انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم (/showthread.php?tid=290652)

صفحه‌ها: 1 2


RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - LUGAN - 25-11-2020

وقتی رسیدیم به رخت خوابنرسیده خوابم برد.داشت چشمام گرم میشد که بردیا اومد بالا سرم.
-پری بیداری؟
-ارره
-میگما من از این به بعد ظهرا میبرمت یادت باشه.
من-اوهوم
-ساعت ۶ بیدار باشیا
من-با بابا که برم بهتره.ساعت ۶ اخه.؟
-اخه بابا دیگه نمیتونه ببرتت
-چرا
-نمیدونم
-حالا تو برو تا فردا هم خدا بزرگه.بزار بخوابم.
پاشد و رفت.


فردا:
بردیا-پریا بیدار شدی؟
من-ارهههههههههه
-خوب چرا داد میزنی؟
-مریضم!میفهمی یا بیشتر بگم؟
دستاشو به نشونه تسلیم اورد بالا.
-صاحب کار جدیدک یه وقت اخراجت نکنه؟
با شنیدن اسم صاحب کار جدید برق سه فاز از کلم پرید.
من-بردیا میخوام لباس عوض کنم.
-من؟اها ببخشید
از اتاق رفت بیرون.خندم گرفت.


من-بردیا بیا سوار شو دیگه!
-اومدم
سوار شد.
من-لاو ترکونیات رو بزرا برای بعد.همین الانش ۱۰ دقیقه دیر کردم.گاز بده.
خنده ای کرد و گفت:بشین بریم.

............

با سرعت به سمت رستوران دویدم.اوه اوه !بدبخت شدم! دیر رسیدم.
تارا-پریای عنتر چرا دیر اومدی؟راستی با میر هم درباره شرایطامون حرف زدیم .حقوقمون هم گفت.
من-پس با این حساب دیگه.....
تارا-اونو ولش کن برو تو اتاقش کارت داره.
ترستمام وجودم روگرفته بود.
در زدم.
-بیا تو
اخم خیلی وحشتناکی کرده بود.
-برای چی‌دیر اومدی؟
من-ترافیک بود.
-که کرافیک بود؟
من-بله
-خونتون کجاست؟
من-خونمون سمت............ .
چشاش گرد شد.
-دانشگاه میری؟
من-بله
-کی؟
من-این هفته رو مرخصی گرفته بودم برای اضافه کاری.
-برایچی اضافه کاری؟


RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - I soda - 25-11-2020

لطفا زود به زود پارت بزارید. ممنون بابت رمان خوبتون خیلی متفاوته 


RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - LUGAN - 01-12-2020

من-ببخشید ولی من نمیتونم همه چیز رو به شما بگم.
پوزخندی زد.
هفته ای چند روز میای؟
من-روز های زوج و پنجشنبه.روز هایی هم که میام از ساعت ۶ عصر تا ۱۰ شب میام.
سری تکون داد.
-ماهی چقد حقوق میخوای؟
من-همون قدری که اقای اسد زاده بهم میدادن.
-چقدر بهت میداد؟
من-۱ میلیون و ۱۰۰
ابرو هاش پرید بالا و گفت:چقدر زیاد.
حوصله کل کل و حرف زدن باهاشرو نداشتم.
من-میتونید درباره شرایط من از عموتون بپرسید.میشه برم؟
سزی تکون داد و گفت:برو
پاشدم و رفتم بیرون.


.......................
ساعت۷

از الان دیگه رستوران شام میده.امروز اخرین روز اضافه کاریم بود.
به سمت اتاق ارمان رفتم.صدای خنده یه دختر میومد.
(چه زود خودمونی شد)
در زدم.
-بیا تو
یه دختر با تقریبا هزار کیلو ارایش و لب های بزرگ و بد حالت و مو های دکلره شده.لنز رنگ سبز هم گزاشته بود.فکر کنم تنها چیز زیبایی که از خودش داشت چال لپش بود.حتی عملاش هم خوشگل نبود.

من-اگه مزاحم هستم برم
-سریع کارتو بگو و برو
من-من تا ساعت ۱۰ اضافه کوری میخوام وایسم.مشکلی نداره؟
کمی مکث کرد و گفت:نه مشکلی نیست.
چشمی گفتم و از اتاق رفتم بیرون.
نفسمو فوت کردم.
فکرم رفت سمت دختره.احتمالا یه دختر هرزس!
با خودم گفتم:هیچوقت به کسی تهمت نزن.شاید اون اعمالش از تو بهتر باشه.کسی که ارایش میکنه دلیل بر هرزه بودنش نیست.

حرف خودمو تایید کردم و رفتم سمت اشپزخونه.
ارشام-پریا!
برگشتم و دیدم ارشام پشت سرمه.
پوفی کشیدم رفتم نزدیکش.یقش رو گرفتم و بردم یه گوشهکه کسی نبینه.
من-ببین ارشام احمق!تا حالا هر چی باهات عین ادم رفتار کردم انگار نه انگار!یه دفعه دیگه با من سر چیزای احمقانه هم کلام بشی خودم شخصا حسابت رو میرسم.!
خیلی ریلکس گفت:اینکه دوست دارم احمقانس؟
یه مشت خوابوندم تو صورتش که خودم کف کردم.
بازم برگشت سمتم.خشم از صورتش میبارید.
...........................................
ارشام

من-اینکه دوست دارم احمقانس؟
یه مشت زد تو صورتم.
با خودم اومدم و سرمو برگردوندم.
با خودم گفتم:برای یه ماموریت مسخره باید از این فسقله کتک بخورم.

اگه میتونستم تا سر حد مر میگرفتم و میزدمش.حیف که بهم مسعولیت دادن.

.........................................................
پریا

یقشو ول کردم و رفتم سمت اشپزخونه.غذا هارو گذاشتم رو چرخ.مخلافتش رو اماده کردم.





سپاس بده Heart


RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - LUGAN - 10-12-2020

فردا:

امروز جمعس هورا!یه صبونه توپ(نون و پنیر و گردو با چایی._.)برا خودم درست کردم و خوردم.ساعت 10 صب بود.بردیا و فرزاد که خواب بودن .بابا هم مثل اینکه با دوستاش برای استراحت رفتن کوه.چه میدونم والا.
رفتم تو اتاق بردیا و جیغ زدم:بردی بلند ششو خونه اتیش گرفته!
بردیا:پری بگیر بخواب بابا حال داریا!اتیش گرفت که گرفت!
از واکنشش خندم گرفت.بیخیال سرکار گذاشتنش شدم.رفتم تو اتاق فرزاد.
جیغ زدم:فرزاد پاشو خودو جمع و جور کن تارا اومده!
سیخ نشست سر جاش.بدو بدو رفت سمت کمدش.
داشتم از خنده روده بر میشدم که گفت:چیه خو؟
من:سر کار بود داداش!
اربده ای کشید که 4 ستو بدنم لرزید.من:غلط کردم بخدا!شکر خوردم.منو نکش!
بردیا از پشت سرم:چی کار داری اجیمو!منو گرفت تو بغلش.برای فرزاد زبونی در اوردم و از پشت پریدم رو کول بردیا.
هیچ واکنشی نشون نداد.رفت سمت اشپزخونه و یه تخم مرغ درست کرد.منم تمام این مدت رو کولش بودم.من:بردیا سنگین نیستم؟
بردیا:نه اتفاقا!فکر کنم بچه کوچولو کول کردم.اصلا تو چرا اینقد لاغری؟کسی نمیاد بگیرتتا!
من:بقیه دلشونم بخواد.در ضمن من میخوام تا اخر عمرم ور دل بابا بشینم.
پوفی کشید و همینطور که رو کولش بودم رفت سمت دست شویی.
بردیا:نکنه میخوای تا دستشویی هم بیای؟بفرمایید تو رو خدا!
پریدم پایین.رفتم تو اتاق فرزاد.
من:فری!منو میبری بیرون ؟میخوام با تارا بررم بیرون.!
چشاش گرد شد و گفت:کجا؟
من:البته هنوز بهش نگفتم ولی احتمالا بریم پارک جمشیدیه.میتونی ما رو برسونی؟
فرزاد:نزدیک رستورانتونه دیگه؟
من:اره تقریبا.
فرزاد:باشه به تارا خانم هم خبر بده ببرمتون.
از این که اسم تارا رو میشنید و یکم رفتاراش غیر ادی میشد تعجب میکردم.نکنه ازش خوشش میاد؟باید ته و توی قضیه رو در بیارم.


RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - ☆Kiana ☆ - 12-12-2020

(10-12-2020، 21:59)աօռɖɛʀ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
فردا:

امروز جمعس هورا!یه صبونه توپ(نون و پنیر و گردو با چایی._.)برا خودم درست کردم و خوردم.ساعت 10 صب بود.بردیا و فرزاد که خواب بودن .بابا هم مثل اینکه با دوستاش برای استراحت رفتن کوه.چه میدونم والا.
رفتم تو اتاق بردیا و جیغ زدم:بردی بلند ششو خونه اتیش گرفته!
بردیا:پری بگیر بخواب بابا حال داریا!اتیش گرفت که گرفت!
از واکنشش خندم گرفت.بیخیال سرکار گذاشتنش شدم.رفتم تو اتاق فرزاد.
جیغ زدم:فرزاد پاشو خودو جمع و  جور کن  تارا اومده!
سیخ نشست سر جاش.بدو بدو رفت سمت کمدش.
داشتم از خنده روده بر میشدم که گفت:چیه خو؟
من:سر کار بود داداش!
اربده ای کشید که 4 ستو بدنم لرزید.من:غلط کردم بخدا!شکر خوردم.منو نکش!
بردیا از پشت سرم:چی کار داری اجیمو!منو گرفت تو بغلش.برای فرزاد زبونی در اوردم و از پشت پریدم رو کول بردیا.
هیچ واکنشی نشون نداد.رفت سمت اشپزخونه و یه تخم مرغ درست کرد.منم تمام این مدت رو کولش بودم.من:بردیا سنگین نیستم؟
بردیا:نه اتفاقا!فکر کنم بچه کوچولو کول کردم.اصلا تو چرا اینقد لاغری؟کسی نمیاد بگیرتتا!
من:بقیه دلشونم بخواد.در ضمن من میخوام تا اخر عمرم ور دل بابا بشینم.
پوفی کشید و همینطور که رو کولش بودم رفت سمت دست شویی.
بردیا:نکنه میخوای تا دستشویی هم بیای؟بفرمایید تو رو خدا!
پریدم پایین.رفتم تو اتاق فرزاد.
من:فری!منو میبری بیرون ؟میخوام با تارا بررم بیرون.!
چشاش گرد شد و گفت:کجا؟
من:البته هنوز بهش نگفتم ولی احتمالا بریم پارک جمشیدیه.میتونی ما رو برسونی؟
فرزاد:نزدیک رستورانتونه دیگه؟
من:اره تقریبا.
فرزاد:باشه به تارا خانم هم خبر بده ببرمتون.
از این که اسم تارا رو میشنید و یکم رفتاراش غیر ادی میشد تعجب میکردم.نکنه ازش خوشش میاد؟باید ته و توی قضیه رو در بیارم.

Heart عالی بود منتظرم مریی


RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - LUGAN - 13-12-2020

(12-12-2020، 19:59)MOHAMAD 1381 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
.......

خوب یعنی دقیقا چی


RE: رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم - LUGAN - 15-12-2020

سلام !
اگه شروع به مطالعه این رمان کردید. واقعا متاسفم.باید یه خبر بهتون بدم.
من تا موقعی که رمان های مخاطب خاص و خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله رو تموم نکردم نمیتونم این رمانا رو بنویسم.
واقعا متاسفم.این روزا یکم حجم کاریم زیاد شده.ولی قول میدم تا جایی که بتونم سریع سریع این دو تا رمان رو تموم کنم و بیام و به این رمان برسم.
اگه چیزی حواستید بگید حتما بهم بگید. Smile

crying crying crying