انجمن های تخصصی  فلش خور
داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس (/showthread.php?tid=105474)



داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس - Ã V Ä Ť Å Ŗ - 03-05-2014

داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس 1

هوا خيلي سرد بود و برف مي باريد . آخرين شب سال بود .

دختري كوچك و فقير در سرما راه مي رفت . دمپايي هايش خيلي بزرگ بودند و براي همين وقتي خواست با عجله از خيابان رد شود دمپايي هايش از پايش درآمدند . ولي تنوانست يك لنگه از دمپايي ها را پيدا كند ..

پاهايش از سرما ورم كرده بود . مقداري كبريت براي فروش داشت ولي در طول روز كسي كبريت نخريده بود .

سال نو بود و بوي خوش غذا در خيابان پيجيده بود ..جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتي بك كبريت بفروشد و مي ترسيد پدرش كتكش بزند .

دستان كوچكش از سرما كرخ شده بود شايد شعله آتش بتواند آنها را گرم كند

داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس 1

يك چوب كبريت برداشت و آن را روشن كرد ، دختر كوچولو احساس كرد جلوي شومينه اي بزرگ نشسته است پاهايش را هم دراز كرد تا گرم شود اما شعله خاموش شد و ديد ته مانده كبريت سوخته در دستش است .

كبريت ديگري روشن كرد خود را دراتاقي ديد با ميزي پر از غذا . خواست بطرف غذا برود ولي كبريت خاموش شد


داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس 1

سومين كبريت را روشن كرد ، ديد زير درخت كريسمس نشسته ، دختر كوچولو مي خواست درخت را بگيد ولي كبريت خاموش شد .

ستاره دنباله داري رد شد و دنباله آن در آسمان ماند .

دختر كوچولو به ياد مادربزرگش افتاد . مادربزرگش هميشه مي گفت : اگر ستاره دنباله داري بيافتد يعني روحي به سوي خدا مي رود . مادر بزرگش كه حالا مرده بود تنها كسي بود كه به او مهرباني مي كرد


داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس 1



دخترك كبريت ديگري را روشن كرد . در نور آن مادر بزرگ پيرش را ديد . دختر كوچولو فرياد زد :‌مادر بزرگ مرا هم با خودت ببر .

او با عجله بقيه كبريتها را روشن كرد زيرا مي دانست اگر كبريت خاموش شود مادر بزرگ هم مي رود .همانطور كه اجاق گرم و عذا و درخت كريسمس رفت .

مادر بزرگ دختر كوچولو را در آغوش گرفت و با لذت و شادي پرواز كردند به جايي كه سرما ندارد


داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس 1


فردا صبح مردم دختر كوچولو را پيدا كردند . در حاليكه يخ زده بود و اطراف او پر از كبريتهاي سوخته بودند .

همه فكر كردند كه او سعي كرده خود را گرم كند ،‌ولي نمي دانستند كه او چه چيزهاي جالبي را ديده و در سال جديد با چه لذتي نزد مادر بزرگش رفته است .




RE: داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس - First Star - 04-05-2014

من عاشق این داستانم واقعا عالیه !

خیلی معنی داره در کل بهتر از عالیه (: !


RE: داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس - lovely girl15 - 04-05-2014

اخـــــــــــــــــــــــی....

دلـــــــــــــــم..Sad


RE: داســـتــان دُخــترک کــــبـریــــت فُـــروشــ + عکس - ...melika - 05-05-2014

خیلی قشنگهHeart