انجمن های تخصصی  فلش خور
تعطیلات تابستـــــونی(آپـــــدیتـ شد) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: تعطیلات تابستـــــونی(آپـــــدیتـ شد) (/showthread.php?tid=243581)

صفحه‌ها: 1 2


RE: تعطیلات تابستـــــونی(اپدیت با شخصیت تصویری) - ραяα∂ιѕє- - 22-09-2015

خب سلامی مجدد ^_____^

در باز شد من خیلی سریع رفتم پشت قفسه کتابا قایم شدم در کمال تعجب دیدم صاحب صدای پا ی پسر بود :| .. ولی چون همه جا تاریک بود نتونستم ببینم کیه.

یکم که جلو تر اومد نور ماه از پنجره روی صورتش افتاد و دیدم این پسره مایکله -_- .. من همیشه با این رقابت داشتم نمیدونم مشکلش با من چی بود از روز اولی که اومدم تو مدرسه همش سعی داشت منو ضایع کنه ازم بالاتر باشه :| البته منم بیکار نمیشستم و تلافی میکردم (((:
دیدم صاف داره میره سمت قفسه ای که کتاب مورد نظر من توشه و پشتش قایم شدم o_O .. اگه نزدیک تر میشد میفهمید منم یهو عین این جن زده آ از پشت قفسه پریدم بیرون و گفتم شما اینجا چیکار میکنی o_O ؟؟؟..
مایکل بعد اینکه صد متر پرید بالا گفتش : املیا ؟؟ تو اینجا چیکار میکنی جلبک :|| ؟ نمیگی سکته میکنم میوفتم رو دستت آخه این چ کاری بود احمق >_< ؟
دیدم اگه بزارم بیشتر حرف بزنه فوشای بدتری میگه و دعوامون میشه ! بخواطر همین حرفشو قطع کردم گفتم :
اهه بسه دیگه همینجوری ادامه بدی دعوامون میشه آ .. بعدشم نگفتی اینجا چیکار میکنی ؟ چرا دزدکی اومدی تو ؟ هان ؟؟؟
مایکل : عه عه خودت اینجا چیکار میکنی وروجک ؟
- نه دیگه نشد ! من اول سوال پرسیدم -_-
- تا تو جواب ندی منم جواب نمیدم !
- باشه نده به درک!|:
با گفتن این جمله رفتم سمت کتابا و برشون داشتم و صدای مایکل دوباره از پشتم شنیدم :
- اهه این کتابا رو من میخوام بدشون ب من >_<
با ی قیافه حق به جانبی نگاش کردم و گفتم : میخوای چیکار  Dodgy ؟
مایکلم گفتش : میخوام برم باهاشون آتیش درس کنم ^_^ !
- اهه مسخره بازی در نیار دیگه ! ایش ..
- خب باشه .. کتابامو دزدیدن ( ._.  )
- چجوری ؟
- ب سختی |: تو پارک نشسته بودم ک یهو دیدم کیفم نیست ..
- آهان .. خب .. نمیتونم اینا رو بدم بهت !
- وا چرا ؟ اصن مگه دست توعه جیقیلی ؟ بدشون بینم ..
- خب خودمم لازمشون دارم .. نمیتونم ک از خودم بخواطر تو بگذرم -_-
- مگه خودت کتاب نداری ؟
سرمو ب نشونه نه تکون دادم و به زمین خیره شدم (  ._. )
مایکل : چرا ؟ چیکارشون کردی ؟!
- اینش دیگه به تو ربطی نداره ..
- خب املیا .. میخوای من بیام خونتون باهم درس بخونیم یا تو بیای خونه ما ؟ ..
فکر بدی هم نبود .. ناپدری احمقم ک ساعت 11 میخوابید تا ساعت 10 هم بیدار نمیشد .. میتونستم برم با مایکل درس بخونم .. در جوابش گفتم :
- نه نه من میام خونتون ! ساعت 11:30 اونجام .. ولی مادر و پدرت چی ؟
- اونا تو کل امتحانا خونه نیستن فقط منم و ی پرستار ک هرشب فقط پای تلوزیونه تا ساعت 12 بعدشم میخوابه .. میتونی از در پشتی بیای تا نبینتت.
- خب باشه پس منتظرم باش .. آدرس خونتونم بده راستی چرا مامان بابات نیستن ؟
مایکل ی تیکه کاغذ پیدا کرد و در حین نوشتن آدرس خونشون گفت :
- بابام برای چشمش ی مشکلی پیش اومده نمیدونم چی بخواطر همینم رفتن ی شهر دیگه تا دو سه ماه دیگه هم برنمی گردن !
بعدشم کاغذ رو داد بهم
- عه چ بد .. امید وارم بابات زودتر خوب بشه ! پس ساعت 11:30 میبینمت ! خدافظ ..
و کتابا رو برداشتم ک برم بیرون یهو مایکل گفت :
- عه زرنگی ؟ کتابا رو بر میداری و میری ؟؟ من ک ب ت اعتماد ندارم :| ! بدشون ب من -_-
- نکنه فکر کردی من خیلی بت اعتماد دارم o___O ؟؟ دست خودم میمونن ..
- اصن چطوره نصفشون کنیم .. نصف کتابا برا من نصفشونم برا تو ؟
- آره فکر خوبیه .. نصف منو رد کن بیاد -_- !
- ایش چ طلب کار .. بیا بگیر (-_-)--× ..
نصف کتابا رو برداشتم و از کتابخونه زدم بیرون بیشتر از این حوصله سر و کله زدن رو باش نداشتم .. هوووف پیش به سوی جهنم =| ! امیدوارم ناپدریم کتابا رو نبینه ..

سپاس ._.بشود


نویسنده ی قسمت بعد  ♪Rιнαηηα♪

تچکر :|


RE: تعطیلات تابستـــــونی(آپـــــدیتـ شد) - samiiiiiii - 22-09-2015

خوب بود