رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) (/showthread.php?tid=28723) |
RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - ^BaR○○n^ - 18-03-2013 هووووووووووووووووووووووووووووووف بالاخره تموم شد چقدر زیاد بود! دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. اینم عکسشون! ولی یه چیزی این دختره اصلا شبیه آنید نیست! . حتی فکرشم خوشحالم می کنه. فردا روز عروسیه. از صبح باید برم آرایشگاه. هم خوشحالم هم یه حس عجیبی دارم. همیشه از تغییرات بزرگ می ترسیدم. اما این تغییریه که خودم آگاهانه انتخابش کردم. مطمئنم که پشیمون نمیشم. من با چشم باز و شناخت پا تو این زندگی گذاشتم. زندگی که واقعا" دوستش دارم و عاشق شریک زندگیمم.صبح با صدای زنگ ساعتهام و تکونهای درسا بیدار شدم. از بین دخترها فقط درسا پیشم مونده بقیه رفتن خونه مهسا. درسا قراره باهام بیاد آرایشگاه. بالاخره اون روز موعود فرا رسید. آخ جون دارم می رم که راستکی شوهر کنم برم سر خونه زندگیم. با اینکه در عمل هیچی عوض نمیشه یعنی هنوزم منو شروین تو همین خونه و کنار مامان طراوتیم اما کلی فرق میکنه. یعنی از فردا ما مختار به انجام هر غلطی می باشیم و لازم نیست شرمسار بشیم. جون به جونم کنن منحرفم. یه اتاق ته سالن سمت چپی چند تا اتاق بعد اتاق شروین برای خودمون آماده کردیم که بی صبرانه منتظرم تا رسما" اونجا رو اتاق خودم بکنم. دیشب به شروین گفتم صبح با راننده می ریم آرایشگاه. آخه خیلی خسته بود. گفتم صبح یکم بیشتر بخوابه البته اگه بتونه و کسی بیدارش نکنه. درسا هم هی استرس وارد میکنه. چپ میره، راست میره میگه بدو، زود باش دیرمون شد، من می دونم دیر می رسیم، من می دونم دیر حاظر میشی. شده مثل اون آدم کوچیکه تو کارتن گالیور که هی میگفت من می دونستم و بعدم آیه یأس می خوند. سریع حاضر شدم و وسایلمو جمع کردم و از اتاق اومدیم بیرون. رفتم سمت پله ها اما.... تو جام ایستادم و به در بسته اتاق شروین نگاه کردم. دلم خیلی براش تنگ شده بود. این چند وقته درست ندیدمش. امروز آخرین روزیه که شروین این جوری پیشمه. از عصر به بعد میشه همدم تموم لحظاتم. بی اختیار برگشتم سمت در اتاق شروین و کشیده شدم به طرفش. آروم رفتم جلو و دستگیره رو چرخوندم. رفتم تو اتاق. رو تخت خوابیده بود. تاق باز... بازم بالاتنه اش لخت بود و پتو تا رو شکمش بیشتر نیومده بود. رفتم جلو. آروم رو تخت نشستم. با دقت تو صورتش نگاه کردم. تصمیمم درسته. من هیچ وقت از انتخاب و داشتن شروین پشیمون نمیشم. آروم خم شدم رو صورتش. یه دستمو گذاشتم رو گونه اش. خواب خواب بود. آروم رفتم جلو. چشمهامو بستم. لبم و گذاشتم رو لبهاش. نرم بوسیدمش. آره من این ومی خواستم. من این بوسه ، این آغوش، این حمایت، من این مرد و می خواستم. آروم از جام بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین. **** نمی خوام جز به جز بگم رفتم آرایشگاه و چی کار کردم چون خودمم نمی دونم. از همون لحظه ای که نشستم رو صندلی چشمهام سنگین شد. به خاطر زود بیدار شدنم تو صبح حسابی خوابم گرفته بود و خوابمم سنگین شده بود. یعنی بگم تمام مدتی که تو آرایشگاه بودم یا خواب بودم یا داشتم چرت می زدم یا چشمهام رو هم می افتاد دروغ نگفتم. در کل هیچی از کار آرایشگره نفهمیدم اما مطمئن بودم که تو دلش کلی فحش و بد و بیراه نثار وجود مبارکم کرد. کارش که تموم شد و لباسمو پوشیدم. اصلا" تو آینه نگاهم نکردم. انقده ذوق زده بودم که مدام نیشم شل میشد. درسا یکی محکم زد رو بازوی لختم و گفت: ببند نیشتو بدبخت شوهر ندیده. الان یکی ببیندت فکر میکنه 40 سالته و ترشیدی و بعد کلی انتظار یه کور و کچل و پیدا کردی که خودتو ببندی بهش. ببند فکو. خوشحال ابرو انداختم بالا و گفتم: برو بابا امشب شب منه هر کاری بخوام انجام می دم هیچ کسم حق نداره بهم چیزی بگه. مگه من چند بار قراره عروس بشم؟ همین یه بارم تو خوابم نمی دیدم. الانم واسه همین ذوق مرگم. منی که از همه مردها گریزون بودم الان یکی از بهترینهاشو کنارم دار. خدایا شکرت که بازم بزرگی و کرمت و حکمتت و نشونم دادی. اگه بابام اون جور بود تو یکی و سر راهم قرار دادی که بتونم بهش تکیه کنم. واقعا" اینکه می گن تو کار خدا شک نکن راست میگن. نمی گم شروین اومد دنبالم و منو دید و کپ کرد و دهنش باز موند از زیبائیمو نه خودم می دونم چه شکلیم شروینم من واقعی و دیده. این رنگهام نمی تونه آنید واقعی رو عوض کنه. در ضمن من وقتی که شروین و دیدم اصلا" حواسم نبود که چقدر خوشتیپ شده و این کت و شلوار چقدر بهش میاد. مطمئنم اونم اصلا" حواسش به این چیزا نبود. از تو چشمهاش می تونستم بخونم که اونم همون چیزی و می خواد که من می خوام. دیگه ببین چقدر تابلو بود که من خنگ می فهمیدم نگاه شروین چی میگه. انقدر بدم میومد این فیلم بردارا دستور بدن. انگار ماها میمونهای سیرکیم هی این کار و بکن اون کارو بکن. منو شروین که نایستادیم کارهایی که میگفتن و انجام بدیم. شروین تا دست گل و داد دستم سریع دستمو گرفت و منو کشید سمت آسانسور چون آرایشگاه تو طبقه چهارم بود. تا رفتیم تو آسانسور و در پشت سرمون بسته شد پریدیم تو بغل هم. دستمو انداختم پشت گردن شروین و شروینم صورتمو گرفت بین دستهاشو .... بوسیدیم ... یه دل سیر همو بوسیدیم.... بی خیال که رژم پاک میشه، بی خیال که آرایشم بهم میریزه. مهم نیست که لب و لوچه شروین رژی و قرمز میشه. مهم اینه که ما دلتنگیمون و بر طرف کنیم و به آرامش برسیم. در آسانسور که باز شد ما دوتام از هم جدا شدیم. درسا قبل ما اومده بود پایین. نایستاد منتظر فیلم گرفتن ما بشه. در که باز شد و ما دوتا رو دید اول چشمهاش گرد شد بعدم با اخم سرشو کرد تو کیفشو از توش یه دستمال و یه رژ قرمز برداشت. دستمالو گرفت سمت شروین و رژم سمت من. با همون اخم گفت: آنید بیا رژ بزن همه اش پاک شد. رو به شروین کرد و گفت: شما هم لطف کنید لبتون و پاک کنید تا کسی نیومده و با این شکل و شمایل ندیدتتون. یه نگاه به شروین انداختم. یهو بلند زدم زیر خنده شروینم که خودشو تو آینه دید پقی زد زیر خنده. آخه همه دور لبش قرمز بود.یه جورایی روز عروسی بهترین و بدترین روز زندگیه. برای من که این جوریه. بهترینه، برای اینکه بعدش تا همیشه کنار اونی که دوستش داری میمونی و یه زندگی تشکیل می دی. خوبیاش زیاده. بدترین روزه، چون روزت مال خودت نیست انگار یکی روزتو ازت دزدیده. مجبوری تمام لحظات حضور یه موجود مزاحم به اسم فیلم بردار و تحمل کنی و یه چیز وحشتناک دیگه دوربینیه که دستشه و منتظره تا از کوچکترین حرکتت فیلم بگیره حتی دست تو دماغ کردنت. کنار سفره عقد نشستم. همراه شروین. تو آینه بهش نگاه می کنم. با لبخند جواب نگاهمو میده. عاقد خطبه رو می خونه. وکالت می خواد تا من، آنید و به عقد و نکاح دائم شروین در بیاره. به دور و برم نگاه می کنم. طراوت جون بالای مجلس نشسته و با یه لبخند زیبا و خوشحال بهمون نگاه میکنه. رضایت از تو صورتش می باره. یاد حرفش افتادم. (( آنید تو روح زندگی این خونه ای و شروین شادیمو تکمیل می کنه.)) الان می تونه هر دوی ما رو با هم کنارش داشته باشه. دیگه هیچ وقت تنها نیست. اشک شادی تو چشمهاش حلقه زده. دوستش دارم و شادی زندگیمو مدیونشم. دوباره به اطراف نگاه می کنم. بابام و بابای شروین کنار هم دو طرف عاقد نشستن. بابام رو ویلچر نشسته. دلم می گیره. سرمو می چرخونم مامانم کنار مامان شروین کنار سفره ایستادن. تو چشمهاشون اشک جمع شده. اما رو لبهاشون لبخنده. خوشحالن ... از سرو سامون گرفتن بچه هاشون خوشحالن. از رسیدن بچه هاشون و چشیدن طعم شیرین عشقون خوشحالن. عاقد دوباره وکالت می خواد. سرمو می چرخونم. سپند اون سمت سفره ایستاده با یه لبخند نگاهم می کنه. بغض کرده. کنارش سامان با یه لبخند برادرانه نگاهم میکنه. برام خوشحاله. عسل کوچولو با اون لباس عروس پفیش کنار مامان ایستاده و با تعجب به من و شروین نگاه میکنه. از تو آینه به کسایی که پشتم ایستادن نگاه می کنم. مهسا و النازو درسا و مریم یه پارچه سفید بالا سرمون نگه داشتن. مریم ...... چقدر خوشحالم که مجبورش کردم بیاد و گوشه پارچه رو بگیره. نه اینکه از سالن بره بیرون. نه اینکه دور بشه برای یه خرافات قدیمی و بیهوده. که زن دو بخته نباید سر سفره عقد باشه که بدشگونه. اگه زندگی نخواد زندگی باشه 100 تا آدم سپید بختم دور سفره عقدت باشن زندگیتو نمی تونن شیرین کنن و به همون تلخی زهر میمونه. اگرم خدا تو سرنوشتت خوشبختی و عشق و گذاشته باشه حضور 10 تا آدم طلاق گرفته و شکست خورده دور سفره عقدت، تاثیری نمی تونه رو زندگیت بزاره. آنیتا داره قند میسابه. چقدر خوشحاله. دخترها می خندن. نوه های احتشام هم هستن. همه خوشحال و با لبخند نگاهمون میکنن. حتی آرشام و آتوسا. عاقد برای بار سوم می پرسه: بنده وکیلم؟ شروین دستمو می گیره برمی گردم سمتش. یه جعبه سمتم می گیره. به دستش نگاه می کنم. آروم می گیه. این هدیه است زیر لفضیت نیست. فقط یه هدیه است برای قبول عشق من. زیر لفضیت چیز دیگه است. نمی شد بیارمش باید ببینیش. گیج نگاهش کردم جعبه رو گرفتم. بازش کردم. یه گردنبند خوشگل، شکل یه لب که داره لبخند می زنه. شروین زیر گوشم میگه. یادت باشه که تو لبخند شروینی هیچ وقت لبخندتو ازم دریغ نکن. با عشق نگاهش می کنم. عاقد منتظره. همه هستن. بابا، مامان، آنیتا، سپند. خانواده شروین. طراوت جون کسی که داشتن شروین و مدیونش بودم. همه بزرگترها هستن. چشمهامو می بندم. همه هستن. - با اجازه بزرگترها .... بله .... صدای سوت و دست و کل کشیدن کل سالن و برداشت. لبخند می زنم. خوشحالم. همه خوشحالن. عاقد دوباره اجازه می خواد وکالت می خواد شروینم بله میگه. بازم دست و شادی. شروین یه رینگ ساده طلا که توش اول اسم منو خودش و تاریخ ازدواجمون حک شده تو دستم می کنه. کنار انگشتر تک نگین نامزدیم. حلقه خودشم یه رینگ ساده عین مال منه. انتخاب حلقه ساده نظر جفتمون بود. برای ثبت عشقمون همین هم کافی بود نیازی به حلقه های پر نگین نداشتیم. بعد از تبریک و گرفتن کادو و هزار دنگ و فنگ دیگه همه رو دعوت میکنن برن بیرون از عمارت تو باغ. بزن و بکوب اونجا بود. شروینم دست من و می گیره و با خودش می بره بیرون از عمارت. تو یه لحظه که کسی حواسش نیست با کمک سپند و مهام دستمو میکشه و می بره پشت عمارت. روبه روم می ایسته. تو چشمهام نگاه میکنه. شروین: الان می خوام زیر لفضیت و بدم. ابروهام میره بالا. مشکوک نگاهش میکنم. چرا این زیرلفضیه رو پشت باغ می خواد بهم بده؟ نکنه سر بریده باشه. وای ننه من می ترسم. دست میکنه تو جیبش. دارم از فضولی می میرم. یعنی تو جیبش چیه؟ سر بریده که جا نمیشه تو جیبش. دستشو از جیبش در میاره و مشتشو می گیره طرفم. یه نگاه به مشتش می کنم یه نگاه به خودش. مشتم و میارم بالا و مثل خودش می زنم به مشتش. شروین اول با تعجب نگاهم میکنه و بعد با صدای بلند می خنده. پسره دیوونه. منم دلم به کی خوشه. اول دستش و میاره جلو که از این بزن قدشا بازی کنیم بعدم می خنده. براش پشت چشم نازک کردم که خنده اشو جمع کرد. دوباره مشتشو آورد جلو و اینبار قبل از هیچ حرکت من مشتشو باز کرد. با تعجب به کف دستش نگاه می کنم. یه کلید تو دستشه. دستمو می برم جلو و کلید و بر می دارم. می برمش جلوی چشمم و دقیق نگاهش می کنم. سرمو کج می کنم و این ور و اون ورشو نگاه می کنم. به مغزم فشار میارم. بی هوا فکرمو بلند میگم. - این کلید چیه؟ برا ماشین که نیست این خیلی ساده است که بخواد برای ماشین باشه. شاید برای یه خونه است. اما کدوم خونه؟ ما که خونه نداریم. سریع دستمو میارم پایین و به شروین نگاه می کنم. من: داریم؟ شروین با ذوق می خنده بهم. شروین: نه برای خونه ام نیست نه اون خونه ای که تو تو ذهنته. میاد جلو. برم می گردونه. این چرا امروز همچین میکنه؟ جان خودم یه چیزیش میشه امشب. دستهاشو می زاره رو چشمهام. من: وا شروین چرا همچین میکنی هیچ جا رو نمی بینیم که. با خنده میگه: خوب دستمو گذاشتم رو چشمت که نبینی. نترس من راهنماییت می کنم تو فقط چشمهاتو باز نکن. نه تا وقتی بهت نگفتم. حرصی یه باشه میگم. خوشم نمیاد با چشمهای بسته جایی برم. اما خوب چون شروین گفته مجبورم. با کمک شروین می رم تو اون مسیری که میگه. از پله ها میام پایین یکم جلو میرم. داریم می ریم تو باغ پشت عمارت. بعد کمی پیاده روی. شروین می ایسته منم متوقف میکنه. دم گوشم میگه: آنید دستهامو بر میدارم. تو هم آروم آروم چشمهاتو باز کن. یه باشه می گم. شروین دستهاشو آروم از رو چشمهام بر می داره. آروم چشمهامو باز می کنم. هیچی غیر سیاهی وتاریکی نمی بینم. یهو شروین با صدای بلند میگه حالا. در عرض کمتر از یک ثانیه تاریکی محو میشه و کلی نور جلوم ظاهر میشه. دهنم از چیزی که می بینم باز مونده. خدای من باورم نمیشه. نه این امکان نداره. اشک تو چشمهام جمع شده. بر می گردم سمت شروین. با لکنت بهش میگم: این ... تو .... کاره تو ....کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شروین می خنده و میگه. یه ماهی دارم روش کار میکنم این هفته آخر بالاخره تمومش کردم. کلید و همراه یه لبخند مهربون می گیره سمتم. با ذوق کلید و از دستش می گیرم. می دوام جلو. با کلید قفل و باز می کم. قفل در شیشه ای رو. قفل گلخونه ی شیشه ایمو باز می کنم. قدم می زارم تو گلخونه. بوی گلهای مختلف و گیاه تو بینیم می پیچه. دامن لباسمو بالا میکشم که رو زمین کشیده نشه. با ذوق و هیجان تو گلخونه پیش می رم. گلخونه تکمیلیه با کلی گل و گیاه های مختلف که خیلی هاشون و دیدم و اسمشون و می دونم بعضیهاشونم نه دیدم نه اسمشون و می دونم. یه قطره اشک میاد رو گونه ام. برمی گردم سمت شروین. با لبخند دست به جیب ایستاده و نگاهم میکنه. یه لبخند مهربون و پر عشق. سرمو تکون می دم. برای همین این یه هفته انقدر خسته بود. از بین بغض و خوشحالیم فقط می گم: شروین تو معرکه ای. عاشقتم. چند قدم فاصله بینمون و با دو قدم سریع طی میکنم و خودمو می ندازم تو بغلش و دستهامو حلقه می کنم دور گردنش و لبهامو می چسبونم به لبهاش. دستهای شروین حلقه می شه دور کمرم. می بوسمش. با عشق . با نهایت محبت. می بوسم مردیو که از من به من نزدیکتره. کسی و که برای حرف زدن باهاش نیاز به زبون و کلام ندارم. مردی و که بی حرف پاسخگوی همه نیازهامه. می بوسم به تنها تکیه گاهم تو زندگیم. میون سبزی و گل می بوسمش. با همه احساسم. با همه وجودم. می بوسمش و با این بزرگترین و زیباترین نمود عشق بهش می فهمونم که عاشقانه دوستش دارم. شروین باورت کردم، وجودت و عشقتو. باورم کن. عشقم و احساسمو. دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد نمی دونم اون روز تو وجودم چی شد نمی دونم چی شد که وجودم لرزید دل من این حسو از تو زودتر فهمید تو که باشی پیشم دیگه چی کم دارم؟ چه دلیلی داره از تو دس بردارم؟ بین ما کی بیشتر عاشقه من یا تو؟ هر چی شد از حالا همه چیزش با تو دیگه دست من نیست بستگی داره به تو بستگی داره که تو ، تا کجا دوسم داری بستگی داره که تو ، تا چه روزی بتونی عاشق من بمونی ، منو تنها نزاری دست من نبود اگه اینجوری پیش اومد می دونستم خوبی ولی نه تا این حد انگاری صد ساله که تو رو می شناسم واسه اینه انقد روی تو حساسم من احساساتی به تو عادت کردم هر جا باشم آخر به تو بر می گردم دیگه دست من نیست بستگی داره به تو بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی عاشق من بمونی ، منو تنها نزاری دیگه دست من نیست بستگی داره به تو بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی عاشق من بمونی ، منو تنها نزاری دیگه دست من نیست بستگی داره به تو بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی عاشق من بمونی ، منو تنها نزاری... ((آهنگ غیر معمولی محسن چاوشی)) 10/4/91 4:43 صبح ارام رضایی []پایان RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - ♥h@di$♥ - 18-03-2013 ممنوووووووووووووووووووووووووون که عکس و اسم نویسنده رو گذاشتی.خیلیییییییییییییییییییییییی رمان قشنگی بود.راست میگی نه پسره شبیه شروینه نه دختره شبیه آنیده.نمیدونم عکسشواز رو چی انتخاب کردن حتما با توجه به یه رمان دیگه عکسشو انتخاب کردن.راستی داشت یادم میرفت بگم رمان بعدیو کی شروع میکنیییییییی؟ این رمانو هم خیلی دوست داشتم...... منتظر رمان بعدی هستمـ................................. RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - ^BaR○○n^ - 18-03-2013 سپاس یادتون نره! چیزی ازتون کم نمیشه ها! رمان بعدی هم اگه خدا بخواد بعد عید! RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - ^BaR○○n^ - 27-03-2013 کنترل کن کنترل کن! میخوام رمان بعدیو که میذارم سبک پلیسی و هیجانی و عاشقونه باشه:cool: خوبه!؟ RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - ըoφsիīkα - 24-07-2013 من قبلا خوندم ، نویسنده اش آرام رضایی هستش نوشته هاش قشنگن رمان هیشکیمثل تو نبودشم عالیه RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - aCrimoniouSs - 24-07-2013 اسپـــم ها پاک شدن. لطفـــا برای گفتن خوب و عالـی و حرفـ نداشت از گزینه *سپاس * استفادهـ کنید... RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - Wєιяɗ - 06-11-2013 اینارو کپی میکنی یا میشینی تایپ میکنی؟ ولی در کل قشنگ بود RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - بغض ابر - 29-11-2013 خیلی قشنگ بود RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - Dɪʀᴇᴄᴛɪᴏɴᴇʀ~Gɪʀʟ - 29-11-2013 من این رمان رو قبلا خوندم پیشنهاد میکنم حتما تا آخرش رو بخونین خیلی قشنگه (06-11-2013، 18:13)mamba نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. شما یه درصد فک کن اینهمه رو بشینه تایپ کنه RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - نفسي - 17-01-2014 واي چه رمان باحالي بود خيلي از آنيد خوشم اومد شخصيتش توپ بود و زيادي دوست داشتني بود اين دومين رماني بود كه اينقدر خنديدم:p318: |