عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ (/showthread.php?tid=238239) صفحهها:
1
2
|
عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - ( lιεβ ) - 26-07-2015 (رمـان عشق ُ سـادگی ) ..
شخصیتای داستانش کاملا واقعی .. ! یه چیزایی بین دُنیای واقعی ُ مجازی (: ! من ُ پارمیدا سعی میکنیمـ رمان ُ بهتر ُ بهتر کنیم ._. .. ! طراح جلد هم اسمش علی هست :| .. خدا خیرش بده :| .. ! مُقــدمه .. : مــقدمه : نمیدانم شاید روزی… اتفاقی…در کنار نیمه گمشدمان یکدیگر را ببینیم… اولین نگاهمان دیدنی است! شاید روز آخر باشد شاید نگاه آخر باشد تو را نمی دانم غیرتت بگذارد یا نه، اما من مثل همیشه لفتش می دهم… طولش می دهم نگاه کردن تو را… خودم را به زمین می اندازم! مثل قدیم ها نگرانم میشوی؟ ای کاش تو دستم را بگیری بلندم کنی اما نه… بگذار از زمین نگاهت کنم…من هنوز هم که هنوز است تو را می پرستم… چه زود این رویای کوتاه تمام شد!… دیدار بعدی ما (اتفاقی، ناگهانی، شاید، اما، اگر…) و چه محال است دیـــدار بعدی خُلاصــــه : خلاصه : دختری بـه نـام غزل بـا نآمزدش بهمـ میزنه ُ تصادفی با پسری به اسم سیامـک آشنـا میشه ! و غزل برای خشگذرونی بـا دوستش و دیدن فآمیل به مدت 2 مـاه به پـاریس میره .. که اصل مآجرا از پـاریس شروع میشه .. ( مثلا ! (: ) توی این چند قسمت اول با شخصیت غزل و پارمیدا کـامل آشنـا میشید ! RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - # αпGεʟ - 26-07-2015 به نام خدا قسمت اول "غزل" زود رفتم شالمم سر کردم .. آها حالا کامل شد .. ! خشگل خدادادی .. اوففف ! یه نگاهی به آینه که خودم ُ نشون میداد کردم ! یه شال مشکی .. یه مانتو ساده مشکی که عاشقش بودم .. یه شلوار جین مشکی .. ! زود سوییچُ برداشتم ُ از خونه زدم بیرون .. ! داشتم میدونییدم به سمت پارکینگ که حس کردم پاهام یخ زده .. ! یه نگاهی به پاهام انداختم .. ! جیغغغغغغ کفشم کو ؟ لولو خوردتش ؟ بردتش چی شده ؟ زود رفتم بالا کفشمو از تو جا کفشی برداشتمو به سمت پارکینک دویدم ولی با 100 درصد سرعت ! هر وقت اینطوری میدوییدم یاد کلاس بکتم میوفتادم .. ! زدم ماشین روشن بشه .. یه ماشین مشکی 206 ! کلا تیپایی میزدم که به ماشینمم بیاد .. ! راه نیم ساعترو ده دیقه ای رسیدم .. ! یه جای پارک پیدا کردم .. پارک کردم بعد دیدم یه ذره به ماشین جلویی خیلی نزدیک شدم .. ! یه ذره اومدم عقب که تق . ! صدای چی بود ؟ اوفف توم دختر .. ! حتما ترقه مرقه انداختن دیگه ! زود اومدم بیرون از ماشین ُ به سمت ورودی پارک دوییدم ..! یه نگاهی به نیمکت همیشگیمون کردم .. ! نیست که .. ! یه ذره اینور اونورو دید زدم تا دیدمـش .. ! یه تیشرت مشکی طرح دار بود که نمیدونم چی بود اصن .. ! یه شلوار جین پسرونه هم پوشیده بود .. ! RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - ( lιεβ ) - 26-07-2015 صد دفعه ویرایشش کردیم ولی از نظر من خیلی بد شده این قسمت ! ||: _____ قسمــت دومـ . ! خودمو بهش رسوندم که میخواستم برم بغلش گفت که نه .. ! یعنی چی نه ؟؟ قیافش پکر بود .. چی شده بود ؟ - چیشُده آرشی .. ؟ جواب نداد .. - هویی آرش با تو هم .. ! جواب نداد .. - من ُ الکی کشوندی اینجا ؟ - نه .. ! - بنال پَ چیشده ! - تموم شد .. ! - چی ؟ - من نمیتونم ادامه بدم این رابطرو .. ! - چرا .. ؟ زیر لبی گفت من بچه دارم .. ! هه بچه ؟ بچه دیگه چه صیغه ایه ؟ نمیخواست بشنوم ولی کار از کار گذشته بود! - بچه ؟ - آره .. ! - یعنی چی ؟ - من بچه دارم .. ! - خوب چند ماهشه ؟ - هنوز به دنیا نیومده .. - تو داری با من شوخی میکنی ؟ - نه .. جدی دارم میگم .. ! صداش اعصبانی بود .. الکی نبود ! اخماش تو هم بود .. ! خیلی هم جدی صحبت میکرد .. ! یعنی این بچه داره ؟ خنده داره .. ! مگه زن داره ؟ - زن دااری ؟ - نه .. ولی به زودی ازدواج میکنیم .. ! راهشو گرفت ُ رفت .. ! منم یه دو دیقه ای نشستم رو یه نیمکت دیگه ! چیز خاصی نگرفتم از حرفش .. بچه خوبب بچه دیگه ! غزل داری شوخی میکنی ؟ میگه بچه داره .. ! بچه داره که بچه داره .. به من چه ! به تو چه ؟ راست میگه ـا .. اون نامزد منه ! ناراحت نیستم ُ نخواهم بود ! انگار اصن دوسش نداشتم .. ! از نیمکت بلند شدم و رفتم به سمت خروجی پارک .. ! RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ - 26-07-2015 اگر مایل به ادمه تایپک هستید و خوشتون اومده کافیه سپاسو بزنید .. اسپم ندید وگرنه تایپک بسته میشه . RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - # αпGεʟ - 27-07-2015 قسمت سوم از نیمکت پا شدم و به سمت خروجی پارک راه افتادم .. ! اصلا واسم مهم نبود .. ! رفتم که بشینم تو ماشین یاد اون صدای تق افتادم .. بزار ببینم چی شده .. ! یه ذره اینور اونور ُ دید زدم که تازه متوجه شدم که به ماشین پُشتی برخورد کردم ! آه لعنتی .. ! یه کاغذ از توی ماشین برداشتم و یه خودکار ! روش نوشتم که اصلا حواسم نبود زدم به ماشینت ُ از این جور جرت ُ پرتا .. بعد آخر صفحه شمارمو نوشتم ُ کاغذ ُ گذاشتم روی شیشه اش و اونجارو ترک کردم .. رفتم خونه توی اینترنت طرز تهیه بیسکوییت ُ کیک ُ هرچی گیرم اومد ُ در آوردم ُ درست کردم .. یه 2 ساعتی طول کشید تا هم کیک حاضر شد هم بیسکوییت .. ! در حال تزئین بودم که یکی به موبایلم زنگ زد ! :| شماره ناشناس بود برداشتم .. - بله ؟ - سلام ببخشید شما زدید به ماشین من ؟ - آها بله واقعا متاسفم واسه ماشین .. قرار بزاریم بریم ماشین ُ درست کنیم .. - خوب منم زنگ زدم بگم که من خودم مآشین ُ درست میکنم نیازی به این کارا نیست ! - ولی من اعذاب وجدان دارم آقا یا پولش ُ ازم بگیرید یا فردا بریم درستش کنیم .. هه اعذاب وجدان .. من ُ چه به اعذاب وجدان ؟ آره جون عمم .. من از خدام بود ازم پول نگیره .. - ولی .. - ولی ُ اما نداریم .. خندید .. رو آب بخندی ! میدونستم خودش میدونه که من از خدامه پول ندم .. - باشه .. (: - خوب پس این شماره خودتونه دیگه نه ؟ من چون دکتر هستم معلوم نیست کی وقت داشته باشم فردا بهتون زنگ میزنم .. - بله واسه خودم .. - خوب سلامت باشید خدافظ .. - خدافظ .. معلوم بود که از خداشه یه پولی به جیب بزنه .. ! RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - ( lιεβ ) - 27-07-2015 قســمت چـهارمـ بعد از قطع کردن گوشی شروع کردم با خودم آهنگ خوندن درباره پارمیدا .. پارمیدا چقدر خــره .. _ پارمــیدا چقــداسکل ِ .__. همینطوری که داشتم میخوندم یکی همش تند تند در میزد .. پارمیدا بود ؟ - بله ؟ - غزل منم زود درو باز کن بدووووووووووو در ُ براش باز کردم .. حلال زاده ! پـآرمیدا زود اومد توی خونه در ُ محکم بست .. جورابا یه جا پرت کرد ، مانتوشم یه جـا و شالشم یه جا .. بلند داد زدم - چـــــته ؟ - وضعیت اورژانـسی دختر .. تا این ُ گفت زدم زیر خنده [تصویر: -2-06-.gif] ! اومد بیرون .. - آخیش چقدر بده وضعیت اورژانسی داشته باشی ُ نتونی کاری کنی .. خـدا پدر ُ مادر کاشف توالت ُ بیامرزه .. صلوآت .. بعد که روش به من افتاد .. - هه هه هه رو آب بخندی ! بعد داشت آروم با خودش غرغر میکرد نمیدونم چی میگف ولی یه جاییش ُ بلند گف ! انگار خودش تاحالا وضعیت اورژانسی نداشته ! بعد من از دست خنده برداشتم رفتم تلویزیون ُ روشن کردم .. زدم شبکه ای که همیشه من ُ سرگرم میکرد .. پویـــــــــــــــآ ! داشت از این کارتونای 2 ، 3 ساعته میداد فک کنم اسمش بلکا ُ استرکا بود ! داشتم میدیدم که پــارمیدا جیغ زد .. تند رفتم توی آشپز خونه .. اتفاق خاصی نیوفتاده بود .. - دختر تو دیوونه شدی ؟ - این چیه ؟ و به بیسکوییت اشاره کرد .. - بیسکوییت .. - برده بودی واسه آرین ؟ شونه ای بالا انداختم .. - نه ! - مگه امروز نمیومد تهران ؟ - چرا .. رفتم ! من ُ برد روی مبل نشوند .. - خوب تعریف کن .. - ولم کرد ! با تعجب نگاهم کرد .. ! - اووففف پاری .. من هیچ حسی بهش نداشتم ! تازه اون بچه دارِ ِ ! جیغ زد .. - بچـــــــــــــه ؟ RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - # αпGεʟ - 29-07-2015 قسمت پنجم "پارمیدا" غزل رفت آشپزخونه و دوتا فنجون قهوه اوردو منم با تعجب پرسیدم: -قهوه چرا؟ لبخند شیطنت آمیزی زدو گفت: -میخوایم فیلم ببینیم بااین حرفش ازخوشحالی سه متر پریدم بالا و جیغ زدم: -فیلم آمریکایی دیگه؟ -نه فیلم انگلیسیه! -اون به درد نمیخوره و زیپ کیفمو باز کردمو یه سی دی که توی بسته بودو اوردم بیرونو گفتم: -دی دی دیرین! -این چیه دیگه؟ -اسمشو نمیدونم تلفظش سخته ولی فیلمه ترسناکه توش زامبی هم هس یه جورایی شبیه رزیدنت اویله! بااین حرفم قیافش مچاله شدوگفت: -اه پاری اخه توکه میدونی زامبی وجودنداره چراانقدر ازاین فیلما میبینی خیالاتی میشیا -اتفاقا خیلیم باحاله بشین برم سی دی رو بزارم تو دیسک... بعدازاین که گذاشتم اخطارداد که فیلم برای کسایی که ناراحتی قلبی دارن یا سنشون کمتراز هجده ساله توصیه نمیشه رفتم تو آشپزخونه و چندمشت تخمه برداشتم...خودم اصلا تخمه دوست ندارم ولی اشکان داداشم میگه وقتی فیلم ترسناک میبینی و تخمه بخوری بت میچسبه! همزمان بااومدنم تو اتاق نشیمن فیلمم شروع شد پایین یه گوشه اسم بازیگرا و تهیه کننده و نویسنده و کارگردانو نوشته بودو بعدهم یه خانوم یه آقا جوونو نشون داده بودکه توی هالوین رفتن جنگل تا شام بخورن که صدای زوزه گرگ و ...رومیشنون بعدهم یه چن تا ادم کثیف دارن میرن دنبالشون یابهتربگم زامبی! من همچنان یه نگاه به فیلم میکردم یه تخمه میخوردم واقعاهم اشکان راست میگفت خیلی تخمه بهم چسبید...نیم نگاهی به غزل کردم فکرمیکردم ازاینجورفیلمامیترسه که دوست نداشت بزارم اما فهمیدم ازفیلمای تخیلی خوشش نمیادو به زامبی و جن و ارواح اعتقاد نداره شونه ای بالا انداختمو ادامه فیلمو تماشاکردم.واقعا سرکارمون گذاشتن!!!دختره داشته باخودش فکرمیکرده اگه تو شب اونم شب هالوین برن جنگل این اتفاقا میفته!اسکلمون کردن!پوفی کردمو سی دی رو ازدیسک اوردم بیرونو باحرص انداختمش توجعبشو گذاشتم توکیفم غزل خوابیده بود یه نگاه به ساعت کردم اووفف ساعت یکه شبه! بابام همیشه میگفت نصفه شبا فیلمای ترسناک نبین توخوابت میان اما میدونستم خرافاته رفتم بالش و شمدو اوردمو کنار غزل خوابیدم RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - ( lιεβ ) - 31-07-2015 قســمت ششم .. هوا تاریک بود......توی صحرابودم.....ترسیده بودم و راه میرفتم!صداهای وحشتناکی شنیدم این طرفو اونطرفو میدیدم اما کسی نبود!آب دهنمو قورت دادمو تصمیم گرفتم کمی جلوتر برم وقتی یکم جلوتررفتم ازجلو یه مردودیدم که بهم پشت کرده و دستاش توجیب شلوارشه!نمیتونستم ببینمش...یهو حس کردم کسی پشتمه برگشتمو دیدم شبیه زامبی هـا بود ! ازترس جیغ زدم.. تند تند میدویدم .. سعی میکردم .. ولی نمیتونستم بدوـَم ! انگار یکی من ُ گرفته بود ! بعد یه جیزی بهم فشار آورد .. که یهویی از خواب پریدم ! همه جاتاریک بود.میخواستم برم چراغاروروشن کنم که یادم اومد غزل خوابه! یه نگاهی به بیرون انداختم .. تقریبا هوا روشن شده بود .. یعنی میشه گفت ساعت 5 یا 4 بود ! فضای خونه تاریک بود یه ذره به این ور اونور نگاه کردم .. چشام عادت کرد ! دنبال گوشیم گشتم که ساعت و ببینم ولی نگاهم به گوشی غزل برخورد !روشنش کردم ساعت و دیدم تقریبا 5 بود ! بعد خاموشش کردم .. باید برم سر کار نباید بخوابم ! پس چیکار کنم ؟ دوباره چشمم به گوشی غزل برخورد کرد ! میگفت بیا من و چک کن .. انگار یه چیزی توش بود باید حتما میدیدم .. شیطون گل کرد روشنش کردم دیدم حالا که دقت کرده بودم فهمیدم عکس صفحه موبایل غزل عوض شده!عکس یه گل قرمزه!فضولیم گل کردو میخواستم ببینم تمام عکسای آرش و تو گالری هم پاک کرده یانه؟! رفتم گالری عکسشو عکسای خودشو هرپسریو دیدم الا آرش !ماشالله پس ایندفعه جدی جدی بهم زدن!فکرمیکردم غزل الکی بم گفته آرش داره پدرمیشه!همینطور عکسای بعدی رومیزدمو میدیدم که بادیدن یه پسر کنار غزل توعکس توجهمو جلب کرد! این پسرکیه دیگه؟!هیچوقت ندیده بودم باغزل باشه! موهاش مشکی بودو سیخ سیخی کرده بودش!چشماش قهوه ای پررنگ بودکه هرکی میدیدفکرمیکردسیاهه!درست مثل چشمای من! یه پیراهن سفید پوشیده بودو آستیناشو تا آرنج داده بودبالا! شلوار سیاه جین هم پوشیده بود و توعکس داشت به من نگاه میکرد! یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم: -برد پیت هم انقدر مثل توخوشتیپ نیست. سرمو تکون دادم ... دختر چی داری میگی؟!چرا هیزشدی ....اینم مثل بقیه پسراست! نه نگاه کن چه چشمایی داره چقدر خوشتیپه موهاشو نگا کن. برو باباتوام!من عاشق پسراییم که بورن! به غزل نگاه کردم که کنارش بود..شال سیاه سرش بودو مانتو سیاه با کمربند طلایی پوشیده بود. منظره ی پشتشونم یه آبشاربود!احتمالا رفته بودن پارک جمشیدیه! میخواستم عکس بعدی روببینم که حسس کردم یکی موبایلو ازدستم قاپید! یا ابوالفضل!نکنه تواین خونه جن وجودداره؟خواستم جیغ بزنم که دستاشو برد سمت دهنمو گفت: - هیس!مااینجا آبروداریم دختر! وقتی فهمیدم غزله خیالم راحت شد! چندلحظه بعددستاشو اوردپایینو گفتم: -چرابیدارشدی؟ - با اون نفس نفسایی که شما میزدی .. مامان بابای من که تو پاریسنم بیدار میشدن ! دیدی بت گفتم از این جور فیلما نگاه نکن ؟ از قصد بیدارت نکردم ! ( هاهاها :| ) تا برات درس عبرت باشه ! و بعد باحالت بازجویانه پرسید: -داشتی باگوشیم چیکارمیکردی؟ با تته پته گفتم: هی.....هیچی.....د....دا...شتم عکسای گا.... لریتو میدیدم! یه نگاه به موبایلش انداختو چشماشوریزکرد -داشتی عکس منو سپهرومیدیدی؟ پس اسمش سپهربود!چه اسم قشنگیم داره..غزل با دیدن لبخندم گفت: - هویی ؟ -دوست پسرته؟ بااین حرفم خودشوکنترل کرد نخنده و گفت: - نه خنگول!پسرعمومه. نیشم تابناگوشم بازشدو ادامه دادم: -چندسالشه؟ -بیست و هفت فقط یه سال ازم بزرگتربود! -چیه؟عاشق سپهرشدی؟ بالشمو زدم بش و گفتم: من یه بارعاشق شدم برا هفت پشتم بسه! زمان خوبی بود ازش بپرسم واقعا چه حسی داشت وقتی که آرش ولش کرد و گفتم -ازاینکه ارش ولت کرد ناراحت نیستی؟ -نه و به قلبش اشاره کردو گفت: -دیگه اینجا جایی نداره زدم به پیشونیمو اروم گفتم -خدااااایاااااا میبینی؟؟؟میبینی ملت بی سوادنو میگن زیست سخته؟ بش نگاه کردمو باحالت پرفسورانه گفتم: انیشتین توی کتاب خوندم مغز عاشق میشه! -ای بابا توام!مثل پارازیت هروقت توی فیلمی کسی میگه تیکه قلبم برافلانه میپری وسطشو میگی قلب نه مغز! -چون توی قسمتی ازمغز احساسات اونجابیان میشه:تنفر-عشق -ولی توقلب احساس میشه ها! شونه ای بالاانداختمو با کلافگی گفتم: -بگیربکپ دیگه تاخواستیم بخوابیم صدای آلارم گوشیم بلندشد RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - # αпGεʟ - 09-08-2015 قسمت هَفتم ! غزل از دســـت پـاری .. نزاشت یه خواب راحت داشته باشیم ! اگه فیلم ترسنــاک نمیدید .. من الان حداقل 5 ساعت خوابم جور بود ! اوووووووووووووووووووفـ ! پارمیدا یهو رفت تو فکر ! داشت به چی فکر میکرد ؟ رفتم یه حموم یه ربع رفتم .. صبحونه حاضر کردم .. رفتم پارمیدا رو صدا بزنم که نگاهم به قیافش خورد ! نگاه متفکرانه ای به خودش گرفته بود ! سرش و همش تکون میداد ! خندم گرفت .. ! - هوی خانومی .. ادای انیشتن واسه من در نیار .. میدونی که کاراته بازم .. یه فن میام لت و پارت میکنم ــا .. بدو بدو که هردومون دیرمون شد ! امروز یه قرار مهم دارم .. بلند شد اومد به طرف میز .. بازم داشت فکر میکرد ؟ خسته شدم .. این چش بود دیگه ؟ نمیدونم ! یه حس خاصی پیدا کردم .. گوشیمو در آوردم و به عکس خودم و سپهر نگاه کردم .. آره خوب ! خوشتیپ .. شده بود ! مثل همیشه .. پارمیدا رو میشناخت ... ولی پارمیدا نمیشناخت ! خوب بهتره یه شیطونی بکنیم .. اولین باری که عکس پارمیدا رو به سپهر نشون دادم یه قیافه خاصی به خودش گرفت .. حدود دو سال پیش عکسش ُ بهش نشون دادم .. ماشالا الانم از قدیم خوشگل تر شده ! ولی چطوری ؟ سپهر خارج .. ! فهمیدم .. - پارمیدا .. ؟ از فکر بیرون اومد .. - بله ؟ - میای یه هفته دیگه بریم پـاریس ؟ - چی داری میگی ؟ بیکار گیر آوردی ؟ - خوب مرخصی میگیریم ! بدو دیگه ضد حـال نزن ! - نه .. - پـــــــــــــــــآری .. - گفتم که نه ! - با ناراحتی صبحونه خوردم .. اصلا به تو چه غزل ! زندگی خودشه .. رفتم تو اتاقم .. یه مانتو آبی پوشیدم .. شلوارشم یه ساپورت بود که نصف دیگش میرفت زیر پـام .. مشکی بود . به جنس مانتو آبی میومد .. یه شال آبی هم برداشتم .. موبایلمو گذاشتم تو جیبم .. سوئیچمو برداشتم ُ راه افتادم سمت بیمارستـان .. تو راه فکرمو ازاد کردم و به جایی هم نرفت ! ( به هیچی فکر نکردم ! ) وارد پارکینگ شدم .. یه جای مخصوص خودم پارک کردم و راه افتادم سمت اتاقم ! طبقه دوم بود ! نیازی هم به آسانسور نبود کمتر وقتا با آسانسور میرفتم .. رفتم و دیدم منشیم زودتر از من رسیده ! - سلامــــــــــــ .. زیـاد باهاش سرد نبودم .. اون اولا باهاش ساختم ! - به به غزل خانوم .. چطوری .. - خدارو شکر خوبم .. تو خوبی ؟ - خوبم ..! - راستی امروز که بیمار ندارم .. ؟ - چرا .. یه چند تا هست ! -ساعت چند ؟ - همین الانا دیگه میان .. - پس خوب شد ! .. من میرم اتاقم .. خدافظ RE: عشق ُ سادگی × Aυтυмη Pяιηcєѕѕ ✘ _ ღBeauty G!Яlღ✘ - ( lιεβ ) - 10-08-2015 __ قسـمت هَشتُمـ .. کیفمو روی میز گُذاشتم ُ موبایلم ُ از توش در آوردم ! لعنتی .. ! بـاید زنگ بزنم به پسره ! آه .. شمـارش چند بود ؟ لابد توی کسایی که زنگ زدن هست دیگه .. داشتم دنبال شمـارش میگشتم که چشمم خورد به ، یه اسم ! همون خری که زدم به ماشینـش من کِی این ُ سیو کردم ؟ :| تا خواستم رو شمـارش بزنم که دیدم یه صفحه اومد ُ اسم روش بود نوشته بود : همون خری که زدم به مـاشینـش ! حَلال زاده ! فلش سبزه رو بردم طرف قرمـزه ُ گوشیو بردم سمـت گوشم : - سَــــــــــلام .. لعنت بر شیطون ! این کیه دیگه.. ؟ - الو ؟ به خودم اومـدم ُ جوابشو دادم .. - سلام .. ببخشید ! ؟ - ببخشید شما مگه همون کسی نبودید که زدید به ماشین من ؟ - بله .. - خ ُ سیامکم دیگه ! این پسره دیروز اینطوری نبودا ! شیطون گولش زده ! ولی از اینا بگذریم ! سیامکم اسم عالی هستا .. از اسم سیامک خوشم میاد ! همیشه دوست داشتم اسم بچم سیامک باشه ! - آها . بله . منم غزل هستم :| - خوب خوبین شمـا خانومی ؟ دیدم امروز زنگ نزدید من زنگ زدم .. - بله شمـا خوبین ؟ میخواستم بهتون زنگ بزنم تازه رسیدم سرکـار .. ! من الان نمیتونم بیام ولی ساعتای امم 3 یا 4 بتونم چون بیمـار دارم ! - منم زنگ زدم همین ُ بگم ! ساعت 4 خوبه ؟ - بله 2 خوبه .. فقط یه جیزی ! آدرس ؟ - آها بله آدرس ُ الان واستون اِس میکنم ! - چشم .. خدافظ ! بدون خدافظی قطع کرد گوشی ُ ! پسره ی چیز چیز :| 1 ثانیه هم از مکالمه امون نگذشته بود که یه اس ام اس اومد ! لعنت بر شیطون . لابد خیلی کم بوده آدرس دیگه ! زدم رو شکلک اس ام اس ُ با یه چیز وحشتناک رو به رو شدم ! .. :297: لابد کَم بوده دیگه ؟ این چیه ؟ .. این متنا میشه یه رمـان کامل ! همین طوری سر سری خوندم ُ فهمیدم فامیلیش کریمی هست .. یکم دیگه هم گشتم ُ بالاخره آدرسو پیدا کردم ! .. ت.آق سعی ! توی پرانتز نوشته بود [ تعمیرگاه اقا سعید ! ] |