انجمن های تخصصی  فلش خور
چه نعمتی این الزایمر!!!!! - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: چه نعمتی این الزایمر!!!!! (/showthread.php?tid=103089)



چه نعمتی این الزایمر!!!!! - ✘Miss maryam✘ - 23-04-2014

چمدانش را بسته بودم.  
با خانه سالمندان هم،  هماهنگ شده بود يک ساک هم داشت با يک قرآن کوچک،
کمي نان روغني، آبنات قيچي و کشمش چيزهايي شيرين، براي شروع  آشنايي
گفت: مادر جون، من که چيز زيادي نميخورم يک گوشه هم که نشستم
نميشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ  ميشه !
گفتم: مادر من، دير ميشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرند
گفت: کيا منتظرند ؟ اونا که اصلا  منو نميشناسند ! و ادامه داد:
آخه اونجا مادرجون، آدم دق ميکنه ها، من که اينجا  به کسي کار ندارم.
اصلا، اوم، ديگه حرف نمي زنم. خوبه ؟ حالا ميشه بمونم ؟
گفتم: آخه مادر من، شما داري آلزايمر مي گيري! همه چيزو فراموش مي کني.
گفت: مادر جون، اين چيزي که اسمش  سخته رو من گرفتم، قبول  تو چي ؟
تو چرا همه چيزو فراموش کردي دخترکم؟!
خجالت کشيدم، حقيقت داشت، همه  کودکي و جواني ام
و تمام عشق و مهري را که نثارم کرده  بود، فراموش کرده بودم .
اون بخشي از هويت و ريشه و هستي ام  بود،
و راست مي گفت، من همه را فراموش کرده ام .
زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمي رويم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب هاي چروکيده  و نگاه مهربانش را نداشتم،
گفت: بخور مادر جون، خسته شدي هي ساک را  بستي و بازکردي
دست هاي چروکيدشو بوسيدم و گفتم:
مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش كن
اشکش را با گوشه رو سري اش پاک کردو گفت:
چي رو ببخشم مادر، من که  چيزي يادم نمي ياد
يعني شايد فراموش ميکنم ! گفتي چي  گرفتم ؟ آل چي
زير لب ميگفت: من که ندارم ولي گاهي  چه نعمتيه اين آلزايمر!!


RE: چه نعمتی این الزایمر!!!!! - S R U H - 23-04-2014

با حال بود