انجمن های تخصصی  فلش خور
4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك (/showthread.php?tid=108987)

صفحه‌ها: 1 2


4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - negin2000 - 16-05-2014

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
4  داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك 1
داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك X داستان كوتاه حاجی فیروز X داستان كوتاه كودك و پدر X داستان كوتاه پدر X داستان كوتاه بابا X داستان كوتاه كمربند پدر X داستان كوتاه خريد كمربند X داستان كوتاه كمربند كادويي X داستان غمگين پسرك چسب فروش X داستان غمگين چسب زخم X داستان غمگين زخمي X داستان غمگين درباره پدر X داستان غمگين درمورد پدر X داستان غمگين به سلامتي پدر X داستان سوزناك چسب فروش X داستان سوزناك كمربند بابا X داستان سوزناك حاجي فيروز X داستان يك كارگر X داستان سوزناك پرستار
پسري پول هاي مچاله شدش رو اروم گذاشت جلوي فروشنده و گفت
براي روز پدر يک کمربند مي خوام
فروشنده:چه جنسي باشه؟
پسر کوچولو:
..
فرقي نميکنه فقط دردش کم باشه
 ———
کودکی به پدرش گفت: «پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز رو دیدم
بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی پدر،من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطر
اینکه ادا در می آورد و می رقصید،به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود …»
از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چارراه می دیدند …
 
———
عابری خطاب به پسرک چسب فروش:
تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم
باز نه زخمهای من خوب میشود
نه زخمهای تو … ! ! !
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
———-
به سلامتی پدر :
پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:
هر فرد زحمتکشی میبینیم اون رو به عنوان فرشته ای که پشتوانه محکم فرزندانش است, احترام کنیم: این فرشته شاید:
یک کارگر ساده باشد
یک کارگر شهرداری باشد
یک دستفروش باشد
یک پرستار باشد
و هر چه که هست یک فرشته هست


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - خانم خلاق - 05-06-2014

سپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپاسcrying


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - فاطی کرجی - 05-06-2014

مر30cryingcrying


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - very bad boy - 06-06-2014

سسسسسسسسسسسسسسسسسپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپااااااااااااااااااااااااااااا​اسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - ...loveis - 06-06-2014

3پاسcryingcrying


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - very bad boy - 06-06-2014

(16-05-2014، 17:36)negin2000 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
4  داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك 1
داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك X داستان كوتاه حاجی فیروز X داستان كوتاه كودك و پدر X داستان كوتاه پدر X داستان كوتاه بابا X داستان كوتاه كمربند پدر X داستان كوتاه خريد كمربند X داستان كوتاه كمربند كادويي X داستان غمگين پسرك چسب فروش X داستان غمگين چسب زخم X داستان غمگين زخمي X داستان غمگين درباره پدر X داستان غمگين درمورد پدر X داستان غمگين به سلامتي پدر X داستان سوزناك چسب فروش X داستان سوزناك كمربند بابا X داستان سوزناك حاجي فيروز X داستان يك كارگر X داستان سوزناك پرستار
پسري پول هاي مچاله شدش رو اروم گذاشت جلوي فروشنده و گفت
براي روز پدر يک کمربند مي خوام
فروشنده:چه جنسي باشه؟
پسر کوچولو:
..
فرقي نميکنه فقط دردش کم باشه
 ———
کودکی به پدرش گفت: «پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز رو دیدم
بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی پدر،من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطر
اینکه ادا در می آورد و می رقصید،به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود …»
از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چارراه می دیدند …
 
———
عابری خطاب به پسرک چسب فروش:
تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم
باز نه زخمهای من خوب میشود
نه زخمهای تو … ! ! !
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
———-
به سلامتی پدر :
پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:
هر فرد زحمتکشی میبینیم اون رو به عنوان فرشته ای که پشتوانه محکم فرزندانش است, احترام کنیم: این فرشته شاید:
یک کارگر ساده باشد
یک کارگر شهرداری باشد
یک دستفروش باشد
یک پرستار باشد
و هر چه که هست یک فرشته هست
راست گفتی


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - baran81 - 06-06-2014

قشنگ بود؛میسی...Heart


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - ~aylar×84~ - 06-06-2014

اشکمو در آوردی


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - G*O*H*A*R - 06-06-2014

ممنون دلم گرفت


RE: 4 داستان كوتاه و بسيار غمگين و سوزناك - شاهین1994 - 06-06-2014

cryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying