![]() |
اشعـآر فآطمـه اختصآرے ♥ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: اشعـآر فآطمـه اختصآرے ♥ (/showthread.php?tid=207830) |
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 10-05-2015 - «دست من را بگیر!»
می گیرم
این همان دست بود؟! خُب باشد
باز امشب زنی کتک خورده
روی مغزم، اسید می پاشد
همه در حال تجزیه شدنند
خاطرات نوازش و آغوش
دیدن فیلم، دست در دستت
برق را می کند کسی خاموش
بعد تاریک می شود صحنه
بعد تنها صدای جیغِ زن است
گریه کن گریه کن بلند بلند
سینما نیست، زندگیِ من است
جای سیلی ست یا که بوسه ی تو
گونه هایم هنوز می سوزد
لب این شعر را پر از تردید
یک نفر در سکوت می دوزد
چشم هایم هنوز خیره به سقف
بالشم مثل ساحل خزر است
توی خوابم زنی ست که امشب
چمدان بسته راهی سفر است
موج بر روی موج می لغزد
باز هم موقع هماغوشی ست
– «دست من را بگیر!»
می گیرم
روبرو درّه ی فراموشی ست
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 05-06-2015 تسبیح زرد پاره شد و ریخت روی فرش
گفتم طلاق! زندگی ام روی آب بود
زن، اولین زنم، زن من! ناخدای من!
بر روی تختمان بغل بچه خواب بود
2
گفتم طلاق! ...و تلفن زد به دکترش
فنجان قهوه را سر و ته کرد روی میز
تقویم را ورق زد و چیزی نوشت و بست
انگار هیچ چیز مهم نیست، هیچ چیز
گفتم تمام شد! بغلم کرد، گریه کرد
تب کرد، داغ شد، هذیان گفت، فحش داد
دنبال سایه ام همه جا راه آمد و
پیچید توی زندگی ام با صدای باد
3
گفتم طلاق! خسته تر از چشم هام بود
تنها سوال کرد که "امشب کنارمی؟"
گفتم ببخش اینهمه بد را که بوده ام
تو خانه ی پناه، تو راه فرارمی
تسبیح پاره را کف دستش گذاشتم
بوسید دانه دانه ی زرد عقیق را
عکسی گرفت از خودش و من کنار هم
خاموش کرد توی گلویش دو جیغ را
بوسیدمش برای خداحافظی شدن
بوسیدمش شبیه شب خونی زفاف
آتش گرفت، پر زد و از من عقب کشید
بی عین و شین نشست سر نقطه های قاف .
■
بی بغض و گریه، هر سه زنم توی محضرند
با سه شناسنامه ی خط خورده توی دست
میخواستم عوض کنم این راه رفته را
میخواستم تمام شود هر چه بود و هست
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 06-06-2015 برای دکتر مهدی موسوی
دکتر سلام! فاطمه ام! چند هفته است
حس میکنم که زندگی ام غم گرفته است
حس میکنم که خالی خالی ست چشم هام
شاید که آن پرنده خوشبخت رفته است
حبسم هنوز توی خودم، این اتاق دود
تنها برای گریه بغل خواستم.. نبود!
دکتر شما که تا ته این راه رفته اید
با شعرها به خانه اشباح رفته اید
از لحظه های بدتر و بدتر گذشته اید
حال عجیب مرد گمی در گذشته اید
دکتر شما که از قفسی تنگ دلخورید
با یک دهان دوخته هی غصه میخورید
دکتر شما که مثل هوای گرفته ای
از ابرهای گریه درآورتری پرید
دکتر شما که درد مرا درک میکنید
دکتر شما که.. اخخخ.. شما که.. که دکترید!
لطفا کمی امید به شعرم بیاورید...
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 06-06-2015 گرسنه ایم ولی داس های خونی با
سکوت مزرعه ها جور درنمی آید
گرسنه ایم ولی گندمی که کاشته ایم
به خواب رفته و با زور در نمی آید
ولی پیامبری نیست، بخت مرده ی ما
بدون معجزه از گور در نمی آید
هزار مشت به پا خاسته ست در تاریخ ولی برای شکستن، فشار می خواهیم
تمام شهر پر از مغزهای معترض است
برای این همه سر، چوب دار می خواهیم
نه خاک مطمئنی که بایستیم به پاش
نه ساک پر شده! ... راه فرار می خواهیم
که سوزنی که لبان تو را به هم می دوخت سرش از آن ور دیوار چین در آمده است
که پشت پای کسی که به راه افتادیم
قدم قدم فقط از خاک، مین در آمده است
بفهم! زندگی ات حاصل تجاوز بود
دمار ِ مادر ِ این سرزمین درآمده است!
بغل بگیر تن ِ گرم و خیس ِ مادر را اگرچه بوی کپک مانده لای پستان هاش
بغل بگیرش و گم شو که چشم های کسی
مدام خیره شده در کشاکش ِ ران هاش
فرار کن همه ی سال های عمرت را
فرار... تا ته ِ بن بستی ِ خیابان هاش...
برگرفته شده از blackpoem.blog.ir RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 07-06-2015 کنار سفره نشستن، کنار ماهی ها
نگاه کردن ِ با اضطراب و دلشوره
به هفت سین ِ غم انگیز و ناقص امسال
و بعد خواندن ِ آهسته ی دو تا سوره
به هر چه ممکن و ناممکن است چنگ زدن
سقوط کردن ِ بعد از شکستن ِ کلمات
فقط گرفتن ِ دندانه های «عشق» به دست
«دلم گرفته و بدجور تنگه واسه صدات!»
بدون روشنی و گرمی است این خانه
به باد داده کسی آتش ِ زیاد ِ تو را
کنار سفره نشستم بدون سبزه و شمع
که سال نو هم تحویل من نداده تو را
اگرچه می گذرند این دقایق عوضی
میان آینه ها روسیاهی عید است
جوانه ها همه روی درخت یخ زده اند
که سال هاست از اینجا بهار تبعید است
نشسته ام به امید دوباره دیدن ِ تو
در انتهای جهان فکر می کنم که دریست...
پریده از وسط تنگ، ماهی کوچک
که فکر کرده که بیرون هوای خوب تریست!!
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 11-06-2015 دهان ِ وا شده ی ماهی
که گیر کرده به قلّاب و
بدون دلهره از بیرون
کشیده می شود از آب و
نگاه می کندت، بی جان
- «مرا بلند کن از خواب و ↓
فقط تکان بده! محکم تر!»
خدا شبیه دو دست خیس
که می خورد به تنم سرد است
«و این منم زن تنهایی»
که سال هاست که سردردست!
تکان نمی خورد از جایش
دلش گرفته و بُغ کرده ست
- «ولش کن از بغل ِ خیست!»
سؤال از سر ِ نخ افتاد
بگو چقدر زمان دارم؟
برای یک نفس ِ راحت
ببین که گریه کنان دارم
جواب می شوم از این درد
تمام شب هیجان دارم
- «کسی مرا بکشد بیرون!»
به فکر معجزه ای هستی
برای منطق ِ بیمارم
به فکر ترکِ منی غمگین
که گیر کرده در افکارم
نگاه های حسودت را
بدزد از من و سیگارم
- «به تخت ِ خواب ِ خودت برگرد!»
کسی شکافت بدون ِ ترس
جهان ِ ماهی تنها را
و ریخت از شکمش بیرون
تمام «بچّه خدا»ها را
کسی بیاید از این کابوس
کسی نجات دهد ما را
- «فقط تکان بده! محکم تر!»
- «فقط تکان بده! محکم تر!»
- «فقط تکان بده! محکم تر!»
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 12-06-2015 شهر شلوغی که خودت را گم کنی تویش
شهری که هی زیر دماغت می زند بویش
خاموش، ته سیگارها افتاده هر سویش
دارد نگاهت می کند چشمان ترسویش
دیگر چرا غم می خوری؟ حالا که تهرانی
بر پشت بام خوابگاهم، ساعتِ 8 است
پیراهن و شلوار خیسم داخل طشت است
دنیایم از چیزی لزج انگار آغشته ست
چیزی که در من به زمان حال برگشته ست
هی فاطمه! از اینکه اینجایی پشیمانی؟
پشت طناب رخت ها با برج میلادم
مثل زنی که خواستی، بغضم ولی شادم!
یک روسری ِ بی خیال ِ رفته بر بادم
رو شد تمام دست، با برگی که افتادم
پاییز هم خوب است با شب های بارانی
از بندهای شهر «تو» خود را می آویزم
چسبیده به یک گوشه ی دنیا همه چیزم
چسبیده ام به واقعاً «تو» با همه چیزم!
دلتنگی ام را توی آغوش «تو» می ریزم
دیگر نباید «تو!» مرا با شک بترسانی
یک مشت بغض و خاطره با عشق در جنگ است
تنهایی ام با غربت تهران هماهنگ است
نه! برنمی گردم به شهری که پر از سنگ است
هرچند مشهد هم دلش مثل دلم تنگ است
اما چه باید کرد با این شهر سیمانی؟!...
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - amintuni - 13-06-2015 واقعا به به RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 16-06-2015 مادر به مادرش تلفن کرد و گفت: درد...
من مشت می زدم به در ِ انفرادی ام
مادر گرفت زیر شکم را و گریه کرد
من مشت می زدم به در ِ انفرادی ام
و مثل قبل لب نزده ماند شام ِ سرد
من مشت می زدم به در ِ انفرادی ام
خرداد، فصل سبز بدون بهار بود
هی زور، هی فشار، نفس های خسته اش
خاکستری، هوا پر ِ گرد و غبار بود
هی زور، هی فشار، نفس های خسته اش
مثل جنین، رسیده و در انتظار بود
هی زور، هی فشار، نفس های خسته اش
جشن تولّد است برای کسی که نیست
امّیدهای ما را این باد سرد برد
دارم ادامه می دهم امّا «ادامه» چیست؟
امّیدهای ما را این باد سرد برد
زن توی انفرادی، آرام می گریست
مادر به مادرش تلفن کرد و گفت: مُرد!
RE: اشعـآر فآطمـه اختصآرے→شعـر و غـزل پستـ مدرنـ - Nυмв - 22-06-2015 با جیغ بی صدای کسی توی خواب هام
من سال هاست قاطی این اضطراب هام
چیزی نگو، نخواه، نپرس از جواب هام
نگذار دستشان برسد به کتاب هام
دارند می برند مرا، آه فاطمه!
این سایه های رد شده از کوچه کیستند؟!
دنبال اسم کوچک کی توی لیستند؟!
لطفا بگو که منتظر من نایستند!
اینها که محرم تو و این خانه نیستند
دارند می برند مرا، آه فاطمه!
از لابلای چادر مادر، کت پدر
از عکس های بچگی ام، چشم های تر
از خاطرات ِ در بغلت، گیج، غوطه ور
هی می کشند پیرهنم را به سمت در
دارند می برند مرا، آه فاطمه!
نگذار حس کنند تو و ترس توت را
نگذار بشنوند صدا یا که بوت را
نگذار بغض پر کند از غم گلوت را
از من نخواه خواب نبینم سقوط را
دارند می برند مرا، آه فاطمه!
در گریه مثل ماهی گیجی شناوری
آشفته موی وحشی ات از زیر روسری...
یک لحظه بایست، تکان نخور، می خواهم در ذهنم حفظت کنم
می دانم می آیی و
یک روز از این شکنجه مرا در میاوری
دارند می برند مرا، آه فاطمه!
از روزهای دلهره در انتظارمی
مثل دو چشم خیره به در، بی قرارمی
زنجیر موی بافته، راه فرارمی
حس می کنم همیشه تر از هر... کنارمی
دارند می برند مرا، آه فاطمه!
|