چرا جنبش مشروطیت از دست روحانیت خارج شد؟ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34) +---- انجمن: معاصر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=45) +---- موضوع: چرا جنبش مشروطیت از دست روحانیت خارج شد؟ (/showthread.php?tid=115185) |
چرا جنبش مشروطیت از دست روحانیت خارج شد؟ - # αпGεʟ - 04-06-2014 دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. همواره ذکر شده است که یکى از درسهای مشروطیت، داشتن بصیرت است که اگر خواص آن روزگار، همانند شیخ شهید داراى بصیرت مىبودند و از او و راهش حمایت مىکردند، گروهى روشنفکر ضددین نمىتوانستند مشروطیت را منحرف کنند و علیه اسلام چنین اقداماتى را انجام دهند. اما درس دیگرى که از مشروطیت مىتوان گرفت این است که نباید در جهتگیرىهاى فکرى به دیگران وابسته بود. چرا که وابستگى به دیگران و تقلید از دیگران کشور را دچار آسیبهاى جدى خواهد کرد.
براى توجه به این درس جدى، سؤال مهمى که باید پرسیده شود این است که چرا علماى بزرگ شیعه از مشروطیت حمایت کردند و رهبرى این جنبش را بهدست گرفتند و چرا حاضر شدند براى این اقدام سنگین چنین هزینه کنند و در نهایت چه شد که این جنبش از دست علما خارج شد و به دست روشنفکران ضد دین و ارمنىهایى مثل یپرم غیرایرانى و ضداسلام افتاد؟
مدعاى مقاله حاضر آن است که علت اصلى حمایت علماى شیعه از ماجراى مشروطه آن بوده است که این علما قائل به ولایت فقیه بودهاند (مستنداتى به اختصار در متن مقاله ذکر شده است) و چون مشروط کردن سلطنت و جلوگیرى از استبداد یکى از روشهاى این امر بوده است و گامى در جهت نزدیک شدن به ولایت فقیه بوده است، به حمایت از آن پرداختهاند. به عبارت دیگر علماى شیعه راضى به حکومت سرکوبگر و مستبد شاهنشاهى نبودند اما زمینه ایجاد حکومت مبتنى بر ولایت فقیه نیز آماده نبود و از این رو ایشان دست به مشروط کردن حکومت شاهنشاهى قاجار زدند تا زمینه براى دخالت فقها در سیاست باز شود.
امروز نیز برخى متاسفانه تصور مىکنند که جمهورى اسلامى نیز یک الگوى غربى و برگرفته از غرب است. حال آنکه همانطور که مشروطیت مورد نظر علماى شیعه یک شیوه حکومتى نزدیک به اسلام و با توجه به نیازها و ضرورتهاى روز بود، جمهورى اسلامى نیز یک الگوى غربى و برگرفته از غرب نیست بلکه شیوهاى متناسب با روز براى اجرایى کردن ولایت فقیه متخذ از مبانى شیعى است. درسى که امروز باید از مشروطیت بگیریم این است که اگر در مباحث نظرى روى اسلام تأکید نکنیم و از هر التقاطى پرهیز ننماییم ممکن است دچار همان آسیبهایى بشویم که در نهایت مشروطیت را منحرف نمود و به اسلام ضربه زد.
سالگرد یک اسطوره
شیخ فضل الله نورى از رهبران بزرگ و علماى شیعه بود که در رهبرى جنبش مشروطه نقشى جدى داشت. ایشان از ابتداى آغاز حرکت از حامیان مشروطیت بود و به واسطه برترى علمى بر سایر رهبران داخلى مشروطه نقشى جدى در این کار داشت. به نحوى که فریدون آدمیت نوشته است: "متفکر مشروطیت مشروعه شیخ فضل الله نورى بود. از علماى طراز اول که پایهاش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبایى و بهبهانى شناختهاند. " شهید شیخ فضل الله نورى از جمله روحانیونى بود که در پیروزى نهضت مشروطه نقش مهمى ایفا کرد؛ اما، پس از مشاهده انحراف این نهضت به دست روشنفکران غربزده، دست به مقابله با انحرافات زد. دشمنان شیخ همواره کوشیدهاند تا تلاش شیخ براى مبارزه با انحرافات را به استبدادطلبى تعبیر کنند و با تبلیغات فراوان، ایشان را یکى از مستبدین معرفى نمایند. این در حالى است که شیخ از ابتداى جنبش مشروطیت به این جنبش پیوست و از رهبران آن بود و تا آخر نیز مىفرمود که والله من با مشروطیت مخالفتى ندارم مخالفت من با این است که از غرب براى ما آزادى بیاورند و از خارجه براى ما قانون بیاورند.
زندگى شیخ
زندگى شیخ شهید را به اختصار چنین معرفى کردهاند: "حاج شیخ فضلالله کجورى معروف به نورى از علمای مجتهدین و مراجع برجسته صدر مشروطیت در سال 1259ق متولد شد. پدرش مرحوم غلام عباس مازندرانى کجورى معروف به پیشنماز بود. شیخ فضلالله پس از انجام تحصیلات مقدماتى و سطح، عازم عراق شد و در محضر بزرگانى چون آیتالله میرزاحسن شیرازى (میرزاى بزرگ) و آیتالله حبیب الله رشتى به فرا گرفتن علوم اسلامى پرداخت. پس از مراجعت از عتبات به ایران، نفوذ و مرجعیت تام در تهران و بلاد مرکزى پیدا کرد، مقام علمى والاى او را حتى مخالفان و متنفذان سیاسى منکر نشده و او را در مدارج علمى، برتر از دیگران دانستهاند. وى علاوه بر دانش کلان از فهم و درک عمیق سیاسى بهرهمند بوده و فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى فراوانى داشته، از جمله در واقعه تحریم تنباکو در کنار میرزاحسن آشتیانى قرار گرفت و از پرچمداران این نهضت شد.
شیخ در طلوع مشروطیت و جنبش عدالتخواهى با دو زعیم مشروطه، آیتالله سیدعبدالله بهبهانى و آیتالله سیدمحمد طباطبایى همراه و همگام بود. اما پس از تشکیل مجلس شوراى ملى و تدوین اولین اصول قانون اساسى، به انحراف روشنفکران موجود پى برد و این انحرافات را با شریعت سازگار ندانست و خواستار حکومت مشروطه مشروعه شد. از این پس اختلاف بین مشروطهخواهان و شیخ فضلالله و طرفدارانش آغاز شد به طورى که طرح ترور شیخ ریخته شد و در 16 ذى الحجه 1336ق شیخ فضلالله توسط کریم دواتگر مورد سوء قصد قرار گرفت و گلولهای به پاى شیخ اصابت کرد، ضارب نیز هنگام دستگیرى گلولهاى به گلوى خویش شلیک کرد و مجروح شد ولى پس از مدتى که در زندان به سر برد شیخ ضارب خود را بخشید. در این ایام جنگ بین مشروطهخواهان و مستبدین با فتح تهران توسط قواى بختیارى و مجاهدین گیلانى پایان یافت و محمدعلى شاه از سلطنت خلع شد و احمدمیرزا ولیعهد به تخت سلطنت جلوس نمود. سپس به شیخ فضلالله پیشنهاد شد جهت تأمین جانى و مالى خویش به سفارت روس پناه ببرد ولى او نپذیرفت و شهادت را بر توسل به اجنبى ترجیح داد. جمعى از معاندان به منزل شیخ رفته او را دستگیر نمودند و به میدان توپخانه بردند، وى در محکمه انقلابى که دادستانش شیخ ابراهیم زنجانى بود به اعدام محکوم شد و یپرم خان ارمنى که ریاست نظمیه را به عهده داشت حکم را به اجرا درآورد و شیخ به دار آویخته شد و پس از لحظاتى چراغ عمرش خاموش شد.
شیخ شهید که اعلم بر علماى آن روز بود، صاحب تألیفات عدیدهاى است از جمله: تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل و صحیفه مهدویه و چندین اثر دیگر . . . . وى شعر را نیز نیکو مىسرود و چندین قصیده در مدح امامان و اهل بیت علیهم السّلام به خط و انشاى وى موجود است ".
نکته قابل توجه در این زمینه این است که فاتحان تهران در حالى که مستبدین اصلى را رها نمودند و حتى کسانى که مجلس شوراى ملى را به توپ بسته بودند رها کردند و حتى براى آنها مقررى سالیانه تعیین کردند، شیخ فضل الله نورى را که از ابتدا از رهبران مشروطیت بود و مخالف انحراف آن بود به دار آویختند. این امر نشان از آن دارد که در این میانه هدف، مبارزه با مستبدین و یا مخالفین مشروطیت نبوده است بلکه باید عناصر شجاع و غیر وابستهاى را که با انحرافات مبارزه مىکنند سرکوب کرد. جالب توجه این است که بعد این واقعه مرحوم بهبهانى و طباطبایى نیز که همواره از حامیان و رهبران مشروطیت بودند کنار زده شدند و ترور و خانهنشین گردیدند. این در حالى است که این دو تن هرگز مخالفتى با مشروطیت نداشتند و همیشه از رهبران و حامیان آن بودند.
عمق انحراف این ماجرا به حدى بود که حتى سردار ملى و سالار ملى یعنى ستارخان و باقر خان را نیز با زور کنار زدند و به بهانه خلع سلاح با نیروهاى آنها جنگیدند و این دو سردار را نیز سرکوب و حاشیهنشین کردند. همه اینها حکایت از آن دارد که نمایش مبارزه مستبد و مشروطهچى یک ظاهرسازى صرف است و هدف اصلى از میان بردن همه نیروهاى مستقل و مؤمن بوده است. اصل ماجرا چه بود؟
یک سؤال مهم این است که چرا علماى بزرگ شیعه از مشروطیت حمایت کردند و رهبرى این جنبش را بهدست گرفتند و چرا حاضر شدند براى این اقدام سنگین چنین هزینه کنند و در نهایت چه شد که این جنبش از دست علما خارج شد و به دست روشنفکران ضد دین و ارمنىهایى مثل یپرم غیرایرانى و ضداسلام افتاد؟
مدعاى مقاله حاضر آن است که علت اصلى حمایت علماى شیعه از ماجراى مشروطه آن بوده است که این علما قائل به ولایت فقیه بودهاند و چون مشروط کردن سلطنت و جلوگیرى از استبداد یکى از روشهاى این امر بوده است و گامى در جهت نزدیک شدن به ولایت فقیه بوده است، به حمایت از آن پرداختهاند. به عبارت دیگر علماى شیعه راضى به حکومت سرکوبگر و مستبد شاهنشاهى نبودند اما زمینه ایجاد حکومت مبتنى بر ولایت فقیه نیز آماده نبود و از این رو ایشان دست به مشروط کردن حکومت شاهنشاهى قاجار زدند تا زمینه براى دخالت فقها در سیاست باز شود و اصولا قرار دادن اصولى مانند اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطه نیز با همین هدف صورت گرفت. بخشى از متن کامل این اصل به شرح زیر است (لازم به ذکر است که این اصل از اصولى است که تنظیم آن توسط شیخ فضل الله نورى صورت گرفته است و نشان از عمق تفکر شیخ شهید دارد):
اصل دوم (متمم): مجلس مقدس شوراى ملى که بهتوجه و تأیید حضرت امام عصر عجّل الله فرجه و . . . و مراقبت حجج اسلامیه کثّر الله امثالهم و عامه ملت ایران تأسیس شده است باید در هیچ عصرى از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتى با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیر الانام صلّى الله علیه و آله و سلّم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علماى اعلام ادام الله برکات وجودهم بوده و هست لهذا رسماً مقرر است در هر عصرى از اعصار هیئتى که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهاى متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علماى اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسلام بیست نفر از علماء که داراى صفات مذکوره باشند معرفى به مجلس شوراى ملى بنمایند، پنج نفر از آنها را یا بیشتر بهمقتضاى عصر، اعضاى مجلس شوراى ملى بالاتفاق یا بحکم قرعه تعیین نموده بهسمت عضویت بشناسند تا موادى که در مجلسین عنوان مىشود بهدقت مذاکره و غور رسى نموده هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأى این هیأت علماء در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجت عصر عجّل الله فرجه تغییرپذیر نخواهد بود.
چنان که مشاهده مىشود، این اصل پایهگذار نهادى شده است که بعدها در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران به شوراى نگهبان تغییر یافت.
اما دلایلى که مىتوان براى این مدعا که هدف اصلى از مشروطیت ایجاد ولایت فقیه بوده است ذکر کرد به شرح زیر است:
اولا برخى به باطل تصور مىکنند که نظریه ولایت فقیه و بحث از ولایت فقها به طور کلى نوآورى حضرت امام است و پیش از ایشان بحث از ولایت فقیه میان فقها وجود نداشته است. بهخلاف تصور ذکرشده، فقهاى شیعه از دیرباز قائل به ولایت براى فقیه بودهاند هرچند که اختلافاتى میان ایشان در مورد محدوده ولایت اختیارات ولى وجود داشته است. براى پرهیز از اطناب در این بخش فقط نگاهى به آرای برخى از فقهاى عصر مشروطیت خواهیم داشت تا نشان داده شود که فقهاى بزرگى که در مشروطیت نقش داشتند خود قائل به ولایت عامه فقیه بودهاند؛ یکى از این فقهاى مشهور مرحوم نائینى صاحب کتاب شریف تنبیه الامه و تنزیه المله است که در هنگام انقلاب مشروطیت مىزیسته است. ایشان این کتاب مشهور را اساساً در دفاع از مشروطیت و بیان این که مشروطیت مىتواند اسلامى و مطابق شرع باشد نگاشتند. ایشان در این باره نوشتهاند: "از جمله قطعیات مذهب ما طائفه امامیه این است که در این عصر غیبت على مغیبه السلام، آنچه از ولایات نوعیه را که عدم رضاى شارع به اهمال آن حتى در این زمینه معلوم باشد وظایف حسبیه نامیده و نیابت فقهاى عصر غیبت را در آن قدر متیقن و ثابت دانستیم، حتى با عدم ثبوت نیابت عامه در جمیع مناصب، و چون عدم رضاى شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بیضه اسلام بلکه اهمیت وظایف راجعه به حفظ و نظم ممالک اسلامیه از تمام امور و حسبیه از اوضح قطعیات است، لهذا ثبوت نیابت فقها و نواب عام عصر غیبت در اقامه وظایف مذکوره از قطعیات مذهب خواهد بود. " (نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص 74)
مشاهده مىشود که مرحوم نائینى چندین دهه پیش از حضرت امام، ولایت فقها و نیابت عامه آنها از امام معصوم را از قطعیات مذهب امامیه مىخواند و البته این کار را در کتابى انجام مىدهد که در حمایت از مشروطیت نگاشته شده است. ایشان در همین زمینه تأکید مىکنند که:
"...چنانچه با حضور و بسط ید ولى منصوب الهى عز اسمه حتى در سایر اقطار هم به نظر و ترجیحات منصوبین از جانب حضرتش صلوات الله علیه موکول است، در عصر غیبت هم به نظر و ترجیحات نواب عام یا کسى که در اقامه وظایف مذکوره عمن له ولایه الإذن مأذون باشد موکول خواهد بود... " (نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص 130)
جالب توجه آن است که مرحوم نائینى خاطرنشان مىسازند که یکى از علل عدم تفصیل او در این باره در کتابش این است که در روزگار ایشان جایگاه نیابت عام امام معصوم غصب شده و پس گرفتن آن ممکن نمىنماید:
"دوم آنکه در این عصر غیبت که دست امت از دامان عصمت کوتاه و نیابت نواب عام در اقامه وظایف مذکوره هم مغصوب و انتزاعش غیر مقدور است... " (نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص 65)
اما با این وجود بیان مىدارد که قصد داشته است که در کتاب، دو فصل دیگر در مورد ولایت فقها بگنجاند که به دلایل متعددى از آن منصرف شده است:
"اول شروع در نوشتن این رساله علاوه بر همین فصول خمسه، دو فصل دیگر هم در اثبات نیابت فقهاى عدول عصر غیبت در اقامه وظایف راجعه به سیاست امور امت و فروع مرتبه بر وجوه و کیفیات آن مرتب، و مجموع فصول رسال هفت فصل بود... و مباحث علمیه که در آنها تعرض شده بود با این رساله که باید عوام هم منتفع شوند بىمناسبت بود. لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول خمسه اقتصار کردیم... " (نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص 176).
از آنچه از مرحوم نائینى نقل شد آشکار مىگردد که ایشان قائل به ولایت فقها است و آن را از قطعیات مذهب تشیع مىداند و هرچند کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله را در حمایت از ارکان مشروطیت نگاشته است، اما مشروطیت هم از نگاه ایشان به خاطر اذن مجتهد نافذالحکومه مشروعیت مىیابد، چنان که در جاى دیگرى بیان مىدارند:
"شرایط معتبره در صحت و مشروعیت مداخله مبعوثان ملت در این وظایف حسبیه و عمومیه از آنچه سابقا گذشت ظاهر و مبین شد که جز اذن مجتهد نافذالحکومه و اشتمال مجلس ملى به عضویت یک عده از مجتهدین عدول عالم به سیاسات براى تصحیح و تنفییذ آراء (چنانچه فصل دوم دستور اساسى کاملا متضمن و بحمدالله تعالى در تمامیت هم فوق مأمول است) شرط دیگرى معتبر نباشد. " (نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص 119)
بنابر این مرحوم نائینى ولایت فقیه را از جمله قطعیات مذهب امامیه دانسته و حتى خاطر نشان نمودهاند که اگر کسىقائل به ولایت عامه فقیه نباشد باز هم حکومت و ایجاد نظم از اوضح قطعیات امور حسبیه است و لهذا فقها در ولایت، زعامت از جانب امام معصوم به نصب عام ولایت دارند.
پیش از ایشان مرحوم میرزاى شیرازى در رساله معروف به تحریمیه (رساله 60 سؤال و جواب) آوردهاند:
"در اعصارى که دولت و ملت در یک محل مستقر بود، چون زمان حضرت ختمى مآب(ص) تکلیف سیاست در این قسم از امور عامه در عهده همان شخص معظم بود و حال که به اقتضاى حکمتهاى الهیه جل ذ کره هر یک در محلى است، در عهده هر دو است که با اعانت یکدیگر دین و دنیاى عباد را حراست کرده، بیضه اسلام را در غیبت ولىعصر عجل الله فرجه محافظت نمایند و با تقاعد و کوتاهى از یکى امر معوق یعنى هم زوال دنیا باشد و هم نکال دین و رعیت به بلا مبتلا مىشود و چون از ملت جز گفتن و تحریص و تخویف و تهدید امرى دیگر بر نمىآید و انفاذ و اجراء با دولت است تا از دولت کمال همراهى را نبیند اقدام نمىتواند نمود و اگر ببیند که دولت به تکلیف لازم خود اقدام دارد و در صدد بیرون آمدن از عهده آن کما ینبغى مىباشد البته ملت آنچه را شایسته از او است خواهد کرد و چگونه نکنند و حال آن که خود را از جانب ولى عصر عجل الله فرجه منصوب بر این امر و حافظ دین و دنیاى رعایاىآنجناب و مسؤول از حال ایشان مىدانند و باید تمام مجهود خود را در نگاهدارى اینها مبذول دارد. و آنچه در این مقام مورد این تکلیف است غیر از احکام کلیه است که آن وظیفه عالم است لا غیر و غیر از موضوعات شخصیه مثل نجاست چیز خاص و حرمت آن که آن هم عالم و عامى و مجتهد و مقلد در آن یکسانند... مورد مذکور باب سیاسات و مصالح عامه است و تکلیف در این باب بر عهده ذوى الشوکه از مسلمین است. " (نامدار، رهیافتىبر مبانى مکتبها و جنبشهاى سیاسى شیعه در صد ساله اخیر، ص 128) به نقل از روزنامه حبل المتین دوشنبه نهم شوال 1316 هجرى قمرى. (با این تذکر که در لسان ایشان ملت یعنى روحانیت و جنبههاى روحانى و مذهبى، همانطور که اصل کلمه ملت نیز به معنى دین است و در قرآن کریم هم از ملت ابراهیم با معناى دین ابراهیم نام برده است؛ و رعایا یعنى مردم، و دولت یعنى حاکمان وقت و جنبههاى زندگى مادى و اجتماعى که همان دستگاه سلطنت باشد.)
مسلم بودن اصل ولایت فقیه در مذهب تشیع به حدى واضح و آشکار بوده و هست که مرحوم آیه الله ملا محمد حسن نجفى مشهور به صاحب جواهر (کتاب مشهور فقهى ایشان) در مورد آن بیان مىدارند که:
اساطین مذهب به ولایت فقیه حکم کردهاند... ولایت فقیه از موضوعات روشنى است که نیاز به دلیل ندارد... کسانىکه در ولایت فقیه وسوسه کنند چیزى از طعم فقه را نچشیده و معنى و رمز سخنان ائمه معصومین را نفهمیدهاند.... زیرا اگر ولایت عامه فقیه نباشد بسیارى از امور متعلق به شیعه معطل مىماند... پس بر مردم واجب است فقها را بر این منظور یارى دهند، چنانکه بر آنها واجب است امام معصوم(ع) را یارى و کمک کنند. (نامدار، رهیافتى بر مبانىمکتبها و جنبشهاى سیاسى شیعه در صد ساله اخیر، ص 197)
در همین راستا شیخ فضل الله نورى نیز که از سران تاسیسکننده مشروطیت بوده است نیز در رساله تذکره الغافل، بیان مىدارد: به مذهب جعفرى(ع) در صورتى که تصدى حکومت غیر از خدا و سه طایفه دیگر باشد واجب الاطاعه نخواهد بود. بلى به مذاهب اربعه سلطان اولى الامر و واجب الاطاعه است. (نامدار، رهیافتى بر مبانى مکتبها و جنبشهاى سیاسى شیعه در صد ساله اخیر، ص 135) به نقل از رساله تذکره الغافل و ارشاد الجاهل، نوشته شیخ فضل الله نورى، چاپ سنگى، 1326 هجرى قمرى. (منظور از سه طایفه دیگر: 1. رسول خدا، 2. ائمه و 3. کسانىکه نیابت خاص یا عام از امام داشته باشند.)
بنابراین نباید تصور کرد که اصل ولایت فقیه نوآورى حضرت امام است، یا آنکه امام خمینى اولین کسى بودهاند که در این زمینه به نگارش دست زدهاند و یا حتى اولین کسى بودهاند که در راه اجرایى کردن این امر تلاش کردهاند. چرا که فقهایى چون ملا قربانعلى زنجانى که همدوره با مرحوم نائینى بودهاند در این زمینه تلاش کرده و مدت کوتاهى نیز در زنجان و اطراف آن حکومت تشکیل دادهاند. اعتقاد به ولایت فقیه در میان فقهاى شیعه به حدى رایج و سارى بوده است که "مرحوم صاحب جواهر (رض) مىگوید: اگر کسى منکر ولایت فقیه باشد، گویا طعم فقه را نچشیده است: کأنه ماذاق من طعم الفقه شیئا " (جوادى آملى، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، ص 279)
به طور خلاصه مىتوان این مطلب را چنین بیان داشت که:
گروهى از فقیهان، براى فقیه در عصر غیبت، مقام افتاء و نیز مقام قضاء را ثابت مىدانستند؛ عدهاى دیگر، گذشته از افتاء و قضاء، سمت اجراى احکام قضایى را نیز ثابت مىدانستند؛ گروه سوم از عالمان و فقیهان دین، علاوه بر سمتهاى یاد شده، تصدى بسیارى از شؤون جامعه اسلامى را مانند اجراى همه حدود الهى و سرپرستى اشخاص یا اموال و حقوق بىسرپرست قائل گشتند و به این طریق، سمت سرپرستى نسبى و اداره شؤون مسلمین، از وظایف فقیه عادل شناخته شد که از این میان مىتوان مرحوم کاشف الغطاء و صاحب جواهر (قدس سرهما) را نام برد.
اکنون "ولایت فقیه " علاوه بر آنکه در جایگاه اصلى خود قرار گرفته، بر سایر جایگاههاى فرعى نیز سایه افکنده است در حالى که در گذشته چنین نبود؛ یعنى اگر امثال مرحوم نراقى (قدس سره) مسأله ولایت فقیه را طرح کردند (عوائد الایام، ص 529) آن را در محور فقه و به عنوان یکى از مسائل فقهى عرضه مىداشتند و به همین دلیل که ولایت فقیه در جایگاه اصل خود یعنى "علم کلام " قرار نگرفته بود هر چند که ادله فقهى شکوفا مىشد قهرا آن رویش و بالندگى مطلوب را نداشت که همچون "شجره طیبه "اى باشد که "اصلها ثابت و فرعها فى السماء " (سوره ابراهیم، آیه 24) (جوادى آملى، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، 277)
امام راحل (قدس سره) رابطه "مرجع و مقلد " را به رابطه "امام و امت " ارتقاء داد و این، تحول بزرگ دیگرى در رابطه فقیه با مردم بود؛ یعنى اگر مرحوم وحید بهبهانى (قدس سره) توانست رابطه فقیه و مردم را از سطح "محدث و مستمع " بودن بالا برد و به سطح "مرجع تقلید و مقلد " برساند، امام راحل (ره) با انقلاب فقهى و فرهنگىاش، آن را به اوج خود یعنى رابطه "امام و امت " رساند. (جوادى آملى، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، صص 283-282) بنابر این هدف اصلى از ایجاد حکومت مشروطه این بوده است که فقهاى شیعه بتوانند از استبداد شاه و سلطنت جلوگیرى کنند و بواسطه این عمل خویش بتوانند از اسلام و اهداف اسلامى در حکومت دفاع کنند. به تعبیر امام راحل عظیمالشان، حکومت اسلامى هرگز حکومت مشروطه به معنى غربى آن نیست. چنان که با صراحت بیان مىدارند:
"حکومت اسلامى هیچ یک از انواع طرز حکومتهاى موجود نیست. مثلا استبدادى نیست که رئیس دولت مستبد و خودرأى باشد؛ مال و جان مردم را به بازى بگیرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف کند؛ هرکس را ارادهاش تعلق گرفت بکشد و هرکس را خواست انعام کند و به هرکه خواست تیول بدهد و املاک و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اکرم صلى الله و علیه و آله و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و سایر خلفا هم چنین اختیاراتى نداشتند. حکومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه؛ بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معناى متعارف فعلى آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد، مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم معین گشته است. "مجموعه شرط " همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامى "حکومت قانون الهى بر مردم " است. " (امام خمینى، ولایت فقیه و حکومت اسلامى، صص 33-32)
و یا در بیان تفاوت نظام اسلامى با جمهورىهاى غربى بیان مىدارند:
"فرق اساسى حکومت اسلامى با حکومتهاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در همین است: در این که نمایندگان مردم، یا شاه در این گونه رژیمها به قانونگذارى مىپردازند؛ در صورتى که قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانونگذارى ندارد؛ و هیچ قانونى جز حکم شارع را نمىتوان به مورد اجرا گذاشت. به همین سبب، در حکومت اسلامى به جاى "مجلس قانونگذارى " که یکى از سه دسته حکومتکنندگان را تشکیل مىدهد، "مجلس برنامهریزى " وجود دارد که براى وزارتخانههاى مختلف در پرتو احکام اسلامى برنامه ترتیب مىدهد؛ و با این برنامهها کیفیت انجام خدمات عمومى را در سراسر کشور تعیین مىکند. " (امام خمینى، 1380، 34)
بنابر این نظام اسلامى مورد نظر فقهاى عظام شیعه در دوره مشروطه نیز اصالتا همان مشروطیت غربى نبوده است.
درسى که براى امروز مىتوان گرفت
همواره ذ کر شده است که یکى از درسها مشروطیت، داشتن بصیرت است که اگر خواص آن روزگار، همانند شیخ شهید داراى بصیرت مىبودند و از او و راهش حمایت مىکردند، گروهى روشنفکر ضد دین نمىتوانستند مشروطیت را منحرف کنند و علیه اسلام چنین اقداماتى را انجام دهند. اما درس دیگرى که از مشروطیت مىتوان گرفت این است که نباید در جهتگیرىهاى فکرى به دیگران وابسته بود. چرا که وابستگى به دیگران و تقلید از دیگران، کشور را دچار آسیبهاى جدى خواهد کرد. برخى متاسفانه تصور مىکنند که جمهورى اسلامى نیز یک الگوى غربى و برگرفته از غرب است. حال آنکه همانطور که مشروطیت مورد نظر علماى شیعه یک شیوه حکومتى نزدیک به اسلام و با توجه به نیازها و ضرورتهاى روز بود جمهورى اسلامى نیز یک الگوى غربى و برگرفته از غرب نیست بلکه شیوهاى متناسب با روز براى اجرایى کردن ولایت فقیه متخذ از مبانى شیعى است. چنان که مقام معظم رهبرى صراحتا بیان مىدارند:
"بعضى خیال مىکنند اصطلاحات و تعبیرات معرفتى فراهم آمده در اردوگاه به اصطلاح لیبرال دموکراسى غرب که وارد کشور مىشود، سوغاتهاى جدید و حرفهاى تازهاى است که انقلاب آنها را نشنیده است و حالا باید انقلاب و انقلابیون این حرفها را بشنوند؛ این خطاست. انقلاب در خلاء متولد نشد، انقلاب اسلامى و این کتاب قطور معرفتى وقتى تدوین شد که همه این حرفها در دنیا بود؛ هم حرف و هم تجسم و عینیتش وجود داشت.
علاوه بر آنچه امروز اردوگاه غرب و اردوگاهى که رأس آن آمریکاست و مردم از روش و سیاست آمریکا به باطن آنچه در آن اردوگاه هست تعابیر معرفتى و مکتب معرفتى پى مىبرند، آن روز دستگاه وسیع دیگرى به اسم مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسم وجود داشت، که داعیه آن خیلى بیشتر از لیبرالهاى غربى بود. هرچه هم از مبانى بایدهاى اسلامى و بایدهاى سیاسى، یا معرفتى اسلامى مىگفتیم، اینها مىگفتند "باید " چیست؟ ما "باید " ندارم. مارکسیسم علم است؛ شما مىگویید "باید " بشود؟ ما مىگوییم چه بخواهید، چه نخواهید مىشود. تعبیر آنها از مسائل مارکسیتى این بود، این قدر آن را مسلم مىدانستند.
در طول صد سال و یا بیشتر نشسته بودند کلمه کلمه چیزهایى را که باید پشت سر هم بیاید تا نظام سوسیالیستى و بعد نظام کمونیستى در دنیا به وجود بیاید، تدوین کرده بودند؛ مىگفتند برو برگرد ندارد؛ همین است که هست؛ چه شما بخواهید، چه نخواهید؛ چه بگویید "باید "، چه بگویید "نباید ". روال مارکسیسم به خودى خود پیش مىآید و همه دنیا را مىگیرد. امروز از آن "قضاء لا یرد و لا یبدل "ى که مارکسیستها تصویر مىکردند، در دنیا هیچ چیز باقى نیست. خود که رفت، اسم و اعتبار و آبرویش هم رفت. امروز همان بایدها و همان "قضاء لایرد و لا یبدل " را غربىها نسبت به مفاهیم خودشان تکرار مىکنند: چارهاى نیست؛ جهانى شدن، سرنوشت ناگزیر بشرى است؛ چه بخواهید و چه نخواهید خواهد شد.
البته آنها واقعیتهاى زندگى خود را در وسط یک پرده آهنین حبس کرده بودند، تا کسى آن را نبیند و از باطن کارشان سر در نیاورد؛ لذا جوانهاى بسیارى به همین الفاظ فریب مىخوردند، اما اینها باطن کارشان هم آشکار است؛ در عین حال خجالت نمىکشند و گستاخانه ادعا مىکنند که آنچه ما مىگوییم، شدنى است و بروبرگرد هم ندارد! یک عده بیچارههاى سادهلوح که به نظر من خوشبینانهترین تعبیر هم همین است که آدم بگوید سادهلوح، این الفاظ را مىگیرند، به خیال این که اینها اصلا قابل خدشه و مناقشه نیست. این مفاهیم را در یک محیط فکرى و معرفتى جوان و غیر جوان مىآورند و ترویج مىکنند؛ برایش سینه مىزنند و خودشان را مىکشند، براى این که این مفاهیم را در ذهن افراد وارد کنند.
انقلاب روزى متولد شد که همه این حرفها بود و انقلاب، همه این حرفها را باطل کرد. " (مقام معظم رهبرى، 1383، صص 14-13، بیانات در تاریخ 24 شهریور 1381)
متاسفانه در دهههاى 1340 و 1350 هجرى شمسى در ایران شاهد بروز تفکراتى بودیم که بنا به مد روز و جو زمانه تلاش داشتند اسلام را با مارکسیسم یکى کنند و همه معارف اسلامى و شیعى را با مبانى مارکسیستى همخوان و همسو جلوه دهند و از این رو در تفسیر قرآن کریم و بیان معارف اسلامى و شیعى به انحرافاتى کشیده شدند و مطالبى را بیان کردند که امروز هر مسلمانى خود را از آنها برى مىداند و هیچ کس خود را ملزم به پذیرش چنین مشابهتسازىهاى گاه "مسخرهاى " نمىداند.
مثلا آیه شریفه "الذین یومنون بالغیب " را در ابتداى سوره بقره چنین تفسیر مىکردند که "کسانى که به مبارزه مسلحانه مخفى اعتقاد دارند ". چنین تلاشهاى از سوى استاد شهید آیت الله مرتضى مطهرى (اعلى الله مقامه الشریف) به التقاط اسلام مارکسیسم شهره شد و آن شهید بزرگوار زندگى خود را صرف مبارزه با این التقاط مخرب دین نمود و در نهایت نیز به دست این التقاطیون به شهادت رسید. فضاى آن روز در موجه جلوه دادن این رویکرد به حدى جدى بود که حتى برخى از گروههاى سیاسى به صراحت خود را مسلمانان سوسیالیست و یا سوسیالیستهاى خداپرست مىخواندند و از این که به این التقاط و همانندسازى اعتراف کنند ابایى نداشتند.
با نهایت تاسف شاهد آن هستیم که گروههایى، از تاریخ معاصرى که به چشم خود شاهد آن بودهاند درس نمىگیرند و از آغاز دهه 1370 تا کنون تب مشابهتسازى اسلام با لیبرالیسم بالا گرفته است و افراد و گروههایىتلاش مىکنند که التقاط جدید اسلام لیبرالیسم را مطرح کنند و همه عقاید و معارف اسلامى را به گونهاىتغییر دهند که الزاما با لیبرالیسم و لیبرال دموکراسى سازگار شود. این التقاط جدید نیز در نهایت همان صدماتى را خواهد داشت و دارد که التقاط قدیمى اسلام مارکسیسم ایجاد نمود. به راستى آیا ما آنقدر به اسلام اعتقاد نداریم که تلاش کنیم آن را به هیچ مکتب دیگرى نیالاییم.
واضح است که این امر به معنى نفى استفاده از محسنات دیگران در صورتى که حسن آن اثبات شود، نیست؛ بلکه تحذیرى است در مورد دستکارى در اسلام براى تطبیق آن با مدهاى روز، یا به تعبیر شهید مطهرى تطبیق اسلام با شهوات زمانه. به طور قطع اسلام به عنوان یک مکتب اجتماعى و یک فلسفه اجتماعى متمایز از دیگر مکاتب است هرچند که در مواردى با برخى از مکاتب همانندىهایى داشته باشد، از این رو مىتوان مشابهتهایى ظاهرى میان اسلام و لیبرالیسم از جنبههایى یافت همانطور که در مورد مارکسیسم و یا دیگر ایسمهاى اجتماعى دیگر مىتوان چنین مشابهتهاى ظاهرىاى را یافت. اما این امر به کلى متفاوت است از تلاش براى جا دادن اسلام به کلیت آن در چارچوب تنگ و حصار ناساز لیبرالیسم و یا هر مکتب بشرساخته دیگرى.
درسى که امروز باید از مشروطیت بگیریم این است که اگر در مباحث نظرى روى اسلام تأکید نکنیم و از هرالتقاطى پرهیز ننماییم، ممکن است دچار همان آسیبهایى بشویم که در نهایت مشروطیت را منحرف نمود و به اسلام ضربه زد. |