاه كردن مردم، اولين روزنامه فكاهي و راديكال «احتياج» را انتشار ميدهد. با اين كار وي نمونهاي از ژورناليسم مترقي و خالي از سانسور را به نمايش ميگذارد. اولين شماره احتياج با چاپ سنگي به تاريخ 16 محرم 1316 ه.ق (9-1898 ميلادي) انتشار مييابد. روزنامهاي كه تاريكانديشي را در آن راهي نبود. روزنامه فكاهي سياسي احتياج سومين روزنامه ملي و غيردولتي پيش از صدور فرمان مشروطيت در ايران است كه در تبريز انتشار يافته است. «روزنامه احتياج تنها روزنامهاي است كه برخلاف اكثر روزنامههاي آن زمان بيپرده و جسورانه از وابستگي شديد ايرانيان به صنايع و علوم و دستاوردهاي نوين اروپا سخن ميگويد وريشخندگونه قدرتمندان سياسي و اقتصادي كشور را مورد سؤال قرار ميدهد. عليقلي با گزينش عنوان احتياج براي روزنامه خود، در حقيقت خواسته است نياز علمي و صنعتي را در ايران يادآور شود و در رفع احتياجات مصرفي و واردات كالاهاي خارجي به كوشش برخيزد... روزنامه احتياج در فضاي تبآلود حكومت استبدادي محمدعلي ميرزا در برابر غفلتها و خيانتها به مبارزه برميخيزد و مسئوليت دولتيان را در قبال ملت و كشور آگاهانه جستجو ميكند.» (9) ادوارد براون معتقد است «اولين روزنامه هجائي و فكاهي كه به شيوه ريشخند انتقادي – فكاهي [در ايران] منتشر شده نامه طلوع است كه در سال 1318 ه.ق (1-1900 ميلادي) از طرف عبدالحميدخان متينالسلطنه كه بعدها نماينده دوره دوم مجلس شوراي ملي گشت، تاسيس يافت.» (10) لكن با توجه به تاريخ نشر شبنامه (1310 ه.ق) وروزنامه احتياج (1316 ه.ق) برخلاف نظر ادوارد براون، عليقلي صفروف نخستين بنيانگذار جريده فكاهي وانتقادي در ايران است.و براي اولين بار از طنز كه برندهترين وسيله مبارزه عليه حماقت صاحبان زور و زر است، استفاده كرده است. صفروف در روزنامه احتياج با قلم طنزآميزش به وضعيت رقتآور نان يعني به كميابي، گراني و نامرغوبي آن و بازار پرآشوب نانوايان و محتكران ميتازد. مسئولان را به خاطر بيتوجهي به بهداشت عمومي شهر و گل و لاي كوچه و خيابانهاي تبريز، به ريشخند ميگيرد. از نياز مبرم ايرانيان به كالاهاي خارجي حتي به قوري چاي سخن ميگويد. بهمين جهت صفروف با عكسالعمل تند و خشن صاحبان قدرت روبرو ميشود و روزنامه احتياج به شاخ غول سانسور گرفتار ميآمد. نيتجه آن كه به دستور حكمران آذربايجان حاج عليقلي به كيفر توهينآميز چوب وفلك – كه مخصوص دزدان و راهزنان بود – محكوم ميشود. صفروف نخستين روزنامهنگاري است كه مورد آزار و اذيت فيزيكي قرار گرفته است. وي پس از توقيف روزنامه احتياج، دست از مبارزه قلمي برنميدارد. و روزنامه ديگري را بنام «اقبال» منتشر ميسازد. (29 ربيعالاول 1316 ه.ق برابر با 7 اوت 1898 ميلادي.) شماره اول اقبال در واقع هشتمين شماره از روزنامه احتياج بود. اقبال نيز پس از مدتي تعطيل شد. علي قلي صفروف قبل از انتشار روزنامه احتياج يعني در سال 1310 ه.ق برابر با 3-1892 ميلادي شبنامهاي را نيز در زماني كه سانسور دولتي به اوج خود رسيده بود، پنهاني مينوشت و در تبريز پخش ميكرد. شبنامه بطور مرتب ومنظم منتشر نميشد و شكل روزنامه را نداشته است. اين شبنامه به زبان طنز نوشته ميشد و الهامبخش انديشههاي نويني بوده است. قبلا اشاره شد كه صفروف بنيانگذار شبنامه در ايران است. استاد بزرگوار سيد فريد قاسمي در كتاب خودشان «سرگذشت مطبوعات ايران، جلد 1، ص118» شخص ديگري بنام ميرزا فتاح گرمرودي، نويسنده «كتاب شبنامه» را، بنيانگذار شبنامه دانسته است. ايشان مينويسند : ميرزا فتاح گرمرودي، كتاب شبنامه را «در پاسخ به كتاب يك انگليسي كه در آن كتاب ايران و ايراني به ويژه زنان ايراني به باد ناسزا گرفته شدهاند، نوشته است. او حدود نيم قرن پيش از آقاقلي (علي قلي صفروف) ناشر «شبنامه» اين واژه را بكار برده است. بدين ترتيب آنان كه ساخت اين واژه را در ايران به آقاقلي نسبت ميدهند، نظرشان مردود است.» محقق گرانمايه آقاي سيدفريدقاسمي به اين نكته توجه نكردهاند كه «كتاب شبنامه» ميرزا فتاح گرمرودي با «شبنامه» اي كه صفروف انتشار ميداد، داراي معنا و مفهوم وهدف يكساني نبوده است. شبنامه را صفروف زماني چاپ ميكرد كه سانسور دولتي جريان اطلاعات را به انحصار خود درآورده بود و عرصه را به نشريات آزاد و بالندگي آنها سخت تنگ كرده بود. به سخن ديگر دهان روزنامهنگاران دوخته و زبانشان بريده شده بود. عليقلي صفروف در چنين فضاي تبآلود سياسي، براي شكستن سد سانسور و مبارزه با نظام تجاوزگر زمان و آگاهي رساندن به جامعه مجبور شد، مطالب خود را پنهاني چاپ كند و نام آن را به جاي «روزنامه» وبه طنز و تمسخر «شبنامه» نامگذاري كند. شبنامه در تاريكي شب به دور از چشم سانسورچيها به در و ديوار چسبانده ميشد و بدين ترتيب با مردم ارتباط برقرار ميكرد. در صورتي كه «شبنامه» گرمرودي داراي چنين انگيزه و معنا ومفهومي نبوده است. سخن بر سر واژه خالي «شبنامه» نيست بلكه منظور بار اجتماعي و سياسي و اهداف و خط مشي آن است. بنابراين بنيانگذار شبنامه با چنان تعريف وتوصيفي كه از آن بعمل آمد همان ژورناليست مبارز و فرهيخته عليقلي صفروف ميباشد. كسروي مينويسد صفروف براي كسب آگاهي از كارهاي پشت پرده و نامردمي محمدعلي ميرزا – وليعهد – مدتي در دستگاه او زير عنوان «راپورتچي باشي» كار ميكرده و از اين راه آزاديخواهان را از گرفتاريها نجات ميداده است. (11) در كار چاپ و نشر روزنامه،صفروف را «حاجي قلي دوزفروش [دوز ساتان] و [روحاني مبارز و شهيد سيد حسين] شريفزاده و مرحوم ميرزا محمدعلي خان تربيت وحسنخان ناظمي كارمند اداره ماليه،ياري ميكردند.»(12) شادروان حاجي صفروف در زمره مبارزان بزرگ و كمتر شناخته شده آذربايجان در عصر مشروطهخواهي است. متاسفانه دانستههاي ما درباره زندگاني سراسر پيكار او، با استبداد و استعمار بسيار ناچيز است. حتي فرزند او نيز درباره پدرش معلومات بسيار اندك و ناقصي دارد و اين معلومات كم نيز خالي از اشتباه نميباشد. از آن جمله اين كه او مينويسد : «پس از تعطيل شدن روزنامه آذربايجان» روزنامه احتياج انتشار يافته است.» (13) در صورتي كه ميدانيم، حقيقت درست برعكس ميباشد. ديگر اين كه فرزندش تعداد شمارههاي چاپ شده احتياج را جمعا هفده نسخه نوشته است. در صورتي كه از اين روزنامه تنها هفت شماره انتشار يافته است. ناگفته نماند كه ممكن است اين اشتباه آخري لغزش چاپي باشد. شگفتا كه صفروف به علت نامعلومي در سال 1326 ه.ق برابر با فوريه 1908 ميلادي خودكشي ميكند. «از وي سه پسر بيادگار ميماند كه زير حمايت ستارخان قرار ميگيرند. بعدها دو نفر از فرزندانش به استخدام اداره راه تبريز درميآيند ونفر سومي در اداره دارائي بكار مي پردازد. فرزند بزرگ صفروف بنام صفرعلي گيسان در محاصره يازده ماهه تبريز همراه فدائيان در كنار ستارخان ميجنگيد» (14) روزنامه هفتگي آذربايجان ارثيه گرانبهائي است كه از وي به يادگار مانده است. براي آشنائي با قلم طنز صفروف ابياتي چند از اشعار او را تحت عنوان «ملانصرالدينه جواب» كه در شماره اول روزنامه هفتگي آذربايجان چاپ شده، در زير ميآوريم. وي ماهرانه پليديها و خرافات زمانه خود را به تمسخر گرفته است. اي ملاعمو ناحق يئره جنداره ساتاشما دينداره دولاشما بو حيلهگر و ساحرو غداره ساتاشما مكاره دولاشما بو گرنقدر كهنه دور عورتلري تولار گئت جانوي قورتار آخرايدر آواره، بو پتياره ساتاشما عياره دولاشما اوچ آي ائيلييب مركزي تسخير نشيمن خود نوع هريمن آرپا يريدور صفحه ديواره ساتاشما بيعاره دولاشما چوخ آلتي ياشيندا قيزي گؤردوم اره وئردي كل پيسره وئردي سن بير بئله چوخ پلمشه، بيچاره ساتاشما غداره دولاشما گاهي يازيري حيلهايله خلقه زبانبند اون كله آلور قند قانع دور همان درهم و ديناره ساتاشما خونخواره دولاشما ساقالدا حنا الده حنا مشتري لرزن واضح و مبرهن زن باره دور مخفي بئله عياره ساتاشما پركاره دولاشما گاهي كه بير ائوده اوزيني خلوته وئردي دل صحبته وئردي بولمم نه ديوم فاعل مختاره ساتاشما ائلداره دولاشما! ايش چوخدي طريقتده ايا عارف كامل قالدوخ بئله غافل! ترك ائيله خطاني بو خطاكاره ساتاشما رمداره دولاشما! در مورد مشهور شدن حاج عليقلي به «صفروف» توضيح اين نكته ضروري است : در حدود يك قرن پيش كه مهاجرت مردم آذربايجان به كشورهاي همجوار، به ويژه به قفقاز و روسيه زياد بوده، عدهاي از مهاجران كه تحت تاثير فرهنگ آن ديار قرار ميگرفتند، وقتي كه به وطن برميگشتند، براي خودنمائي كلمه «اوف» را به آخر اسمشان اضافه ميكردند. عليقلي چنان كساني را به ريشخند ميگرفت، و استفاده از اين پسوند را خودباختگي ميدانست. وي در چند جاي روزنامه آذربايجان از جمله در شماره اول (6 محرم 1325) ، از اين كلمه بيگانه به عنوان «قويروق = دم» نام برده است : شبستر. بو گون انجمن ملي طرفيندن شهرون بعضي اطرافينده اولان محترم ذواتون [شخصلرون] هر بيرينه بير «قويروق» لقبي مرحمت اوليندي كه بوندان صونرا همان اشخاصي قويروقلاندوروب و «اوف» لفظايله مخاطب ايدهجكلر. مثلا : «جهانگيروف» و «بهادراوف». الله بيزي بو قويروقدان آييرماسون! بنابراين به احتمال قريب به يقين ديگران – طبق يكي از سنن مرسوم در آذربايجان(15) – براي آن كه با وي شوخي بكنند و سر به سرش بگذارند، صفرعلي را تبديل به «صفروف» كردهاند. عليقلي(صفرعلي) هيچ يك از مطالب خود را با امضاي «صفروف» ننوشته است. اغلب مطالب روزنامه آذربايجان با اسم مستعار،حاجي بابا،گلدي گيدر ديوانه، بيخيال، بوش بوغاز، آدم بن آدم، مفتون وطن، مفلس قلي، سرگردان، بيطارالممالك و... نوشته شده و بيشترين آنها به قلم خود صفروف ميباشد. وي خود را اغلب «حاجي بابا» و «مدير سابق احتياج» (منظور روزنامه احتياج توقيف شده) معرفي كرده است. جاي تاسف است كه ادبا و ارباب قلم ما، به ويژه هم عصران حاج عليقلي صفروف آثار قلمي گرانبهاي او را كمتر مطالعه كردهاند و اهميت و ارزش آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار ندادهاند. حداقل انتظار بر اين بود كه نام عليقلي صفروف به عنوان يك عالم و فاضل در كتاب دانشمندان آذربايجان محمدعلي تربيت و يا به عنوان يك رجل سياسي در كتاب رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، مهدي مجتهدي، سرانجام به عنوان اديب يا شاعر در كتاب داستان دوستان يا تذكره ادبا و شعراي آذربايجان محمدعلي صفوت و... ثبت ميشد. مطلب اندك كتاب از صبا تا نيماي شادروان يحيي آرين پور هم در مورد عليقلي صفروف و ارثيه گرانبهاي او سوال برانگيز است. دريغ ديگر اينكه هيچ يك از پژوهشگران تاريخ مطبوعات معاصر نيز به جمعآوري آثار او نكوشيدهاند. اگرچه تني چند در مورد وي قلمزني كردهاند، اما تلاش آنها ناقص و ناكافي و اغلب تكرار مكررات بوده است. پريشانيهاي فراوان كشور و انواع ظلم و ستم زمانه و خواب غفلت و سنگين عدهاي از هموطنان دل حساس صفروف را ميآزارد و ميسرايد : اولدوخ نيه بولمم بيله آواره وطنده اوز درديميزه ايلهمهدوخ چاره وطنده بير نوعيله بيگانه قوروب ظلم بناسين تاراج ايلييوب دين ايوينين طرفه اساسين هر گونده بويان نوخ خُم غمده نئچه رنگه تاثير ايدر آه و ديليميز آهن و سنگه گه يالواروروخ انگليسه گاه فرنگه قويما بو قدر عجز ايداخ اغياره وطنده عالمده اولوب ظلم ايلهمك هر كسه پيشه ظلمون آغاجي سالميش اودور هر يئره ريشه بو ريشهيه لازيمدي ويراخ عدليله تيشه تا اين كه عدالت گله اظهاره وطنده بو آتش ظلم ايچره سمندركيمي يا نوخ يا نوخ نه قدر طاقتيميز واردا دايان نوخ توفيق رفيق اولسا بو غفلتدن اويان نوخ بلكه يتيشاخ محضر ديلداره وطنده (19) عليقلي صفروف در شعر متاثر از علي اكبر صابر و در نثر تحت تاثير جليل محمدقلي زاده قرار داشت. در روزنامه آذربايجان اشعاري از خازن و حاجي رضا صراف نيز بچشم ميخورد. عليقلي مردي بود دانش اندوخته و آشنا به چند زبان اروپائي. وي درد و رنج مردماش را در قالب طنز و كاريكاتور بيان ميكرد. معايب و مفاسد ديكتاتوري را به باد استهزا ميگرفت. با هر آنچه كه جامعه را از ترقي و پيشرفت باز ميداشت، بي گذشت و اغماض مبارزه ميكرد. افكار انقلابي را به زباني ساده تبليغ ميكرد. پليديهاي نظام فئوداليسم و قوانين و رسوم ظالمانه آن را به ريشخند ميگرفت. خلاصه اين ژورناليست فرهيخته و نوآور و آگاه به ستم زمانه، مقاصد خود را كه انتقاد از اوضاع اجتماعي و بيدار كردن مردم از خواب قرون بود، با عبارات ساده و شوخيآميز و يا هجويههاي منظوم به گوش همگان ميرسانيد و در راه آزادي مردماش در روزهاي پر آشوب پيكار و جانفشاني ميكرد. نمونهاي چند از مطالب طنزآميز وكاريكاتورهاي آذربايجان صفروف در شماره پنجم روزنامه آذربايجان (8 صفر 1325ه.ق) ستم اجتماعي عصر خانخاني را در قراجه داغ برملا ميسازد: بو ايل قويون اتي آز اولماق جهتينه، شيرين دل خان و سرخاي خان طرفيندن اوز نوكرلرينه آدام اتيندن كوفته و بادمجان دولماسي پيشيروب يمهگه اجازه وريلدي. سپس در همان شماره توطئه چيني عليه نظام نوپاي مشروطه و كودتاي قريبالوقوع محمدعليشاه را پيشبيني ميكند: حكومت طرفيندن ايكي يوز اللي (250) بئل و يوز دوقسان (190) دانه ايكي باشلي كولونگ مشروطه بناسين خراب ايلهمگه وقف اولوندي. بو شرطيلهكي ييخاندان صون را دوباره بئل و كولونگ حكومتون اوز مالي اولاجاق. ميدانيم كه از ديرباز ترياك مهمترين عامل و موثرترين وسيله پيشرفت مقاصد استعمارگران در ايران بود. انتلي جنت سرويس (انگلستان) بودجه ويژهاي را براي مبتلا ساختن مردم مستعمرات به اين سم خانه برانداز هزينه ميكرد. بقول يك سياستمدار انگليسي، «اگر اين سم مهلك نبود، ما مجبور بوديم براي نگهداري هندوستان و ساير مستعمرات خود چندين كردار مه قشون داشته باشيم و هزينه سنگين آن را بر دوش ملت انگليس تحميل كنيم. اين سم مهلك بود كه ما را بينياز از نگهداري قشون فراوان در مستعمرات كرده بود. (16) صفروف، اين مقاصد شوم استعمارگران را با قلم طنز خويش، هم چون تيغ تيز جراحي ميشكافد و چرك و ريم آن را بيرون ميريزد و ميكوشد هم وطنان خود را از خواب غفلت بيدار و به زيان اعتياد آشنا كند. در شماره 2 آذربايجان 15 محرم مي خوانيد: تلگراف از مراغه – اعتصاب عمله جات شيرهخانهها در عموم ترياكخانهها و شيرهخانهها عملهجات دست از كار كشيده و در پي تحصيل مقاصد اقتصادي خودشان هنگامه غريبي برپاست. به درجهاي كه 24701 حقه ترياك از كار افتاده و چهار باب دكان ترياك فروشي به غارت رفته و تعطيل جاري است. در مطلب طنزآميز ديگري از شهر مراغه ميخوانيم : گئجه ساعت يدي ده بير دهشتلي سس تمام شهري بورويوب و تمام خلق يوخودان هراسان دوردولار. معلوم اولدي كه بير ترياك حقهسي اود آلوب و غفلتا چاتلايوب و بوتون ايولرون شيشهلري قيريلوب. ولي جان ضرري يوخدور. و در شماره سوم آمده است كه : محض آسايش برادران ديني و هموطنان محترم... اعلان و اعلام مينمايد : هر قسم حقههاي چيني به جهت افيون كشي و انبرهاي فولاد خالص كه آتش را چون منقار خروس از زمين ميربايد و سوفارهاي خيلي اعلا و تميز و ساير آلات راجعه به اين مسأله كه از چين آوردهايم، بفروش ميرسد. خواستاران رجوع فرمايند. محل فروش مراغه ... برادران دگيرمانوف. در شماره دوم آذربايجان، صفروف اختلافات فرقهاي و مذهبي را – كه عامل خونريزيهاي فراوان و فلاكت بزرگ ديگري از جامعه آن روز ايران بود – به باد استهزا ميگيرد : در اردبيل به جهت ختم محاربه حيدري و نعمتي عجالتا بيست روز متاركه و از طرفين سفيري معين شده كه در قصبه سراب قرار ختم اين خونريزي را به موقع مذاكره گذاشته و بدون مداخله دول متحابه با چند فصل به ختام رسانده و طرفين قشون سرحدي را بخواهند. صفروف اين ژورناليست فرهيخته و پرشور در شماره 6 آذربايجان (15 صفر 1325) در مطلبي تحت عنوان حكمت پليدي و نابسامانيهاي ديگري از زمانه خود را با عبارات ساده و شوخيآميز برملا ميكند : چند چيز در چند چيز ممكن و پيدا نميشود: اول – قتل ناحق و دزدي در بادكوبه [باكو] دويم – سگ زرد در اسلامبول (تركيه) سيم – محتكر و انباردار در آذربايجان چهارم – ترياك كشي و ترياك در مراغه وبناب پنجم – رشوه و تعارف در نوكر ديوان [كارمند اداره] ششم – سرقت و بيحسابي در قراجه داغ و صحراي مغان هفتم – دروغ و شرارت در قصبه مرند [جائي كه هنوز در دست مستبدان قرار داشت] هشتم – دعواي حيدري و نعمتي در اردبيل نهم – خيانت در عمله گمرگ و تذكره دهم – خلف وعده در سلطان [منظور محمد عليشاه است] در اين زمان بنا به رسم فئودالي اگر دختر و پسري با هم قصد ازدواج داشتند، پيش از هر چيز و هر كاري، پدر عروس و داماد به حضور خان ميرسيدند و هدايائي بفراخور حال از قبيل برنج و قند و گوسفند و يا مرغ و خروس پيشكش ميكردند و «جواز عروسي» فرزندان خود را از ارباب ميگرفتند. حاجي عليقلي صفروف در روزنامه آذربايجان چنين قوانين و رسوم ظالمانه نظام فئوداليسم را با كاريكاتور برملا ميسازد. يكي ديگر از ويژگيهاي حاجي عليقلي ، قدرت پيشبيني وقايع سياسي آينده است. وي با آن كه به هنگام انتشار روزنامه آذربايجان مشروطهطلبان به پيروزي رسيده بودند و وزارت انطباعات و بهمراه آن سانسور و اختناق نابود شده بود صفروف باز هم شبح شوم سانسور را كماكان چون شمشير داموكلس بر سرش آويزان ميديد. در كاريكاتور زير، فراش روزنامهاي را نشان ميدهد كه به ضرب و شتم خودكامگان و دشمنان آزادي و دموكراسي گرفتار آمده است. صفروف با شلاق طنز و كاريكاتور دشمنان آزادي و بهروزي مردم و خائنان به ملك و ملت را ميكوفت. در صفحه اول شماره دوم آذربايجان عكسي از حاجي ميرزا آقاسي وزير بيتدبير و بيكفايت محمدشاه قاجار را كشيده كه با دست خود درياي خزر را نشان ميدهد و در زير آن اين جمله نوشته شده : «اين آب شور چه قابليت دارد كه اوقات خود را در اين باب صرف نماييم. به جهنم!» اشاره صفروف به اين جمله معروف و تاريخي حاجي ميرزا آقاسي است كه بهنگام حل اختلافات ايران و روسيه تزاري بر سر تقسيم آب درياي خزر گفته بود : «ما خاطر شيرين دوست (روسيه) را به خاطر مشتي آب شور تلخ نخواهيم كرد.»! (17) يكي ديگر از ستمگريهاي رايج در عصر قاجاري، اين بود كه اگر رعيتي قدرت پرداخت مالياتهاي گوناگون خان و حكومت را نداشت، فرزنداناش را به زور از از دستش ميگرفتند و به بردگي ميبردند. ميگويند يك بار وقتي كه ماموران قلچماق حكومتي ميخواستند، بهمين علت «دختر سه سالهاي را از آغوش مادرش جدا كنند، مادر التماس ميكرد و گريه كنان ميگفت : اين قدر مهلت بدهيد كه طفل خواب برود ... در حالت خواب او را ببريد.» (18) آصفالدوله حاكم ستمگر خراسان نيز ، وقتي كه به علت ملخ خوارگي نتوانست ماليات حكومت را از دهقانان بگيرد، دستور داد دختران آنها را به اسارت گرفتند و در عشق آباد مانند گاو و گوسفند و ماكيان به تركمانان (روسها) فرختند. روزنامه آذربايجان اين واقعه دردناك و دلسوز را در صفحه اول شماره 13 خود به تصوير كشيده است. صفروف به فراست دريافته بود كه محمدعليشاه سر سازگاري با نظام مشروطه و آزادي ندارد و او در نظر دارد مردم را اغفال كند و سر فرصت آزاديخواهان مشروطه طلب را در خون خود غوطهور سازد. صفروف از سر دلسوزي به محمدعليشاه توصيه ميكند، دست از استبداد خوئي بردارد و تيشه به ريشه خود و آزاديخواهان نزند. در تصوير زير شاه مستبد قاجار به دست خود شاخه درختي را كه بر آن نشسته است اره ميكند و پيرمردي كه سمبل ملت است، التماس ميكند، دست به اين كار خطرناك نزند. در كاريكاتور ديگري صفروف غول پر قدرت استبداد را نشان ميدهد كه ظاهرا به زمين خورده ولي از پا نيفتاده است. بنابراين به مشروطهطلبان هشدار ميدهد، دست از كوشش و مبارزه برندارند و الا طولي نخواهد كشيد كه آزاديهاي به دست آمده، پس گرفته خواهد شد. چنانكه ميدانيم، پس از چند ماه پيشبيني صفروف درست از آب درآمد و با بمباران مجلس شوراي ملي استبداد صغير آغاز گرديد. |