انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان داستان واقعي بخدا - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان داستان واقعي بخدا (/showthread.php?tid=61596)

صفحه‌ها: 1 2 3


رمان داستان واقعي بخدا - ☮ VENOM VΛDΞR ☮ - 28-09-2013

اين داستان رمان واقعي زندگي من ودوستمه بخدا واقعي جريانه منه جان امام زاده بيژن داستانه خودمه ولي رمانه
عشق دريك نگاه
فصل اول:اين داستان واقعي ودر5ماه رخ داده ماجرا ازجاي شروع شد كه اولاي تابستون بود خيلي خوشحال اومدم پاي كامپيوتر رفتم بيرون برگشتم ماادرم گفت كلاساي تيزهوشان قبول شدي گفتم تيزهوشان چيه ديگه بالاخره به بابام توضيح داديم رفتيم كلاس سبت نام كردم ميگوفتن بكوب بخون بالاخره كلاسا شروع شد چند هفته بعد... اخراي ترممون بود بابچه زنگ تفريح روصندلي مثل معمول ميشستيم مهدي مثل هميشه كلاس دخترارو ديد ميزد اميربااميرحسين باگوشياشون ور ميرفتن منم با نيما درباره درسش گوش ميدادم بعضي وقتا متحول ميشد چرتوپرته درسي ميگفت يه دختره رد شد نيما خشگش زد گفتم چي شده الاغ گفت هيچي بريم كلاس شروع شد كلاس شروع شد مابچه هاكه مهل درس نميداديم الكي جزوه برداري ميكرديم نيماهم مهوت فقط ميوت بود امتحان پايان ترم اول شد روز اخر نيما هم اود يه كاغذه عشقي داد گفت اين دخترورو ديدي گفتم كودم دختره همون چشم عسلي من دختراشونو نديدم كامل امتحانو اوردم چيزي نگفتيم نيما هم موقع امتحان ادن مثل هميشه نبود امتحانو زودتراز نيما دادم معمولا اون زود تر ميداد رفتم تو راهرو يك دختر چشم عسلي ديدم گفتم همينه انگار.... اگه خوب بود بگين بزارم راستي بقيش بهتره 


RE: رمان داستان واقعي بخدا - ★MoRpHeUsS★ - 28-09-2013

بقیشSad


RE: رمان داستان واقعي بخدا - ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ - 29-09-2013

نخوندم اصن میسیBig Grin


RE: رمان داستان واقعي بخدا - رونیکاا - 29-09-2013

ممنونم...........خوب بعش چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟HeartHeartHeart



RE: رمان داستان واقعي بخدا - فریماه جان - 29-09-2013

پس بقیش؟Huh


RE: رمان داستان واقعي بخدا - نگار ر - 29-09-2013

خدایا مارو بکش!!     بچه های مارو بکش!!     اقوام مارو بکش !!    پدر و مادر مارو بکش !!    خدایا اصلا هر چی مار تو دنیاست بکش

زحمت دارد... آدم بودن را میگویم! این را میشود از مترسک ها آموخت آن ها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنندHeart


RE: رمان داستان واقعي بخدا - فریماه جان - 29-09-2013

بقیش رو بگووووووووووووووووووووو!!!!Angry


RE: رمان داستان واقعي بخدا - نگار ر - 29-09-2013

بعضیا مثله دسته صندلی سینما میمونن!! معلوم نیس مال توئه یا مال بغل دستیتHuh


RE: رمان داستان واقعي بخدا - maheajon - 29-09-2013

ااه ادم و میزاری تو خماری


RE: رمان داستان واقعي بخدا - ☮ VENOM VΛDΞR ☮ - 29-09-2013

ادامه داستان