انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم (/showthread.php?tid=52421)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - RєƖαx gнσѕт - 02-10-2013

انیتا شدی عین نوشیکا اینقد دیر میذاری ادم هیچی یادش نمیمونه


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - دختر اتش - 02-10-2013

باهات موافقم


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - مریم1995 - 02-10-2013

خوب بود


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - darya tehrani - 03-10-2013

salam.kheyli moshtagham akhare dastano bedonam,toro khoda zodtar bezar.man20salame oo asheghe romane gham angizam oo to daneshgah ye hamchin sar gozashti dashtam.zod bash zod....


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - لیلا. - 06-10-2013

مرسیییییییییAngelفقط زود تر بذارHeart


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - .14.anita - 10-10-2013

بچه ها ببخشید میدونم خیلی بدقولی کردم

یه عالمه درس رو سرم ریخته

ولی خب الان میخوام چند تا عکس از هلیا بزارم

راستی عکس ساناز هم عوش شده بعدا عکساشو میزارم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/06242240786058244398.jpg

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/46532417577279114888.jpg

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/10072563976371924744.jpg

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://upload7.ir/images/77867483173435981901.jpg


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - Shadow of Death - 10-10-2013

انیتا چقد طولش دادی بقیه اشو بزار دیگه


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - melodicl - 13-10-2013

بیکارین شما بابا
برین رمان های R.L.STAIN رو بخونین
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

اگه میخواین بخونین بهترینش اینان
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

اینم بد نیـــــــــ
رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم 5

اینم لیسته کتاباش
فراموشم مكن

كمد شماره 13

اسم من اهريمن

دروغگو دروغگو

دفتر خاطرات من مرده ام

مرا جانور مي نامند(جانور خبيث)

جيغ

دختر سايه

اردوي تابستاني

مهماني هالويين

مدرسه ترس

ملاقات كنندگان

سه گانه تالار وحشت(بازي ترس)

سه گانه تالار وحشت(از چه چيزي بيشتر مي ترسي؟)

سه گانه تالار وحشت(كسي زنده نمانده)

و مجموعه 25 جلدي دايره وحشت عبارت است از:

ماسك شبح زده

به خانه مردگان خوش آمديد

داخل زير زمين نشويد

خون هيولا

بگو پنير و بمير

شبي كه عروسك زنده شد

نفرين مقبره موميايي

بيا نامرئي شويم

دردسر مرگبار

مترسك نيمه شب

به اردوگاه وحشت خوش آمديد

شبح در همسايگي شماست

ساعت محكوميت

او در باتلاق تبديل به گرگ مي شود

او از زير ظرف شويي مي آيد

وحشت در خيابان شوك

هيولاي مريخي

غول برفي پاسادانا

چگونه سرم كوچك شد

يك رو در سرزمين وحشت

شبح ساحل

شبح اردوگاه

چگونه هيولايي را بكشيم

شبح سخنگو

وحشت در اردوگاه مارمالاد

و از مجموعه ترس و لرز عبارت است از:

روح در آينه

غار ارواح

روح بي سر

آدم برفي مي آيد

مدرسه جن زده

...

و از مجموعه مورمور عبارت است از:

شبحي در همسايگي

ديو و دختر

اردوگاه وحشت

شبح بي سر

نفرين اردگاه درياچه سرد

شب غروسك زنده

به خانه مردگان خوش آمديد

گرگ نماي باتلاق تب

مترسك در نيم شب را مي رود

از زير زمين دوريي كن

مواظب آرزوهات باش

ماسك شبح زده

بيا امرئي بشيم

وحشت در اعماق

خون هيولا

قتل در كلاس پيانو

روز خگوش بد

بگو چيز و بمير



RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - .14.anita - 13-10-2013

لباسام رو عوض کردمو خودمو روتخت انداختم دلم میخواست گریه کنم وخودمو خالی کنم ولی دیگه نمی تونستم بس بود برام بس بود گریه وبغض بس بود فکر های منفی بس بود ....

صدای گوشیم اومدن یه اس ام اس رو برام اعلام کرد نگاهی به گوشیم انداختم صدف بود

سلام عقشم خوبی بیمعرفت ؟

نوشتم
- سلام خوبم

- هلیا جونم خیلی دوست دارم

دوباره جواب دادم

- دیگه چی میخوای ؟

- میگم جون من فردا شب بیا بریم خرید به ساناز گفتم گفت حوصله نداره توروخداااااااااااااااا

حالش بده اخه چرا ؟

- حالا تافردا فعلا بای

و گوشیم رو خاموش کردم

به سمت حموم رفتم شیر اب سرد رو تا اخر باز کردم با لباس هایی که تنم بود رفتم زیر دوش چشمام رو بستم و سعی کردم فکرهای منفی رو از ذهنم دور کنم 10 دقیقه بعد از حموم بیرون اومدم
میلرزیدم و حالم خوب نبود به سختی لباسام رو تنم کردم

موهام رو هم به سختی و دشوار خشک کردم تا سرما نخورم
رو تخت دراز کشیدم چیزی نگذشت که خوابم برد
***********
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم
نگاه به ساعت کردم 4 صبح بود امروز دانشگاه داشتم نمیخواستم غایب بشم
رفتم پایین و یه قرص برداشتم و خوردم ودوباره به اتاقم برگشتم و کمی بعد خوابم برد
*****************
به دانشگاه رسیدم خدا رو شکر زیاد حالم بد نبود فقط تنها چیزی که میخواستم این بود که ارسلان و ساناز رو نبینم
وارد کلاس شدم استاد هنوز نیومده بود صدف رو دیدم که مشغول حرف زدن با مرجان هم
کلاسیمون بود رفتم رو صندلی خالیه کنار صدف نشستم و بهشون سلام کردم

- سلام به دوستای خلم

- دستت درد نکنه هلیا خانوم ما هی اس ام اس بدیم به شما یه یادی از شما بکنیم شما هم گوشیتون رو خاموش کنیو و حالا هم خل فرض کنی ما

بعد هم سرش رو رو به بالا گرفت و و گفت

- ای خدا کرمت و
شکر

منم رو به فاطمه گفتم

- میگما فاطمه روغن داری

-نه براچی میخوای ؟

-اخه گفتم شاید فک این صدف روغن کاری بخواد خیلی صدا می کنه

و صدفم در جواب من بلند کیفش رو بلند کرد و زد تو صورتم که حس کردم سیستم صورتم به هم ریخت ......

- الهی بمیری امازونی دماغم شیکست

زبونش رو در اورد و گفت حقته هلی جونم


مرجان- وای صدف جوری زدی تو دماغ این بد بخت که تو دلم گفتم انا لله و انا الیه راجعون

من - خاک تو سرتون به شما ها هم میگن دوست

صدف - حالا بیخیال میگم تو از علاقه ی من نسبت به خودت خبر داری

- صدف جان من امشب خرید نمیام بیخود خودتو به زحمت ننداز

- هلیا جونم تورو خدا

مرجان - میگم هلیا بیا بریم منم میام یه زنگ هم به ساناز میزنیم شاید اونم بیاد

ساناز ...... با اومدن اسم ساناز پریشون شدم پرسیدم

- راستی چرا امروز سانی نیومده

صدف - زنگش زدم گفت حالش خوب نیست و.....

استاد وارد کلاس شد و صدف نتونست حرفش رو ادامه بده
****
از بوفه سه تا چایی سفارش دادم و رفتم پیش مرجان و صدف رو نیمکت نشستم و چایی رو بهشون دادم

صدف-دستت طلا هلیا خانوم ایشاالله یکی خر بشه بیاد تو رو بگیره

من- این ارزو رو برای خودت بکن چون میدونم خرهم هیچ وقت نمیاد توروبگیره

مرجان - بسه بابا شماها که میدونید کسی نمیاد بگیره دیگه سرش بحث نکنید بیشتر اعصاب خودتو رو خورد می کنید اخه

صدف- اصلا بیخی من کم اوردم برنامه ی عصر رو چیکار میکنید ؟

من -فعلا پاشید بریم به این کلاسمون برسیم بعد تصمیم میگیریم

اونام چیزی نگفتنو به کلاس رفتیم


RE: رمان در حسرت نگاهت - به قلم = خودم - aida 2 - 14-10-2013

مرسی ولی این همه طولش دادی فقط همین؟
گفتی زیاد میزاری ک.