×× دآســتــ ــآن کـوتـآه کبـوتـَر ×× - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: ×× دآســتــ ــآن کـوتـآه کبـوتـَر ×× (/showthread.php?tid=108267) |
×× دآســتــ ــآن کـوتـآه کبـوتـَر ×× - Dead Silence - 14-05-2014 کبوتر , با آن پاهای پر اندود با کاکلی بر سرو طوقی بر گردنش اوج می گرفت و شاد از آزادی اش بالا و پایین می رفت در آسمان آبی بالا , پایین صدای بر هم خوردن بالش گوشنواز بود و آرام بخش پرپرپرپر ... پرپرپرپر کبوتر , بی پروا و گستاخ در فرودی بی مهابا و شتابان با سر , محکم خورد به دیوار سیمانی تق ... تماشایش هم درد داشت اینکه در اوج آزادی و شادی ضربه ای بخورد به تنت ضربه هر چقدر کوچک , عمیق می شود و دردش هر چه قدر کم بزرگ می شود و کاری تر درک درد عمیقش , کار هیچ بیننده و شنونده ای نخواهد بود اینکه کسی می گوید : - می فهمم . شاید دروغی باشد مصلحطی و ناگزیر کبوتر با سینه نرمش , فرومی ریزد روی کف داغ آسفالت خیابان دو بالش باز و سرش تابیده به عقب سعی می کند بلند شود , چه تقلای بیهوده ای ما آدم ها , بعد ضربات اینچنین , که سر و تن روحمان را می کوبد به آسفالت داغ حقیقت های تلخ زندگیمان , بلند شدنمان افسانه ای بیش نیست , چه رسد به کبوتر طوقی دل نازک شکسته بال ... قطره های سرخ و درشت خون , بر پیشانی کوچک و سفید کبوتر به شکفتن گل سرخی می مانست در میان سپیدی برف چشمانش دو دو می زد بالهایش را تاباند و نیمه کاره ایستاد گردنش تا خورد به عقب انگار داشت دعا میکرد یا آسمان را به کمک می خواند عقب عقب رفت قطره ای سرخ , داغ تر از تمام داغی های آسفالت کف خیابان چکید روی زمین تالاپ .... به گمانم استخوان های کوچک و نازک گردنش , شکسته بودند بق بقو ... بق بقو پر از بغض و تسلیم , پر از علامت سئوال آسمان هر چقدر که بزرگ هم باشد , باز دیواری هست که بکوباندت به حقیقت تسلیم آسمان رویای آدم ها , دیوار ندارد اما , لحظه ای که قطره خونی داغ و سرخ , می چکد به روی گونه ها تازه می فهمد که از رویا تا واقعیت , دیوار سیمانی سیاهی بیشتر فاصله نیست گردنت می شکند و قلبت و الماس یکدست هستی ات , همه با هم و دانه دانه می چکد , زلال و گرم به روی گونه هایی که زمانی بوسه گاه رویاهایت بود کبوتر تسلیم آغوش خیابان می شود لحظه ای قبل از بستن پلک هایش , تصویر خودش را می بیند بر فراز بی کران آسمان شاد و بی پروا و آزاد چه می شد اگر دیوار سیاه سیمانی , آرزوهای نافرجامش را به سقوطی همیشگی مبدل نمی ساخت ؟ زندگی همین است چه برای من و تو , چه برای کبوتر طوقی تکان های خفیف اندام سفید کبوتر , نشان از دل کندن سختش از تمام داشته هایش می دهد عشقش , لانه اش , دانه های روی پشت بام و حوض کوچک خانه قدیمی از پرواز تا سقوط همین قدر راه بود که کبوتر رفته بود ساده و سخت گربه ای سیاه از جوی آب می خزد بیرون چشم هایش بدون هیچ جستجویی اندام سفید کبوتر را نشانه می کند دو قدم نیم خیز و آهسته با سری پایین و بعد قدم های تند و مملو از شهوت گرسنگی همیشه اینطور شروع می شود خسته و نحیف و نومید افتاده ای که کسی از در می آید با لبخندی و واژه هایی عطر آلود تو شکسته ای از رسیدن به بن بست آرزوهایت و او خوب می فهمد که طعمه ای لذیذ تر از تو برایش پیدا نمی شود با اشاره ای کارت تمام است , و هستی ات و هر آنچیزی که داشتی و نداشتی گربه چند لحظه با چشمان دریده اش کبوتر افلیج را می نگرد کبوتر چند بار در نهایت نومیدی بالهایش را می زند به هم گربه , می جهد و در آنی , گردن شکسته و باریک کبوتر , میان دندانهای تیزش جا خوش می کند تمام می شود گربه با طعمه امروزش می رود به تاریک ترین زیر پل های جوی های متعفن , و چند پر سفید به جای می ماند و چند قطره خون خشک ساعتی بعد هم هیچ هیچ هم بر جای نمی ماند کدام مقصرند ؟ کبوتری که پرواز می کند در آسمان زنده بودنش ؟ یا دیوار سیاهی که رشد کرده از سنگریزه های حقیقت های تلخ فراموش شده ؟ و یا گربه ای که شهوت گرسنگی چشمان عطوفتش را کور کرده است ؟ به راستی که هیچکدامشان زندگی , ترکیبی از زشتی ها و زیبایی هاست که هیچکدامشان دینی به گردن هم نخواهند داشت |