انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس (/showthread.php?tid=287571)

صفحه‌ها: 1 2 3 4


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - _leιтo_ - 19-08-2020

رمانت خییلی قشنگع...ادامشو حتما بزار.منتظریم^^
من خودم فن مهرادم^^


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 21-08-2020

(19-08-2020، 2:25)!...Lavin...! نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
رمانت خییلی قشنگع...ادامشو حتما بزار.منتظریم^^
من خودم فن مهرادم^^

ععع منم فنشم ایدیتو بده فالوت کنم


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - oppai - 22-08-2020

واي عزيزم رمانت عاليع بعضي جاهاش از خنده ريسه ميرفتم ادامه بده دمتتتت جيييز


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - _leιтo_ - 25-08-2020

(21-08-2020، 17:17)mahkame نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(19-08-2020، 2:25)!...Lavin...! نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
رمانت خییلی قشنگع...ادامشو حتما بزار.منتظریم^^
من خودم فن مهرادم^^

ععع منم فنشم ایدیتو بده فالوت کنم






تو اینستا؟


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 25-08-2020

اره دیگ


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - _leιтo_ - 25-08-2020

............ ....


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 25-08-2020

الان از اینستا بهت پیام میدم


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 11-09-2020

خواستم چیزی بگم که خودش حرف اومد ..
+اولن حق نداری فوش بدی چون تقصیر خودت بود .. مست کردی اینم عواقبش .. باید نقش رل منو بازی کنی ...
-چرا؟؟؟ برا چی؟؟ مگ من چیکارت کردم انقد اذیتم میکنی ؟؟؟ واقعا که ... اون امیر چه گناهی دارع ؟؟؟
+امیر قبلنم عشق منو دزدیع بود ... این دفعه من میخوام تلافی کنم و عشقشو ازش بگیرم ....
-عجب ادمایی هستین ... من این وسط بازیچتونم ؟؟ اصن چه سوتی هایی از من داری؟؟ من میرم همه چیزو به امیر میگم میگم ک حرفات دروغ بود ...
+باشه برو .. عواقبش پای خودت ...
-چرا اذیتم میکنییییییی....
+اذیت نمیکنم ... فقط میخوام انتقام بگیرم ...
-الان بیا بریم بیرون فکر میکنه داریم چیکار میکنیم این تو ...
+بزا فکر کنه ... منم میخوام همون فکرو بکنه ....
-میدونستی این وسط ابروی من میره ؟؟؟ این وسط میگن دختره هرزه رفته تو اتاق سامی کلی غلط کاری کردن باهم ... تو که چیزی پشت سرت نمیگن ....
+اتفاقا حرف پشت سر من زیاده اینم روش .... بدتر از اینم پشت سر من حرف میزنن ...
-نکنه اینا جزء افتخاراتته؟؟؟ شما پسرا به چه چیزایی افتخار میکنین ....
+خب حالا اونجا واینسا بیا یکم پیش عشقت بشین ...
-تو عشق من نیستی ...
+پس کیه ؟؟؟
-هر کی هس تو نیسی ... و من هیچ موقع عاشق تو یا هر پسر دیگه ای نمیشم ... شاید تو مستی زر زده باشم ولی امکان نداره عاشق بشم ....
+معلوم میشه ...
-معلوم میشه ...
رفتم بیرون و دیدم امیر رو مبل نشسته و داره فکر میکنه ... دلم براش سوخت ...
#SAYE(سایه)
امروز میخوایم بریم دانشگاه .. دیشب خیلی چیزارو فهمیدیم ... سارا و علی باهم دوست شدن .. سامی و مهتابم باهم دوست شدن .. اونقدر که از رل زدن مهتاب تعجب کردم از رل زدن علی تعجب نکردم ...
تو راه دانشگاه بودیم . داشتیم اهنگ گوش میکردیم .
رسیدیم به دانشگاه . با بچه ها پیاده شدیم و دیدیم پسرا اونجا وایسادن . با اومدن ما امیررضا رفت . از عکس العملش تعجب کردم . پرسیدم :
-بچه ها این چرا اینجوری کرد ؟؟؟
مهتاب سرش و انداخت پایین .
-سارا تو یه مدت باهاش صمیمی شده بودی فازش چیه ؟؟
سارا نگاهی به مهتاب کرد و نگاهی به من و گفت : بچم چیزیش نیس . بریم تو کلاس دیگ ...
رفتیم سمت پسرا و رفتیم تو کلاس . امروز با اون خانوم جذابه کلاس داشتیم . خانوم احمدی . شیدا احمدی . دختری با موهای شرابی که نصفشو از مقنعه انداخت بیرون . چشم هاش هم رنگ سامی بود . یه مانتوی معمولی ولی کوتاه مشکی و یه شلوار مشکی هم رنگش پوشیده بود . با اومدنش بلند شدیم . بعد از اینکه اجازه داد نشستیم . شنیده بودم پسرا زیاد اذیتش میکنن ولی خودش به کسی رو نمیده . ولی زن پایه ایه . دوسش دارم .
بعد از کلاس رفتم دست مهراد و گرفتم و رفتیم تو حیاط رو نیمکت دانشگاه نشستیم . مهراد تو فکر بود .
-چتع کجاهایی ؟؟؟
اصن نشنید چی گفتم . ب چی فکر میکنه این ...
-هووو مهراد خان . الووو
+ها . چیشد ؟؟
-کجاها سِیر میکنی ؟؟
+تو فکر امیرم . معلوم نیس چشه . چن روزه زیاد تو خودشه . هرکی باهاش حرف میزنه پشیمون میشه چون مـ*ـیرینه بهش .
-خب یعنی چشه ؟؟؟
+نمیدونم .. هنوز نمیدونم . ولی میفهمم .
-ب نظرت ممکنه .. نه ولش ..
+چی ممکنه ؟؟
-فک کنم از رل زدن یکی ناراحت شده ..
+از رل زدن کی؟؟ مهتاب و سامی؟؟
-نع بابا اون کاری ب کار مهتاب نداره . سامی هم ک رفیقشه چرا باید ناراحت شع .
+پس چی؟
-از رل زدن سارا و علی ناراحت شده . چون سارا و امیر یه مدت باهم صمیمی شده بودن . یا حتی اون روز که سارا در مورد احساسش به علی تو بیمارستان بهمون گفته بود امیر به یکی تیکه انداخت . گف باید زودتر احساستو قبل اینکه دیر بشه اعتراف کنی . شاید منظورش همون باشه .
+شاید ولی رفیقمو میشناسم . تا وقتی شما اومدین حالش خوب بود همین که اومدین رفت .
-اونو ک میدونم . حالا بیخیال . پاشو بریم بوفه .
داشتیم میرفتیم سمت بوفه که دیدم خانوم احمدی محو یه نفر شده . نگاهش یه احساس خاصی داشت . نگاهشو دنبال کردم که دیدم سامی و چنتا از بچه ها اونجا وایسادن دارن حرف میزنن . یعنی میشه... نه بابا شنیده بودم استادای مرد عاشق شاگردشون بشن ولی نشنیدم استادای زن عاشق شاگردشون بشن . البته سامی پنج سال از همه بزرگتر بود . فقط چون رفته بود سربازی چند سال عقب افتاد و هم ترم ما شد . یه سالم که بخاطر کنکورش بود .
بعد از چند کلاس حوصله سر بر رفتیم سمت خونه . با اومدن ما علی اومد پایین جلومون . سارا سریع رفت سمتش خواست بغلش کنه . میخواستم عکس العمل امیرو ببینم . ولی امیر عکس العمل خاصی نداشت . رفت سمت سارا و بهش گفت زشته جلو ما ازین کارا نکنین مام دلمون میخواد عشقِ.. نداشتمونو بغل کنیم .
سارا خندید و نگاهی به مهتاب کرد . مهتاب سریع رفت سمت در . ماهم پشت سرش رفتیم .


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 18-09-2020

میخواستم ازشون حرف بکشم . داشتم نقشه میکشیدم . اها به فکرایی ب ذهنم رسید . میخوام زنگ بزنم ب مهراد بگم . گوشی و برداشتم و رفتم تو اتاق ...
# MEHRAAD(مهراد)
سایه زنگ زد و گفت که برای اینکه بفهمه امیر چشه میخواد شام بریم پایین تا بفهمیم . منم ب بچه ها گفتم که شام قراره دخترا درست کنن ماهم بریم پایین . امیر عکس العمل خاصی نشون نداد . بقیه هم قبول کردن .
ساعت 8:30
رفتیم پایین پیش دخترا . بوی قرمه سبزی تو خونه پیچیده بود . سایه و سارا اومدن پیشمون بهمون سلام کردن بقیه تو اشپز خونه بودن از همونجا سلام کردن . سامی رف سمت در اشپز خونه .
سامی : عشقم میای پیشم؟
هیچ جوابی نشنیدیم . امیر وقتی دید سامی عشقم عشقم راه انداخته نفسشو با حرص بیرون داد و چشم قرره رفت . فک کنم باز حسودی کرده ک خودش سینگله همه رل دارن . سارا نشسته بود پیش علی باهم حرف میزدن . میدونستم علی هنوز یه حسایی ب سایه داره ولی بیخیال بودم . چون داشت فراموش میکرد و میدونستم سارا رو دوص داره . امیر انگار مشکلی با سارا و علی نداشت . فک کنم حدس سایه غلطه . امیر از رل زدن سارا و علی ناراحت نیست . سامی دوباره مهتابو صدا زد .
سامی : مهتابم بیا عشقم خسته میشی .
مهتاب جواب نداد ولی اومد پیشمون . رفت پیش سامی نشست . سامی دستشو گرفت . امیر خیره شده بود به دستشون . انگار یه غمی تو چشمای مهتاب و امیر بود . ولی هرچی تو چشمای مهتاب بود عشق نبود . شاید عذاب . شاید هرچیز دیگه ای .
#MAHTAB( مهتاب)
دیگ حالم نزدیک بود بهم بخوره . بلند شدم رفتم سمت اتاق . میخواستم گریه کنم . عذاب وجدان داشتم . امیر گناهی نداشت فقط ما بهش عذاب میدادیم . وقتی چشمای خرماییشو میدیدم ک اونطوری با بغض نگامون میکنه میخواستم سامی و بکشم خودمم خفه کنم ک چرا اونشب شراب خوردم ک الان باعث شه سوژه دست سامی بشم . اتاقامون تو یه راه رو بود . اول راه رو دستشویی بود تا اخر راه رو اتاق بود . یعنی در اتاقا بود . من جلو در اتاقم نشستم . یهو دیدم صدا اومد . امیر بود . کنارم وایساده بود . خیلی نکاهش غم داشت در حدی ک منم بغضم گرفت . نمیخواستم اونجا باشم . نمیخواستم اون وضعشو ببینم . رفتم تو اتاقم . درو خواستم ببیندم ک اونم اومد تو . واسه اینکه چشاشو نبینم سرمو انداختم پایین .
-چیکار داری؟
+هه .. من چیکار دارم ؟؟؟!!!! تو برا چی انقد منو عذاب میدی؟؟؟ چرا جلو من دست سامی و میگیری؟ مگه من چیکار کردم که باید اینطوری عذاب بکشم؟ من چیکارت کردم؟ خودتو بزار جای من . میدونی چقد سخته عشقت جلوت به یکی دیگه بگه عشقم؟؟ میدونی چقد سخته که عشقت جلوت دست یکی دیگه رو بگیره؟؟ اصن به حال من فکر کردی؟ نه فکر نکردی . امیر چی میگه این وسط .. خودمون باهمیم ک*ون ل*ق امیر . هه . تقصیر تو نیست . تقصیر منه ک عاشق تو شدم . یادم رفته بود ادما فقط بلدن دل بشکنن .
اشکم داشت در میومد . خلی دلم واسش سوخت . با یه بغضی تعریف میکرد که اشکم درومده بود . دلم هم برا اون هم برا خودم ک شده بودم ابزیچه ک این پسر مهربونو برنجونم میسوخت . همش تقصیر سامی بود . کاش میتونستم همه چیو ب امیر بگم . کاش همین الان میتونستم بگم و این عذاب وجدان لعنتی تموم بشههه .


RE: رمان فوق العاده زیبا و عاشقانه و طنز و ماجرایی و غمگین (دلبر ناب ) نخونی عمرت فناس - mahkame - 18-11-2020

#سایه
رفتم سراغ سارا تا ازش حرف بکشم .

-سارا ...
+جونم ...
یواش بهش گفتم : سارا تو میدونی امیرعلی عاشق کیه ؟
یکم مکث کرد . گفت : چطور؟
-نمیدونم تو اکیپ سینگل مونده میخوام بدونم خودش کسیو دوس داره یا نه .
+اره .. چیز .. نمیدونم . میدونما . ولی نمیدونم . یعنی نمیتونم . نمیتونم بگم شرمنده .
نزاشت چیزی بگم فرار کرد .
رفتم لباسام رو عوض کردم . تیشرت گشادِ مردونه مشکی ساده قشنگمو پوشیدم . خیلی دوسش دارم و شلوار مشکی رو پوشیدم . موهامم باز گذاشتم . حوصله نداشتم . رفتم سمت یخچال ... یه سیب برداشتم مث اسب گاز زدم و رفتم سمت اتاقم . مهتاب صدام زد .
+سایه بیا
-چیه تو کارم داری من بیام ؟
+مسخره نباش بیا
-من تو اتاقم کار دارم بیا دیگه اهههه .
بلاخره خبرِ چیزش بلند شد و اومد تو اتاقم باهام .
رو تختم رو به روم نشست . مث بز نگاه میکرد .
-هااااااااا ... چرا هیچی نمیگی پس ..
+اجی ...
-جونم اجی ... چیشده ؟
یه دفعه بغضش ترکید ...
-مهتاببببببب؟؟؟ چیشدهههه ؟؟؟ اجی گریه نکن ...
بغلش کردم . منم اشکم درومده بود با گریش . تو سکوت گریه میکردیم . با اینکه نمیدونستم چیشده ... داشتم با اجیم گریه میکردم . انگار خودمم داشتم خالی میشدم . بلاخره گریه تموم شد .
-نمیگی چرا گریه مونو در اوردی؟؟
+نمیتونم ... میترسم .... نه اینکه اعتماد نداشته باشما . خودم عذاب وجدان میگیرم اگه به کسی بگم .
-بگووووو . من همه چی بهت میگم . توعم بهم اعتماد کن بگو
+میگم اعتماد دارم....
-باااشه . بگو چیشده . بگی راحت میشیا .
+من عاشق شدم ...
-زهر مار .... ایسگا کردی؟؟؟ میدونم عاشق سامی ای .... وایسا بینم .... هنننن ... نکنه عاشق کس دیگ شدی؟
+اره . میخوام همه چیو واست تعریف کنم .
-معلومه داری تعریف میکنی . مث ادم بگوووو
+من اون شب تو مهمونی شمال مست کرده بودم . کاش میمیردم مست نمیکردمممم .
-خب ..
+بعد من تو مستی یه حرفی زدم ... یعنی ... وقتی با سامی رفتیم تو اتاق . من خوابیدم . اون جلوم نشست . بعد ... من ... یه زری زدم ... یه غلطی کردم ...
-خو بگوووو چیکار کردی .
+ب سامی گفتم دوست دارم . مست بودم چون هییییچ حسی جز نفرت بهش ندارم . اونم لابد صدامو ظبت کرده . میگه سوتی دارم ازت . بهم گفته باید جلو امیر نقش رل منو بازی کنی . وگرنه سوتی هایی ک دارم رو همه جا پخش میکنم .
-چرا جلو امیر؟؟... نهههه؟؟ امیر دوست دارهههه؟؟؟؟ عرررر میدونستمممم میدونستممم امیرررر یکیوووو دوس دارهههههه ....
+اره دیگه . بعد سامی میگه باید نقش رل سامی رو بازی کنم تا حرصش بدیم . چون امیر قبلا با عشق سامی دوست شده . این پسر عمو گوریل تو هم میخواد تلافی کنه .
-اصلا سامی از کجا فهمیده که امیر دوست داره؟؟؟
+نمیدونممم .
-صبر کن ببینممم ... توهممم عاشق امیر شدیییییی؟؟؟؟؟؟ عرررررررر
+اره . نمیدونم . من که عاشق هیچکس نمیشدم . اون منو عاشق خودش کرد . با اینکه کاری نکرده ولی منم عاشقش شدم .
-شاید عشق نباشه شاید دلت براش میسوزه ترحم و ایناس .
+نه بابا من اصلا عاشق کسی میشم؟؟؟ نمیدونم چجوری منو عاشق خودش کرده . من نمیخوام اونی که دوسش دارم رو اذیت کنم . من عاشقشم . نمیخوام به خاطر من داغون باشه . دوست دارم با کسی که دوستش دارم باشم . نمیخوام حرصش بدم . نمیخوااااااام .
-میخوای با سامی حرف بزنم ؟؟؟
+نهههههههه دیگه چیییییییی...
-چیه مگه؟ پسر عمومه باهاش بزرگ شدم میدونم چجوری راضیش کنم .
+قضیه انتقامه . یکی که بخواد انتقام بگیره هر کاری میکنه پدر مادرش نمیتونن کاری کنن بیخیال بشه چه برسه دختر عموش ....
-دیگ راهی نداره ....
+یه راه هست . میرم خودمو میکشم .
-خفه شو . یه راه بهتر هست .
+چی ؟؟
-ب امیر بگو دوستش داری باهم دیگه فرار کنین .
+دیگه چیییی ...
-شوخی کردم .
+من الان حوصله هیچی ندارم .
-به امیر بگو ...
+چی بگم ؟
-بگو ک سامی مجبورت کرده . ولی تو اونو دوس داری .
+اولا از کجا معلوم امیر هنوز منو دوس داشته باشه ؟؟ دوما از کجا معلوم باور کنه ؟؟ سوما سامی ابرومو میبره .
-خو باهم یکاری میکنین که ابروت نرههههه .
+نمیدونممم میترسمممم .
-باید صبر کنی ...
+نمیتونم .
-زهر ماررررر . امید داشته باش .
+نمیتونم ...
-با سامی کات کن یجوری .
+نمیتونم .
-کوفتو نمیتونممممم.... پس چییی میتونییییییی
+هیچی :]]
نگار مث خر درو باز کرد اومد تو ...
نگار : چیکار میکنین دوتایی خلوت کردین .
-پررو منحرف . داشتیم درس میخوندیم .
نگار مث خر خندید : شما دوتا ؟؟ درس بخونین ؟؟؟ یه بهونه بهتر بیارین بابا ...
+خاک تو سر منحرفت . چیکار داری؟؟
نگار : پاشین بیاین دوس پسراتون کارتون دارن .
-تو برو ماهم میایم ...
نگار : عععع؟؟؟
-زهر مار میایم دیگه .
نگار : باشه رفتم رفتم ...
-نگران نباش مهتاب . خودم یکاری میکنم واست .
+باش :]