![]() |
دوستت دارم - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: دوستت دارم (/showthread.php?tid=24484) |
RE: شعر ها - ~SoLTaN~ - 23-03-2012 بغض پنهان ... ای بغض پنهان در گلو ٬ حرفی بزن چیزی بگو
با اشک همراهی نما ، افشا کن اسرار مگو فریاد در چنگال تو ، جان می دهد ققنوس وار فریاد از بیداد تو ، ای بغض پنهان در گلو بسیار غم دارم به دل ، صد غصه از داغ فراق خون گریم از هجران او ، با خون دل سازم وضو سوزم ز داغ هجر او ، سازم به تقدیر و قضا هر دم فزون گردد به دل ، شوق وصال روی او هذیان به دل نجوا به لب ، این است مزد عاشقان خون گریم از بیداد غم ، غم با دلم بگرفته خو بغض گلو فریاد شد ، با اشک او همراه شد نالید از سودای دل ، از محنت روی نکو آرام چون دریا شدم ، با سوز دل تنها شدم چون شمع در خود سوختم ، در زلف شب زنجیر مو اندر محاق سینه شد ، با سوز دل همخانه شد بغض سراسر درد و آه است ، حرفی نزن چیزی مگو ... RE: شعر ها - ...Sara SHZ... - 23-03-2012 دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. ![]() RE: شعر ها - serpico - 24-03-2012 یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر نیست گر شکستیم ز غفلت، من و مایی نکنیم RE: شعر ها - خانوم گل - 24-03-2012 یادمان باشداگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم.... RE: شعر ها - sanaz_jojo - 24-03-2012 یواش گفتم دوست دارم ، واسه اینه که نشنیدی بلد نیستم که بد باشم ، نگو اینو نفهمیدی بذار باشم کنار تو ، کنار عطر این احساس بذار حبس ابد باشم ، توعشقی که برام رویاس بذار با گریه این بارم ، بگم خیلی دوست دارم اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم دلم میگیره هر روزی ، که میبینم تو دلگیری دارم میمیرم از وقتی ، سراغم رو نمی گیری نگام رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غم بارم نمی خواستم بدونی که ، چقدر چشمات رو دوست دارم ولی با گریه این بارم ، می گم خیلی دوست دارم اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم RE: شعر ها - serpico - 26-03-2012 امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را منتظر نشسته ام شعر(پیش از اینها فکر میکردم خدا) - ♥ Sky Princess♥ - 28-03-2012 پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد کنار ابر ها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی توفنده اش دکمه ی پیراهن او آفتاب برق تیر و خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویربود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین بود ،اما میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت ... هر چه میپرسیدم از خود از خدا از زمین از اسمان از ابر ها زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست هر چه می پرسی جوابش آتش است آب اگر خوردی جوابش آتش است تا ببندی چشم کورت می کند تا شدی نزدیک دورت میکند کج گشودی دست ،سنگت می کند کج نهادی پا ی لنگت می کند تا خطا کردی عذابت می دهد در میان آتش آبت می کند با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم خواب دیو و غول بود خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان شعله های سرکشم در دهان اژدهایی خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من در نماز ودر دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود .. مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ مثل خنده ای بی حوصله سخت مثل حل صد ها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادیم به قصد یک سفر در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه ی خوب خداست گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای ختوت نمازی ساده خواند با وضویی دست ورویی تازه کرد گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟ گفت :آری خانه ی او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی شیرینتر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد هیچ کس با دشمن خود قهر نیست قهری او هم نشان دوستی ست تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی از من به من نزدیکتر از رگ گردن به من نزدیکتر آن خدای پیش از این را باد برد نام او راهم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی نقش روی آب بود می توانم بعد از این با این خدا دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا می توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد می توان در بارهی گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره صد هزاران راز گفت می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند می توان مثل علف ها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد می توان در باره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان و آشنا تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر قیصر امین پور دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. ![]() RE: شعر ها - wushu - 29-03-2012 اسپم نکن زینب نیومده بن میشی بد بخت میشیما بروتو پروفایلت س می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز، حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى RE: شعر ها - serpico - 03-04-2012 نه از آشنايان وفا ديده ام نه در باده نوشان صفا ديده ام ز نامردمي ها نرنجد دلم كه از چشم خود هم خطا ديده ام به خاكستر دل نگيرد شراب من از برگ چشمي بلا ديده ام وفاي تو را نازم اي اشك غم كه در ديده عمري تورا ديده ام RE: شعر ها - frozen✘girl - 06-04-2012 شعری از حافظ: ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم خوش برانیم جهان در نظر راهروان فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم آسمان کشـتی ارباب هنر میشکند تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم. |